خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 2 از 4 نخستنخست 123 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 16 به 30 از 55
    1. Top | #16
      کاربر انجمن

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      فریدون مشیری :
      بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
      همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
      شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
      شدم آن عاشق دیوانه که بودم !

      در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
      باغ صد خاطره خندید
      عطر صد خاطره پیچید

      یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
      پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

      ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
      تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
      من همه محو تماشای نگاهت
      آسمان صاف و شب آرام
      بخت خندان و زمان رام
      خوشه ماه فرو ریخته در آب
      شاخه ها دست برآورده به مهتاب
      شب و صحرا و گل و سنگ
      همه دل داده به آواز شباهنگ

      یادم آید : تو بمن گفتی :
      ازین عشق حذر کن !
      لحظه ای چند بر این آب نظر کن
      آب ، آئینة عشق گذران است
      تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
      باش فردا ، که دلت با دگران است
      تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !

      با تو گفتنم :
      حذر از عشق ؟
      ندانم
      سفر از پیش تو ؟
      هرگز نتوانم
      روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد
      چون کبوتر لب بام تو نشستم
      تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم
      باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
      تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم
      حذر از عشق ندانم
      سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !

      اشکی از شاخه فرو ریخت
      مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !
      اشک در چشم تو لرزید
      ماه بر عشق تو خندید

      یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
      پای در دامن اندوه کشیدم
      نگسستم ، نرمیدم

      رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
      نه گرفتی دگر از عاشق آزده خبر هم
      نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !
      بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم





      پاسخ هما میر افشار :
      بی تو طوفان زده دشت جنونم
      صیدافتاده به خونم
      تو چه‌سان می‌گذری غافل از اندوه درونم؟
      بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
      بی من از شهر سفر کردی و رفتی
      قطره‌ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

      تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
      تو ندیدی...
      نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
      چون در خانه ببستم،
      دگر از پا نشستم
      گوئیا زلزله آمد،
      گوئیا خانه فروریخت سر من
      بی تو من در همه شهر غریبم
      بی تو، کس نشنود ازاین دل بشکسته صدائی
      بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
      تو همه بود و نبودی
      تو همه شعر و سرودی
      چه گریزی ز بر من
      که ز کویت نگریزم
      گر بمیرم ز غم دل
      به تو هرگز نستیزم
      من و یک لحظه جدایی؟
      نتوانم، نتوانم
      بی تو من زنده نمانم




      و شعری دیگر از محمد ابراهیم گرجی :
      بی تو ...
      مهتاب کجا ؟
      کوچه کجا ؟
      شعر کجا ؟
      بی تو ...
      از باقی این عمر گذشتم ...

    2. Top | #17
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      ای که از کوچه معشوقه ما میگذری...
      به جهنم بگذر، کوچه محل گذر است
      و خدایی که در این نزدیکی
      میزند لبخندی
      به تمام گره هایی که تصور دارم
      همگی کور شدند...!


    3. Top | #18
      کاربر انجمن

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط zahragh79 نمایش پست ها
      ای که از کوچه معشوقه ما میگذری...
      به جهنم بگذر، کوچه محل گذر است
      عجب شعری ... اصلا احساسات پاک شاعر توش موج میزنه

    4. Top | #19
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط zahragh79 نمایش پست ها
      ای که از کوچه معشوقه ما میگذری...
      به جهنم بگذر، کوچه محل گذر است
      زیبنده بود

    5. Top | #20
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      مناظره های بسیار زیبا از ملک الشعرای زن پروین اعتصامی روحشان قرین ارامش ..... سیر یک روز طعنه زد به پیاز که تو مسکین چقدر بدبویی گفت از عیب خویش بیخبری زان ره از خلق عیب میجویی ....................................... نخودی گفت لوبیایی را کز چه من گردم این چنین تو دراز گفت ما هر دو را بباید پخت چاره ای نیست با زمانه بساز رمز خلقت به ما نگفت کسی این حقیقت مپرس ز اهل مجاز
      طوری عمل کنید که گویا شکست محال است و همین طور هم می شود.

    6. Top | #21
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      چو چشمت چشم آن دارد که ریزد خون چشم من
      اگر چشمت به چشمانم زند چشمی بیاسایم
      *یقیــن چه خوب اندوه را می‌راند...*علی(ع)

    7. Top | #22
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      دوستش داری و از خیر و شرش میگذری؟؟؟؟
      دل من از تو چه پنهان که تو بسیار خری!!!
      و خدایی که در این نزدیکی
      میزند لبخندی
      به تمام گره هایی که تصور دارم
      همگی کور شدند...!


    8. Top | #23
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط zahragh79 نمایش پست ها
      دوستش داری و از خیر و شرش میگذری؟؟؟؟
      دل من از تو چه پنهان که تو بسیار خری!!!
      بچه ها چقدر پر احساسن

    9. Top | #24
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      نمایش مشخصات
      • گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
      • سلطان جهانم به چنین روز غلام است
      • گو شمع میارید در این جمع که امشب
      • در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
      • در مذهب ما باده حلال است ولیکن
      • بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
      • گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
      • چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
      • در مجلس ما عطر میامیز که ما را
      • هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
      • از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر
      • زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است
      • تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
      • همواره مرا کوی خرابات مقام است
      • از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
      • وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
      • میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
      • وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است
      • با محتسبم عیب مگویید که او نیز
      • پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
      • حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
      • کایام گل و یاسمن و عید صیام است
      !LOSE YOURSELF IN SCIENCE

    10. Top | #25
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      نمایش مشخصات
      hafezie-main.jpg


      سمن بویان، غبار غم چو بنشینند بنشانند*** پری رویان، قرار از دل چو بستیزند بستانند
      به فتراک جفا دل ها چو بر بندند بر بندند*** ز زلف عنبرین جان ها چو بگشایند بفشانند
      به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند*** نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
      سرشک گوشه گیران را چو دریابند دُر یابند*** رخ مهر از سحر خیزان نگردانند اگر دانند
      ز چشم لعل رُمانی چو می خندند می بارند*** ز رویم راز پنهانی چو می بینند می خوانند
      دوای درد عاشق را کسی کاو سهل پندارد*** ز فکر، آنان که در تدبیر درمانند درمانند
      چو منصور از مراد آنان که بردارند بردارند*** بدین درگاه، حافظ را چو می خوانند می رانند
      درین حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند*** که با این درد اگر دربند در مانند درمانند
      تفسیر عرفانی
      1.معشوقان زیباروی خوشبو هنگامی که با عاشقان همنشین می شوند، غم و اندوه را از دل آنها می زدایند و چنانچه به خشم و ستیز با مشتاقان خود بپردازند و به آنها بی توجهی کنند، دل عاشق آنها را بی قرار می کنند.
      2.خوبرویان به هنگامی که آهنگ سواری می کنند، دل های مشتاقان و حاظران را به ترک بند خود می بندند و بر عاشقان ستم روا می دارند و چون بند زلف سیاه زیبا و خوشبوی خود را باز می کنند تا آن را شانه زده و پریشان کنند، جان های عاشقان را که در پیچ و تاب زلف خود اسیر کرده اند، می ریزند و حاظران را به جان فشانی وادار می کنند.
      3.پس از طی روزگار طولانی دوری و انتظار، هنگامی که لحظه ای در کنار ما می نشینند، زود از جا بلند شده و می روند و موقع برخاستن و عزم رفتن، نهال شوق و اشتیاق را در دل های عاشقان خود می کارند و می روند.
      4.اگر قدر احساسات و عواطف خلوت نشینان را بدانند و به قطرات زیبای اشک آنها توجه کنند، درّ و گوهر به دست می آورند.اگر اهل معرفت باشند، هرگز رخ زیبای خود را از صاحبدلان و عاشقان بر نمی گردانند و آنها را دوست خواهند داشت.
      5.خنده ی دلنشین معشوقان زیبارو، اشک خونین از چشمان من عاشق جاری کرده و بر چهره ام می نشاند و نگاه جذاب یاران پرده از رازهای پنهانی چهره ی من بر می دارد؛ وقتی به روی من می نگرند تمام اسرار نهانی ام را می خوانند.
      6.کسی وجود ندارد که دوای درد عاشق را آسان بداند و کسانی هم که با فکر و تدبیر، در اندیشه ی درمان درد عاشق هستند، در این کار ناتوانند.
      7.کسانی که همچون حسین بن منصور حلّاج از عشق نصیبی می برند، همچون او هم بر سر دار می روند؛ یعنی کامیابی در راه عشق، ترک سر گفتن است.حافظ را نیز به درگاه معشوق فرا می خوانند و چون او را لایق نمی بینند، از آنجا می رانند و به درگاه نمی پذیرند.
      8.در این بارگاه عشق، چنانچه عاشقان اظهار تمنّا و نیاز کنند، با بی مهری و بی توجهی معشوق روبه رو می شوند و آنان که برای درد عشق در اندیشه ی درمان می باشند، یقیناً درمانده خواهند شد.
      !LOSE YOURSELF IN SCIENCE
      ویرایش توسط Saturn8 : 12 دی 1398 در ساعت 03:37

    11. Top | #26
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      جمعیت آسوده دلان از دل جمع است/جمعیت من آنکه پریشان تو باشم

    12. Top | #27
      کاربر فعال

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      مائیم که از بادهٔ بی‌جام خوشیم
      هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
      گویند سرانجام ندارید شما
      مائیم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم
      #مولانا



      لحظه ی دیدار نزدیک است
      باز من دیوانه ام، مستم
      باز میلرزد دلم، دستم
      باز گویی در جهان دیگری هستم
      های نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ
      نپریشی صفای زلفکم را، دست
      و آبرویم را نریزی، دل
      ای نخورده مست
      لحظه ی دیدار نزدیک است
      #مهدی_اخوان_ثالث


      من نشستم بروی می بخری، برگردی
      ترسم این است، مسلمان شده باشی جایی
      #مهدی_فرجی


      من در تو گریزان شدم از فتنه خویش
      من آنِ توام مرا به من باز مده
      #مولانا

      روزی اید که دلم هیچ تمنا نکند
      دیده ام غنچه به دیدار کسی وا نکند
      وین سبک جوش گران مایه - که خون نام وی است-
      ره به آوند تهی مانده ی رگ ها نکند
      یاد آغوش کسی سینه ی آرام مرا
      موج خیز هوس این دل شیدا نکند
      دیده آن گونه فروبسته بماند که اگر 
      صد چمن لاله دمد، نیم تماشا نکند
      لیک امروز که سرمست می ِ زندگیم 
      دلم از عشق نیاساید و پروا نکند
      از لگد کوب ِ‌هوس، پیکر تقوا نرهد
      تا مرا این دل سودازده رسوا نکند
      #سیمین_بهبهانی

    13. Top | #28
      کاربر انجمن

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      ديدی اي دل عاقبت زخمت زدند؟
      گفته بودم مردم اينجا بدند
      ديدي آخر ساقه جانت شكست ؟
      آن عزيزت عهدوپيمانت شكست؟
      ديدي اي دل درجهان يك يار نيست؟
      هيچكس در زندگي غمخوار نيست؟
      آه ديدي سادگي جان داده است؟
      جاي خود را گِل به سيمان داده است؟
      ديدي آخر حرف من بيجا نبود؟
      از براي عشق اينجا ، جا نبود؟
      نوبهار عمر را ديدي چه شد؟
      زندگي را هيچ فهميدي چه شد؟
      ديدي اي دل دوستيها بي بهاست؟
      كمترين چيزي كه مي يابي وفاست؟
      ديده اي دل گلها همه پژمرده اند
      رنگها در دود و سرما مرده اند
      آري اي دل ! زنده بودن ساده نيست
      بين آدمها يكي دلداده نيست
      بايد اينجا از خود اي دل گم شوي
      عاقبت همرنگ اين مردم شوي
      اسرار خرابات به جز مست نداند

      هشیار چه داند که در این کوی چه راز است



    14. Top | #29
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ
      غم دوریت به سینه م میزنه چنگ
      I believe in the idea of the rainbow
      ویرایش توسط ToPHaTt3aR : 09 دی 1398 در ساعت 14:11

    15. Top | #30
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      همه ی هستی من آیه ی تاریکی ست
      که تورا در خود تکرار کنان
      به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
      من در این آیه تو را آه کشیدم، آه
      من در این آیه تو را
      به درخت و آب و آتش پیوند زدم
      I believe in the idea of the rainbow

    صفحه 2 از 4 نخستنخست 123 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن