
نوشته اصلی توسط
Huot
داستان پاره کردن نامه پیامبر توسط خسرو پرویز، شاید افسانه ای بیش نیست.
برخی از پژوهشگران بر این باورند که پیامبر اسلام نامه ای به هیچ یک از پادشاهان ننوشته است و آنچه در تاریخ نوشته اند ساخته ی دست خلفا برای توجیه حملاتشان به نواحی گوناگون است. آنها برای صحبتشان دلایل گوناگون می آورند که البته مورد بحث ما نیست.
داستان از این قرار است که پیامبر نامه ای را به یکی از یارانش داده است تا برای پادشاه ایرانیان بیاورد، وی به دربار آمده و آن نامه را به فردی می دهد تا در نزد وی و خسروپرویز آن را بخواند که شرح آن به شکل زیر است :بسم الله الرحمن الرحیم
من محمد رسول الله الى کسرى عظیم الفارس. سلام على من اتبع الهدى و آمن بالله و رسوله و شهد ان لااله الا الله وحده لاشریک له و ان محمد عبده و رسوله. ادعوک بدعاء الله فانى رسول الله الى الناس کافه لانذر من کان حیا و یحق القول على الکافرین. فاسلم تسلم . فان ابیت فان اثم المجوس علیک.
به نام خداوند بخشنده و مهربان
از محمد(ص) پیامبر خدا به پادشاه بزرگ ایران. درود بر آنکس که از راه راست پیروی کند و به خداوند و رسول او ایمان آورد و گواهی دهد که خدایی بجز خدای یگانه و بی شریک وجود ندارد و محمد(ص) بنده و رسول اوست. من ترا به پذیرفتن دین خدا عز و جل فرامیخوانم٬ زیرا فرستاده او بر همه جهانیانم تا پیام او را بر همه کافران ابلاغ کنم. پس ایمان آور تا رستگار شوی٬ و اگر چنین نکنی گناه مردم مجوس بر تو باد!»
[البته در برخی منابع با تغییرات کوچکی همراه است]
آیا اصلا با قاطعیت می توان گفت که اصلا نامه نگاری صورت گرفته ، و یا اینکه برخورد خسرو پرویز قابل قبول نبوده، آیا وضعیت به شدت اجتماییی ساسانیان این اجازه رو میداده که خسرو پرویز با یک فرستاده خشمگینانه برخورد کنه؟
چه دلیلی داشت که خسرو پرویز شاهنشاه ایران که تا آن حد از این نامه خشمگین بوده فرستاده عرب را نکشت و او را رها کرد؟
اگر خسرو پرویز به نقل از طبری دستور آوردن پیامبر مسلمین را به پادشاه یمن میدادند فرستادگان یمن در ابتدا بدون هیچگونه تعرضی با حضرت محمد وارد بحث میشوند؟
چگونه یک عرب گمنام به نمایندگی از یک عرب گمنام دیگر به دربار ایران رفته و نامه را مستقیما به خسرو پرویز داده درحالی که در روایات آمده حتی پادشاهان حکومت ها نیز نمی توانستند از فاصله نزدیک خسرو پرویز را ببینند ؟(در این باره میتوان بررسی جامعی را در ایران در دوران ساسانیان Arthur Christensen یافت که در آن از دیگر مورخان غربی نیز که در این زمینه گزارشهایی داده اند نقل قولهای متعدد شده است.)
چطور حضرت محمد در زمانی که فردی در عربستان به وی ایمان نیاورده بود به دعوت ایرانیان پرداخت ؟
آیا این با عقل جور در می آید که خسرو پرویز شاه با تجربه ایرانی برای دستگیری حضرت محمد تنها 2 نفر را فرستاده است ؟ آن هم در شبه جزیره بزرگ عربستان ؟ یا شاید وی این کار را برای گفتگو با حضرت محمد (ص) فرستاده است ؟؟ در این رابطه یک نقل قول دیگر از این داستان در تاریخ یعقوبی وجود دارد که به شرح زیر است :
و خسرو [در جواب نامه پیامبر] بدو نامه ای نگاشت و آن را در میان دو پاره حریر نهاد و در میان آن دو، مُشکی گذاشت. چون فرستاده آن را به پیامبر داد، [پیامبر] آن را گشود و مشتی از مشک برداشت و بویید و به یاران خویش هم داد و گفت: «ما را در این حریر نیازی نه و از پوشاک ما نیست، باید البته به دین من درآیی یا خودم و یارانم به سرت خواهیم آمد و امر خدا از آن شتابنده تر است، اما نامه ات، پس من از خودت به آن داناترم و در آن چنین و چنان است» و آن را نگشود و نخواند و فرستاده نزد خسرو باز گشت – تاریخ یعقوبی، ص ۴۴٣
و نیز این ابهام که آیا آنها برای دستگیری پیامبر رفته بودند یا گفتگو با وی :
هنگامی که آن دو تن(افراد ارسالی ساسانیان) به نزد پیمبر آمدند، ریش خود را تراشیده بودند و سبیل گذاشته بودند. و پیمبر دیدن آنها را خوش نداشت و سوی آنها نگریست و گفت: «کی گفته که چنین کنید؟»
گفتند: «پروردگار ما چنین گفته» مقصودشان خسرو بود. پیغمبر گفت: ولی پروردگار من گفته است که ریش بگذارم و سبیل بتراشم – تاریخ طبری، جلد سوم، ص ١١۴٣
نقل قول دیگری که منبع معتبری برای آن یافت نمی شود و کسی بر آن بحث نمی کند اما روایت از آن است این است که ساسانیان از پیامبر پرسیدند که دین تو چه چیزی دارد ؟ وی گفت ما یکتاپرستی و از جان گذشتن در راه وطن را می گوییم و اینکه دختران را زنده گور نکرده و همه افراد به علم بپردازند ، اما ساسانیان به وی گفتند که این موارد را ما از سال های دور اجرا کرده ایم و ما تو را به دین خود دعوت می کنیم که باعث خشم پیامبر مسلمانان شد.
و در انتها اینکه هیچگاه با استناد بر اسنادی که در درستی آنها نیز شک و شبه فراوان است به قضاوت نپردازید.
منابع :
احمد بن اسحاق یعقوبی. ترجمه: محمد ابراهیم آیتی. تاریخ یعقوبی. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ١٣٧۴
ابن بلخی. به تصحیح: *** لیسترانج،رینولد الن نیکلسون. فارسنامه. تهران: اساطیر، ١٣٨۴
عبدالحسین زرین کوب. تاریخ ایران بعد از اسلام. تهران: امیر کبیر، ۱۳۴۳، ۱۳۶۲