خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 27 از 27 نخستنخست ... 172627
    نمایش نتایج: از 391 به 394 از 394
    1. Top | #391
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      پر خاطره ام ولی بلد نیستم خاطره نویسی...:/

    2. Top | #392
      در انتظار تایید ایمیل

      نمایش مشخصات
      خب امروز که امتحان تاریخ داریم فردا خیلی استرس داروم چون حجمش خیلی زیاده و منم حفظیاتم ضعیفه...
      گفتم بیا نیلی یکار کنیم از استرسم کم شه از اون جایی که شام امشبو دوس نداشتم تصمیم گرفتم که چی؟ آره آشپزی کنم...
      خلاصه یک عدد سیب زمینی بقول مامانم اندازه کله ام برداشتم سپس یک عدد چاقو و شروع کردم به پوست کندن...با اینکه خیلی وقت بود چاقو دست نزده بودم ولی خب خدایی خوب پوست کندم حالا نوبت چی بود خرد کردن خب نشستم برش هم زدم خلالش کردم نگم براتون انقد قشنگ خلال کردممم انگار سانتی متر گذاشته بودن در همین فکر ها بودم که بر خویش مغرور گشتیده و میگفتم اصلا استعداد من در اشپزی نهفته اس باید همه استعداد هامو رها کرده و این استعداد را پرورش دهم شاید یه رستوران زدم پولدار شدم خدا رو چه دیدیم
      آره اینجوریا بود که بر خویش مغرور بودم و خودخواه...
      حالا نوبت چی بود سرخ کردننننن ، چشمتون روز بد نبینه سیب زمینو ریختم تو روغن روغن پاچید دست و بال و صورتم
      تففف اینم از استعداد
      حالا این هیچی با اون وضع روغن سوختگی نشستم پختمشون آخرشم خام و سوخته شدنننن
      هعی خوداااا:/

    3. Top | #393
      در انتظار تایید ایمیل

      نمایش مشخصات
      خاطرات روزانه نیس شاید خاطرات ماهانه باشد شاید خاطرات سالانه...
      خب ۳۰ خرداد داشتم در محوطه بیرون حوزه قدم میزدم دیدم یکی داره صدا میزنه برگشتم آره مثل همیشه با من نبود با یکی دیگه بودن...زیاد پیش میاد اشتباه برگردم سو تفاهم بشه برام ، یکی از دلایلی هم که دوست دارم نیلیا صدام کنن همینه این اسم خاص عه زیاد نیس فراوانیش کمه اینجوری شاید کمتر واسم سو تفاهم میشد وقتی یکی صدا میزد نیلیا مطمئن بودم مخاطب منم اینجوری اشتباه بر نمیگشتم مخاطب اشتباهی نمیشدم
      من از اشتباه مخاطب شدن متنفرم آخه به اندازه ای تنفر دارم که انگار فحشم میدن مثل حس اینکه کاریو که نکردی بندازن گردنت این حسیه برام...
      ولی خب خلاصه اینم راه حل نیس چون همچنان من دچار سو تفاهمات جدی هستم...
      اینسری یکی دیگه صدا زد ولی این بار فامیلی بود خواستم برنگردم ولی گفتم خر عه خب جز تو کسی این فامیلی رو نداره که بازگشتم آشنا بود یه آشنای قدیمی نمیدونم ولی من یه آدم غیر عادیم که از دیدن آشناها خوشحال نمیشه یه لحظه ذهنم قفل شد ولی بعدش حال احوال کردمو رد شدم
      دیدن اون شخص باعث شد برگردم به گذشته آره...همینه که بده منو میبرن به گذشته من نمیخوام به گذشته برگردم حتی با وجود تمام خاطرات خوبم
      بگذریم...
      باوجود تمام تلاشام واسه راضی بودنش هنوز هم میفهمم که راضی نیست میدونم که شاید هیچوقت نتونم بهش بگم و هیچوقت هم نخونه اینو ولی من بخاطرت از نیمی از آرزوهام و خوشی هام گذشتم...من بخاطر خوب بودن و رسیدن به معیارات از چیزایی که دوست داشتم هم گذشتم این کافی نیست واسه اینکه دیگه غر نشنوم؟
      ۳۱ خرداد روز آخر خرداد
      خرداد برای من ماه سختی بود این یک ماه واقعا عذاب اور بود برام
      امروزم یه روز تکراری و کسل کننده بود
      اندکی گریه و زاری و...
      امروزم گذشت...

    4. Top | #394
      Eve
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      امروز صبح پستچی بسته‌ای که یک هفته پیش سفارش داده بودمو اورده بود در خونه، البته که مشخصات بابارو داده بودم، چونکه میدونستم هر موقع بیارنش من خوابم
      حالا بابا هم خونه نبود
      هرچی بهم زنگ زده بودن که پا شم برم دم در، منم گوشیم سایلنت بود و لالا کرده بودم
      بخدا اصن یادم نبودش یه چیز سفارشی هم دارم حافظه رو
      ظهرش زی‌زی میرزا قاسمی درست کرده بود، و من اولین بارم بود که داشتم میخوردم، واقعا خوشمزه بود
      عاشق غذاهای جدیدم، اوففف اصن اوفف
      عصرش داشتم تو خونه یورتمه می‌رفتم خیلی بی‌دلیل، یه خرده‌شیشه‌‌ی کوچولو رفت تو پام و کلی خون اومد ازش
      (جو دادم، یه ذره بود، ولی خو می‌سوخت)
      دیگه اینکه جشن فارغ‌التحصیلی ۱۲ سال درس خوندن سار رو گرفتیم
      قراره یک سال بخوابه بعدش بره دانشگاه، عزیزممم
      فوتو بای می و این صوبتا
      img_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4%DB%B0%DB%B6%DB%B2%DB%B5_%DB%B0%DB%B3%DB%B3%DB%B4%DB%B2%DB%B9.jpg

      همه داخل خونه منتظر کیک بودن
      ما تو حیاط مشغول عکاسی


      با سار خلاقیت به خرج دادیم، فالوده زعفرونی درست کردیم
      (ایده بای می و این صوبتا )
      ظاهرش شاید یه کوچولو غلط انداز باشه ولی واقعا مزه بهشت میداد
      تعریف از خود؟ بلی
      اون بیلبیلکا که ته لیوانن، مثلا فالوده‌ن
      img_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4%DB%B0%DB%B6%DB%B2%DB%B4_%DB%B2%DB%B2%DB%B3%DB%B0%DB%B2%DB%B0.jpg

      شبا برنامه‌مون فیلم و سریال دیدنه
      برام سواله چجوریاست که کاراکترا سر سکانسای عاشقانه جدی جدی عاشق همدیگه نمیشن
      نگاه‌های زی‌شنگ به شائوشانگ»»»»»»»
      img_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B4%DB%B0%DB%B6%DB%B2%DB%B4_%DB%B2%DB%B2%DB%B5%DB%B8%DB%B0%DB%B4.jpg

      حالا اگه یکی اینجوری نگای من کنه و بره، مگه دیگه من ولکنش میشم؟ عمراااا
      با پسرا و دخترای پولدار نپرید،
      وارث حقیقی زمین؛ ما مستضعفین خواهیم بود

    صفحه 27 از 27 نخستنخست ... 172627

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن