تو با هرکی غیر من باشی غیر قانونیه
•כפֿــتـر بـــآش .. !
• פֿـــوכت بـــآش .. !
• بــگــذآر گــرگـــ هـــآــے شــهــر .. !
• هـــــر چـــﮧ مــــے פֿـوآهــنــכ بــــــگـــویــنــכ .. !
• بـــﮧ כنــیـــآ آمـــכه انــכ تـــآ زوزه بــڪــشــنــכ .. !
دلمان برای هرچیز کوچک،چقدر تنگ است..
تو از کوچه رد میشدی، یادمه
با یه دامنِ نازکِ صورتی
یه جایی حوالیِ دَه سالگیم،
همون سالای روشن و قیمتی.
دوتا جوجهرنگی توی پیرهنم،
یه برگِ لواشک تو دستام بود
وطن واسه من خونهمون بود و بس،
همون کوچه معنای دنیام بود.
تو مثلِ یه قو رد شدی، یادمه!
رو دریاچهای که منو غرق کرد
گذشتی و بعد از عبورت جهان
دیگه پیش چِشمای من فرق کرد.
میخواستم همه چیزو قسمت کنم،
با اون چشمای روشن خواستنی
یه جوجه، یه تیکه لواشک، یه تاس،
چهار پنج تا تیله، یه لیس بستنی.
ولی تو گذشتی و با تو گذشت،
همه آبهای جهان از سرم
حالا با همین موی جوگندمی
از اون کوچه با فکرِ تو میگذرم.
پسربچهای که تو رو دوست داشت،
به عشقِ تو تبعید شد از بهشت
سرِ زنگ دینی توی دفترش،
برات اولین نامههاشو نوشت.
قایم کردشون تو کیفِ مدرسهش
کنارِ کتاب و تراش و مداد
بغل دستِ پرگار و نون و پنیر
ولی هرگز اونا رو دستت نداد
پسر بچهای که تو رو دوست داشت،
هنوزم به یادت نفس میکشه
هنوزم تو خواباش قدم میزنی
نمیتونه بعد از تو عاشق بشه
هنوزم تو از کوچهمون میگذری
یکی اینجا مثلِ قدیم مستته
می خواد نامه هاشو به دستت بده
ولی دستِ بچهت توی دستته.
یغما گلرویی
چه زیباست
اگر حاجت دلت..
با حکمت خدایت...
یکی باشد:-)
چه زیباست
اگر حاجت دلت..
با حکمت خدایت...
یکی باشد
همیشه رفتن نشانه ی خسته شدن نیست...
شاید میروی که خسته کننده نباشی...
که اضافی نباشی
که تمام احساس پاکت زیر نگاههای لبریزاز بی تفاوتی له نشود...
می روی ودر تنها بودن هایت ملکه عذاب خود می شوی...
که برای دیگران عذاب آور نباشی...
چه زیباست
اگر حاجت دلت..
با حکمت خدایت...
یکی باشد
خدایا دلم معجزه میخواهد.
از آن معجزه هایی که به هنگامِ وقوعش
"خدایا دوستت دارم".."خدایا شکرت"
میانِ هق هقِ گریه هایم گم میشود...
خدایا دلم معجزه میخواهد
معجزه ای در حد "خدا بودنت"...
دلمان برای هرچیز کوچک،چقدر تنگ است..
در زندگي زخمهايي هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا مي خورد و مي تراشد،
اين دردها را نمي شود به کسي اظهار کرد.
بوف کور
ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﻮﯼ ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ...
ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ، ﺩﻟﯽ ﺭﺍ،ﭼﺸﻤﯽ ﺭﺍ،ﮔﻮﺷﯽ ﺭﺍ ....
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﻔﺮﺕ
ﺗﺎ ﭘُﺮ ﮐﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﭼﺸﻤﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﯿﻨﻪ ﺗﺎ ﭘﺮ ﺷﻮﺩ ﭼﺸﻤﯽ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻣﺶ
ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻨﯽ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ ﺗﺎ ﭘﺮ ﮐﻨﯽ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﻨﯽ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﻮﯼ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﻟﺒﺮﯾﺰﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ...
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﻨﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﭘُﺮ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﭘُﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ
ویرایش توسط Lara27 : 04 مهر 1394 در ساعت 21:20
مـــن دختــرم . . . !
دختـری از جـنــس خــواهــرت ... از جـنـس مــادرت ... از جــنس هـمسـرت ...
و هــر گاه نـگاهـی نـابـهنـگام از روی هـــــــــوس بـر مــن انــداخـتی،
نـامـــوس خـویـش را در چشـمــان پـلیــد رهـگــذران انـسـان نمــا حـــس کــن ...!
آنچـه تــورا خـشمگیـن میـسازد ،
بـرادر ، پــدر و هـمسـر مــرا نـیز بـه خـشــم وامـیـدارد...
دلمان برای هرچیز کوچک،چقدر تنگ است..
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)