خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 3 از 4 نخستنخست ... 234 آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 31 به 45 از 55
    1. Top | #31
      S-A
      کاربر انجمن

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      رفتن تو افول خاکستری
      ستاره دل بستن من بود
      شعر نجیب اسم تو غزل نبود
      حماسه شکستن من بود
      اه ..ای مسافر تمام جاده ها
      چرا شبانه کوچ میکنی
      دلم گرفت از این سفر ،دلم گرفت
      چه غمگنانه کوچ میکنی

      ....

      چه اسفندا ....آه!
      چه اسفندها دود کردیم
      برای تو ای روز اردیبهشتی!
      که گفتند این روزها میرسی
      از همین راه...
      سهراب
      آه ای یقین یافته بازت نمی نهم !

    2. Top | #32
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      نمایش مشخصات
      %D8%A7%D8%B4%D8%B9%D8%A7%D8%B1-%D9%85%D9%88%D9%84%D8%A7%D9%86%D8%A7-5.jpg

      يار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
      يار تويي غار تويي خواجه نگهدار مرا

      نوح تويي روح تويي فاتح و مفتوح تويي
      سينه مشروح تويي بر در اسرار مرا

      نور تويي سور تويي دولت منصور تويي
      مرغ که طور تويي خسته به منقار مرا

      قطره تويي بحر تويي لطف تويي قهر تويي
      قند تويي زهر تويي بيش ميازار مرا

      حجره خورشيد تويي خانه ناهيد تويي
      روضه اوميد تويي راه ده اي يار مرا

      روز تويي روزه تويي حاصل دريوزه تويي
      آب تويي کوزه تويي آب ده اين بار مرا

      دانه تويي دام تويي باده تويي جام تويي
      پخته تويي خام تويي خام بمگذار مرا

      اين تن اگر کم تندي راه دلم کم زندي
      راه شدي تا نبدي اين همه گفتار مرا



      !LOSE YOURSELF IN SCIENCE

    3. Top | #33
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      نمایش مشخصات
      درد عشقي کشيده ام که مپرس
      زهر هجري چشيده ام که مپرس

      گشته ام در جهان و آخر کار
      دلبري برگزيده ام که مپرس

      آن چنان در هواي خاک درش
      مي رود آب ديده ام که مپرس

      من به گوش خود از دهانش دوش
      سخناني شنيده ام که مپرس

      سوي من لب چه مي گزي که مگوي
      لب لعلي گزيده ام که مپرس

      بي تو در کلبه گدايي خويش
      رنج هايي کشيده ام که مپرس

      همچو حافظ غريب در ره عشق
      به مقامي رسيده ام که مپرس




      !LOSE YOURSELF IN SCIENCE

    4. Top | #34
      کاربر باسابقه

      bazande
      نمایش مشخصات
      همین بیت توی امضام رو‌ خیلی دوست دارم...
      خُنُک آن قماربازی، که بباخت آن‌چه بودش
      بنماند هیچش إلّا، هوس قمار دیگر...

    5. Top | #35
      کاربر باسابقه

      bazande
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط SEYED.mjtf نمایش پست ها
      همین بیت توی امضام رو‌ خیلی دوست دارم...
      این هم فوق العادست؛ بنظرم اوج عشق رو بیان می‌کنه...
      «سعدی چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو»
      خُنُک آن قماربازی، که بباخت آن‌چه بودش
      بنماند هیچش إلّا، هوس قمار دیگر...

    6. Top | #36
      کاربر نیمه فعال

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      نه تو می مانی
      نه اندوه


      و نه هیچ یک از مردم این آبادی


      به حباب نگران لب یک رود قسم


      و به کوتا هی آن لحظه شادی که گذ شت


      غصه هم خواهد رفت


      آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند


      لحظه ها عریانند


      به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز


      تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست


      تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید


      و اگر بغض کنی


      آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد


      گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!


      بسته های فردا همه ای کاش ای کاش!


      ظرف این لحظه ولیکن خالی ست


      ساحت سینه پذ یرای چه کس خواهد بود


      غم که از راه رسید در این بر او باز مکن


      تا خدا یک رگ گردن باقی ست


      تا خدا مانده به غم وعده این خانه مده!

    7. Top | #37
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت
      هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت
      دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود
      گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت

    8. Top | #38
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
      به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی

      ز تو دارم این غم خوش به جهان ازاین چه خوشتر
      تو چه دادیَم که گویم که از آن به‌اَم ندادی

      چه خیال می‌توان بست و کدام خواب نوشین
      به از این در تماشا که به روی من گشادی

      تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی
      نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟

      همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
      همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی

      ز کدام ره رسیدی ز. کدام در گذشتی
      که ندیده دیده رویت به درون دل فتادی

      به سر بلندت‌ای سرو که در شب زمین‌کن
      نفس سپیده داند که چه راست ایستادی

      به کرانه‌های معنی نرسد سخن چه گویم
      که نهفته با دل سایه چه در میان نهادی
      هوشنگ ابتهاج

    9. Top | #39
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر
      پاسخگو و راهنما

      نمایش مشخصات
      به ثبات حسن خوبان دل خود مبند صائب / که به روی خار دایم گل بی وفا نشسته
      ⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜
      ⬜⬛⬛⬛⬜⬛⬜
      ⬜⬜⬜⬛⬜⬛⬜
      ⬜⬛⬛⬛⬛⬛⬜
      ⬜⬛⬜⬛⬜⬜⬜
      ⬜⬛⬜⬛⬛⬛⬜
      ⬜⬜⬜⬜⬜⬜⬜

    10. Top | #40
      کاربر باسابقه
      کاربر برتر

      نمایش مشخصات
      iranwatching_237_1557633307_hafezie-main.jpg
      در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست *** مست از می و میخواران از نرگس مستش مست
      در نعل سمند او شکل مَه نو پیدا *** وز قد بلند او بالای صنوبر پست
      آخر ز چه گویم هست از خود خبرم چون نیست *** وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست
      شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست *** و افغان ز نظر بازان برخاست چو او بنشست
      گر غالیه خوشبو شد در گیسوی او پیچید *** وَر وَسمه کمان کش گشت در ابروی او پیوست
      باز آی که باز آید عمر شده ی حافظ *** هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست
      تفسیر عرفانی
      1.من معشوق خود را -در حالی که جام شرابی در دست دارد -تصور می کنم که پای در محفل رندان و آزادگان می گذارد و همه ی عاشقان از دیدن چشمان زیبا و خمارآلود او مست می شوند.
      2.آری معشوق من سوار بر اسبی می آید و نسل اسب او مثل هلال ماه نو می درخشد؛ قد و بالای یار من چنان کشیده و موزون است که قد و بالای صنوبر در برابر او جلوه ای ندارد.
      3.من به او نظر دارم و در برابر او از خود بی خبرم؛ آری هنگامی که در عشق او محو شده ام، چگونه دم از هوشیاری بزنم؟ وقتی به او و عشق او مشغولم، چگونه بگویم که این گونه نیست و به او توجهی ندارم؟!
      4.وقتی معشوق برخاست و عزم رفتن کرد، دلم که مانند شمع سوزان و گدازانی بود، خاموش گشت؛ هنگامی که یار بر زین اسب خود نشست، آه و فغان عاشقان بلند شد و محفل شادی ما به مجلس ماتم بدل شد.
      5.غالیه -این ماده ی خوشبو و سیاه رنگ -در گیسوی معشوق من پیچیده و بوی خوش خود از آن گرفته است.وسمه -این رنگ آرایشی -نیز در ابروی کمانی یار من پیوسته است و اینک تیرانداز و کمان کش گشته و جلوه ای پیدا کرده است.
      6.ای معشوق!دوباره به محفل ما عاشقان باز گرد.اگر بیایی عمر دوباره ای به حافظ بخشیده ای؛ هر چند که می دانم عمر رفته بر نمی گردد و تیری که رها شود، به کمان باز نخواهد گشت.


      !LOSE YOURSELF IN SCIENCE

    11. Top | #41
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      چه غریب ماندی ای دل، نه غمی نه غمگساری
      نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری

      غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
      که دگر بدین گرانی نتوان کشید یاری

      ...
      استاد هوشنگ ابتهاج

    12. Top | #42
      S-A
      کاربر انجمن

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      مژده ای دل که مسیحا نفسی می اید
      زانفاس خوشش بوی کسی می اید
      حافظ
      آه ای یقین یافته بازت نمی نهم !

    13. Top | #43
      کاربر نیمه فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      یه شعرو کامل نفرستید، یکی دو بیت بهترینشو بفرستید هم تو یادمون بمونه هم حوصله ی خوندنشو داشته باشیم

      بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود خودفروشان را به کوی میفروشان راه نیست
      خُــــــ ~ بآ طُ بودَنْ زِ هَمــه‍ دَست کِشیـدَن دآرَدْ ~ دا

    14. Top | #44
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست.... ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی



      اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست.... رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی



      آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست...... عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی



      خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم..... کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

      حافظ

    15. Top | #45
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      :)
      درون آینه بنگر به خویش، یک دل سیر
      به یاد خلق، که محتاج یک نظر بودند

      گفتم ز کار بُرد مرا خنده کردنت
      خندید و گفت: من به تو کاری نداشتم
      وحشی بافقی

      مرنج اگر نشدم مضطرب ز آمدنت
      چراغِ دیده نَمی داشت.. دیر روشن شد
      نظیری شیرازی

      به عیش خاصیت شیشه های مِی داریم
      که خنده بر لب ما قاه قاه می گرید
      بیدل

      لب از گفتن چنان بستم که گویی
      دهان بر چهره زخمی بود و بِه شد !
      طالب آملی

      در هوا از دود مکتوبم کبوتر زاغ شد
      نامه ی احوال گویی نامه ی اعمال بود .
      طالب آملی

      چون تَفّ آهنی که ز آتش فتد در آب
      در گریه می خروشم و جوشم نمی رود
      طالب آملی

      به حیرتم، به چه سان می خورد به دل تیرت؟
      تو را که هیچ نظر نیست بر نشانه ی خویش
      صیدی تهرانی

      دم تیغ تو و خورشید به یک چشم زدن
      عرصه ی صبح کند دیده ی قربانی را
      بیدل

      در آن مصاف که جان تازه گردد از لب خنجر
      قتیلِ عشق نمیرد.. مگر ز غیبت قاتل
      کسی که خاک شود در میان بحر مودت
      گمان مبر که برد باد ازو غبار به ساحل..
      خواجوی کرمانی

      جان ققنوسان را از شرر مرگ چه باک؟
      خاطر سوخته را بیم فراموشی نیست..
      غلامرضا طریقی

      تا صحبت آغوش تو شد مرجع مان گفت
      هر گونه گناهی که محال است، حلال است..
      مجید باقرزاده

      گذشت یار از من و از پی نرفتمش
      آری.. نمی توان ز پیِ عمرِ رفته رفت

      به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
      که می رویم ز داغ بلندبالایی..
      حافظ

      چنان از خویش بیزارم که بعد از مردنم مُنکر
      به جای گرز اتشخیز با آیینه می آید !
      میلاد مهاد

      پرنده از قفس اسلحه اگر بپرد
      پرنده می چکد از شاخه ها هَزار هَزار

      ترسم مده به تیغ، که سرمست عشق را
      غیر از خدا و هجر، ز کس بیم و باک نیست
      طالب آملی

      حیف آیدم که پای همی بر زمین نهی
      کاین پای لایقست که بر چشم ما رود
      سعدی

      ز دوری تو نمردم، چه لاف مهر زنم؟
      که خااااک بر سرِ من باد و مهربانی من
      محتشم کاشانی

      نی ام به هجر تو تنها.. دو همنشین دارم
      دل شکسته یکی.. جان بی قرار یکی
      حزین لاهیجی

      از رقیبم دوش می پرسید کاین بیچاره کیست؟
      گفت سربرگشته ای، مستی، خرابی دیگر است..
      سلمان ساوجی

      با هر نفسی لَخت دلم می رود از خویش
      جان می کنم و تیشه ی فرهاد من این است
      بیدل

      گمان مبر که ز خاطر کنم فراموشت
      ز پیش می روی اما نمی روی از یاد
      خواجوی کرمانی

      یکی از بزرگان اهل تمیز
      علی شریعت نیا نام داشت :)))

    صفحه 3 از 4 نخستنخست ... 234 آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن