لطفا اگر مایل بودید خاطره روزانه خودتونو با ما به اشتراک بزارید.ممنون![]()
لطفا اگر مایل بودید خاطره روزانه خودتونو با ما به اشتراک بزارید.ممنون![]()
وقتی داری یواشکی یک غلطی میکنی
علاوه بر چپ و راست
به بالا هم یک نگاهی بنداز
برار جان ! تاپیک مشابه: http://forum.konkur.in/thread4194-4.html
با اجازه تون عاقا پیمان
#بسته#
ســلآم
خــاطــرات خــوب بخــشی از زندگــی _ دوست داشــتنی_ آدمــاست
حیف_ ک_ این خــاطرات از یــاد برن و فــراموش شَن
اینــجآ جآیی_ برای_ ثبت_ این خــاطرات
هــر کی دوس دآره بیــاد جــلو
پ ن: بــچه هــا لطفــا" بــا ذکــر_ دقیق_ تآریخ بــاشه نوشته هــاتون
کدامین پل؟
در کجای دنیا ؟
شکسته شده که هیچکس
به خانه آرزوهایش نمیرسد؟
امروز دوستم رو بعد کلاس تربیت بدنی دیدم بهش میگم این استاد هر هفته ما رو میکشه
تمام بدنم گرفته
برگشته میگه استادتون حتما مرده نه؟؟؟؟
من:yahoo (21):
دوستم
استاد تربیت بدنی :شکلک نابود شده نمیدونه کدومه
یه واحد به اسم عملیات کشاورزی داریم این ترم گرفتمش باید برای پاس کردنش رو 2000 متر زمین دانشگاه سبزی کاری کنیم.
چند روز پیش با بیل و کلنگ افتادیم به جون زمین تموم دانشگاه مارو نگا میکردن حتی موهای سرمون هم گلی شده بود.
امروز لیلا بهم گفت یه دختر ورودی جدید کشاورزی بعد دیدن اون صحنه انصراف داده و میخواد دوباره کنکور بده.
- - - - - - پست ادغام شده - - - - - -
یه واحد به اسم عملیات کشاورزی داریم این ترم گرفتمش باید برای پاس کردنش رو 2000 متر زمین دانشگاه سبزی کاری کنیم.
چند روز پیش با بیل و کلنگ افتادیم به جون زمین تموم دانشگاه مارو نگا میکردن حتی موهای سرمون هم گلی شده بود.
امروز لیلا بهم گفت یه دختر ورودی جدید کشاورزی بعد دیدن اون صحنه انصراف داده و میخواد دوباره کنکور بده.
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب درحسرت خوابیدن گاریچی
ومرد گاریچی در حسرت مرگ
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب درحسرت خوابیدن گاریچی
ومرد گاریچی در حسرت مرگ
بیخودی پرسه زدیم روزمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود
ما خدا را با خود سر دعوا بردیم،و قسمها خوردیم
ما به هم بد کردیم،ما به هم بد گفتیم
ما حقیقتها را زیر پا له کردیم و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم
روی هر حادثه ای حرفی از عشق زدیم
از شما میپرسم،ما که را گول زدیم؟!...
شما هم کشاورزی میخونید؟؟؟
این همه کشاورزی اینجا هست بعد یه تاپیک کشاورزی زدم باید اونجوری سوت و کور بشه؟؟؟
چی یادش بخیر پدرمون در اومد؟؟؟
حالا که این زمین دانشگاه خوبه شیب نداره واسه یکی از پروژه هام یه زمین اجاره کردم خیلی شیب داشت.
سه بار زمین رو شخم زدیم و دو روز با شن کش مشغول تخت کردنش بودیم تازه وقتی که آب میریختیم تو کرت ها از پایین کرت ها آب میریخت بیرون کرت هارو داغون می کرد.
جونمون به لبمون میرسید تا آب پای بوته ها میرفت.
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب درحسرت خوابیدن گاریچی
ومرد گاریچی در حسرت مرگ
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب درحسرت خوابیدن گاریچی
ومرد گاریچی در حسرت مرگ
چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب درحسرت خوابیدن گاریچی
ومرد گاریچی در حسرت مرگ
خیلی شخصیه!
هر روز مینویسم ولی این رو شانسی به اشتراک میگذارم! هر چند این ها فقط نکبت می آورد!
امروز با کمی تاخیر از خواب بیدار شدم! آخر دیشب تا ساعت یک با پسر خالم در مورد مشکلات ِ ازدواجمان کلی خندیدیم!
حس عجیبی بود بعد از مدت ها از ته دل خندیدم! خیلی لذت بردم!
صبح بلند شدیم و طبق معمول مادرم سعی در بر انگیختن ِ من داشت!بلند شدیم و بعد از انجام کارهای تشریفاتی سر سفره صبحانه نشستیم!
خالم این ها امروز نذری داشتند! بنا براین خانه ما خلوت بود!
بعد از خوردنِ صبحانه با پسر خالم لباس پوشیدیم تا راهی کتابخانه برای درس شویم! کمی مطمئن بودم بخاطر تاخیرمان جا برای مطالعه پیدا نمیکنیم و مجبوریم در نمازخانه درس بخوانیم!
البته مطالعه در نمازخانه هم بد نبود! حداقل به نظرم بهتر از پشت صندل نشستن است!
درد چند روز اخیرم در مسیر گریوانگیر من شده بود! باور نمیکنم تا به مسیر برسم تقریبا مرده و زنده شدم و شُر شُر از من عرق میریخت! خیلی سخت بود! فکر میکردم حل شده بود! البته حل شده! حتما بخاطر زیاده روی در استفاده آن کِرِم بود!
ولی مطمئنم مشکلم رفع میشود و کار به عمل نمیکشد!
رسیدیم به کتابخانه وشروع به مطالعه کردیم! ابتدا خوب بود! دو درس را تمام و کمال مرور کردم و کنار گذاشتم!
با خودم فکر میکردم چقدر این روز ها مُخ من سریع تبادل اطلاعات میکند!
پدر پسر خالم با تماسش اجازه مطالعه اضافی رو به ما نداد! چون قصد رفتن داشتند ما مجبور شدیم سریع به خانه برگردیم!
طبق معمول مادرم از درد مینالید! از بچگیم یادم نمی آید یک روز مادرم شاداب بوده باشد! نمیدانم تقصیر کیست!
این موضوع روی من هم شدیدا تاثیر گذاشته! ولی سعی میکنم کنترلش کنم!
بعد از کمی استراحت عازم باشگاه اطراف خانه مان شدم! در آنجا کمی عرق ریختم و بعد بازگشت به خانه!
مهم ترین موضوعات امروز فکر میکنم دیدنِ دو بار دختر همسایه بود! نمیدانم این قانون جذب چه از جانِ من میخواهد!
قبلا به ازدواج با او فکر کرده ام! و حتی میخواستم تلاش هایم را متمرکز بودن با او بکنم! اما بعد دیدم فرق او و من بسیار است! پس بیخیال شدم! چیزی که در این سال ها خوب یاد گرفته ام این است که راحت دل بکنم!
اخر شب! آخر شب که نه همین دو ساعت پیش نشسته بودم پشت کتاب تاریخ! تقصیر مخ من نبود! مطالب درس دو آنقدر یچیده بود که بعد از چند بار تکرار هم اطلاعات قاتی میشد! البته من خودم استای این جور کارها هستم و به نوعی سرم درد میکند برای درسِ سخت! از نوع حفظیj
الان که دارم اینهارو مینویسم ساعت ده و دو دقیقه هست! و من داشتم برنامه فردایم را میپیچیدم!
نمیدانم چرا ولی حس خیلی بدی نسبت به ظهر جمعه دارم! در ضمن باید فکری هم به حال دوشنبه سه شنبه که مراسم دینی داریم و تعطیل است بکنم! که چگونه آن شش درس ادبیات را بخوانم!
فکر میکنم چیزِ دیگری نیاز نیست! من روز به روز در مسیر تکامل خویش قدم بر میدارم! و کامل تر میشوم!
مطمئن هستم بعد از مرگم خدا به من افتخار خواهد کرد! و مردم از من به عنوان یک قهرمان یاد خواهند کرد!![]()
![]()
نوشته اصلی توسط Takfir
[SIZE=4
:yahoo (4)::yahoo (4)::yahoo (4)::yahoo (4):
-----------
چقدر ادبی نوشته بودین
بدون استفاده از جملات محاوره
ایشااالله کنکور رتبه خوبی بیارید
عروسی ما رو هم دعوت کنین
اها راستی قانون جذب بیکارنیست راه بیفته دنبال شما
خودتون به بنده خدا فکر میکنی بعد میندازی گردن قانون جذب؟؟
نکن برادرمن
کاری که میکنی رو قبول کن:yahoo (4)::yahoo (4):
--------------------
خب اول روزه
من خاطره ای ندارم بنویسم!!!!!
شرمنده
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)