دوستان لحن نویسنده تو قسمتی که خانم (کتی ملیح) پر رنگ کردن لحن کنایی هست و عقیده ی نویسنده نیست...
دوستان لحن نویسنده تو قسمتی که خانم (کتی ملیح) پر رنگ کردن لحن کنایی هست و عقیده ی نویسنده نیست...
مـــــــــــا آزمـــــــــوده ایمــــــ در این شهــــــــــــــر
بختــــــــــــــــــــ خویش
بیــــــــــــــرون بایــــــد کشیـــــــــد از این ورطــــه
رختـــــــــــــــــ خویش
من تا حالا عروسی نرفتم ازبس این عروسیا منکراتینایشالله عروسی خودم
شاید آن روز که سهراب نوشت
تا شقایق هست
زندگی باید کرد
خبر از رتبه و کنکور نداشت
========================
این التهاب کنکور آخر کشد وجودم
این غول بی سر و پا آخر کشد وجودم
یا رب مگر گناهی دیدی ز بنده خویش
این آتش گناهی است آخر کشد وجودم
========================
وقت آن است بمیریم که مردن خوب است
پشت کنکور بمانیم که ماندن خوب است
سال اول اگرهم رتبه ی مان خوب نبود
سال دوم به یقین زجر دیدن خوب است
========================
همشون از خودمه ولی کپی رایت نداره
مـــــــــــا آزمـــــــــوده ایمــــــ در این شهــــــــــــــر
بختــــــــــــــــــــ خویش
بیــــــــــــــرون بایــــــد کشیـــــــــد از این ورطــــه
رختـــــــــــــــــ خویش
خدا از همه بالاتره چرا به جای اینکه بگیم خدا رو از کارهامون دور کردیم امام زمانو فلان امامو بهمان میکنیم یه عده احساساتی هم روزد جو گیر میشن. بعضی وقتها به این وهابی ها حق میدم بهمون میگن .رافضی به هر دری میزنیم جز خدا غافل از اینکه خدا از همه بالاتره . این متن شرک هست شرک
مـــــــــــا آزمـــــــــوده ایمــــــ در این شهــــــــــــــر
بختــــــــــــــــــــ خویش
بیــــــــــــــرون بایــــــد کشیـــــــــد از این ورطــــه
رختـــــــــــــــــ خویش
مـــــــــــا آزمـــــــــوده ایمــــــ در این شهــــــــــــــر
بختــــــــــــــــــــ خویش
بیــــــــــــــرون بایــــــد کشیـــــــــد از این ورطــــه
رختـــــــــــــــــ خویش
تشرف راننده ای که با امام زمان(ع)عهدی بسته بود.
راننده ای اظهار می کرد که:موقعی که من بار زده و از مشهد به قصد یکی از شهر ها خارج شدم در بین راه هوا طوفانی شد و برف زیادی آمد که راه بسته شد و من در برف ماندم.موتور ماشین هم خاموش شد و از کار افتاد.هر چه کوشش کردم نتوانستم ماشین را روشن کنم.در اثر شدت سرما مرگ خود را مجسم دیدم.به فکر فرو رفتم که:"خدایا!راه چاره چیست؟"
یادم آمد سال ها قبل،واعظی که در منزل ما منبر می رفت بالای منبر گفت:مردم!هر وقت در تنگنا قرار گرفتید و از همه جا مأیوس شدید،متوسل به آقا امام زمان(عج)شوید که ان شاءالله حضرت کمک می کند."
بی اختیار متوسل به آقا امام زمان(ع)شدم و از ماشین پایین آمدم و باز هم موتور را بررسی کردم شاید که روشن شود.اما موفق نشدم و دو مرتبه به ماشین برگشته و پشت فرمان نشستم،در حالیکه غم و غصه تمام وجودم را فراگرفته بود،ناگاه شیطان مرا فریب داده و به من گفت:"متوسل به کسی شدی که وجود ندارد."
فهمیدم وسوسه شیطان است که لحظات آخر عمر برای فریب من آمده،ناراحتی ام زیاد شد و باز هم از ماشین پیاده شدم و از خداوند مرگ یا نجات را طلب کردم.با خداوند تعهّد کردم که"اگر من از این مهلکه نجات پیدا کنم و دوباره زن و فرزندانم را ببینم،از گناهانی که تا آن روز آلوده به آن بودم،فاصله بگیرم و نمازهایم را اول وقت بخوانم."
تا آن زمان من به نماز اهمیت نمیدادم.چون گاهی می خواندم و گاه تمنا می شد و گاه آخر وقت می خواندم و مرتب نبود.این دو عهد را با خدا بستم که در صورت نجات از این مهلکه،این دو برنامه را انجام دهم.
یک وقت متوجه شدم،دیدم یک نفر داخل برف ها دارد به طرف من می آید.حس کردم کمک راننده ای است.چون مقداری آچار به دست داشت.به من سلام کرد و فرمود:"چرا سرگردانی؟" من شروع کردم ماجرای طوفان و برف و خاموش شدن ماشین را به طور مفصل برای او نقل کردم و گفتم:"حدود سه،چهار ساعت است که من طفره زده ام و ماشین روشن نمی شود."
آن شخص فرمود:"من ماشین را راه می اندازم"و به من فرمود:"برو پشت فرمان بنشین و استارت بزن"کاپوت ماشین را بالا زدندو ندیدم که دست ایشان به موتور خورد یا نه.سوئیچ ماشین را زدم.موتور روشن شد و فرمودند:"حرکت کن و برو."گفتم:الان می روم جلوتر می مانم،راه بسته است.
فرمود:ماشین شما در راه نمی ماند حرکت کن.
گفتم:ماشین شما کجاست؟می خواهید من به شما کمکی کنم؟
فرمودند:من به کمک شما احتیاجی ندارم.
پرسیدم:عیب ماشین من چه بود؟
فرمود:هر چه بود رفع شد.
گفتم:ممکن است دوباره دچار نقص شود؟
فرمود:نه این ماشین شما دیگر در راه نمی ماند.
گفتم:آخر این که نشد.شما به پول و کمک من احتیاج ندارید و از نظر استادی هم که مهارت فوق العاده ای نشان دادید.من از این جا حرکت نمی کنم تا خدمتی به شما بنمایم.چون من راننده ی جوانمردم که باید زحمت شما را از راهی جبران کنم.
تبسمی فرمودند و گفتند:تفاوت راننده ی جوانمرد و ناجوانمرد چیست؟
گفتم:شما خودت کمک راننده ای،میدانی که شوفر ناجوانمرد اگر از کسی خدمتی و نیکی ببیند،نادیده می گیرد و می گوید وظیفه اش را انجام داده.ولی شوفر جوانمرد از کسی که نیکی و خدمتی ببیند تا پاسخگوی نیکویی او نباشد وجدانش راحت نمی شود و من نمی گویم جوانمردم،ناجوانمرد هم نیستم تا به شما خدمتی نکنم وجدانم ناراحت است و نمی توانم حرکت کنم.
ایشان فرمودند:خیلی خوب!اگر می خواهی به ما خدمتی کنی،تعهدی را که با خدا بستی عمل کن که این خدمت به ما است.
گفتم:من چه تعهدی بستم؟
فرمود:یکی این که از گناه فاصله بگیری و دوم اینکه نمازهایت را سر وقت بخوانی.
وقتی این مطلب را شنیدم تعجب کردم که این مطلبی است که من وقتی دست از جان شستم با خدا در دل بیان کردم.این از کجا فهمیده و به ضمیر من آگاه شده؟درب ماشین را باز کردم و آمدم پایین که این شخص را از نزدیک ببینم.وقتی خواستم آقا را بغل کنم دیدم کسی نیست.فهمیدم حال توسلی که به آقا و مولایم صاحب الزمان(عج)پیدا کردم اثر گذاشت و این وجود مبارک آقا بود که نجاتم داد.
جای پای مبارک آقا را هم در جاده ندیدم و چون با یاد امام زمان(ع)سوار شدم،دیدم کامیون من بدون هیچ توقفی روی برف ها در حال حرکت است و جایی نمی ماند.
چون به مقصد رسیدم و زن و فرزندان را دور خود جمع نموده و موضوع مسافرت را با آن ها درمیان گذاشتم و گفتم:از این به بعد وضع زندگی ما کاملا مذهبی است و در اول وقت همگی باید نماز بخوانیم.
یک آقای روحانی را هم دعوت کردم که به منزلمان بیاید و احکام اسلام را بگوید تا همه به وظایف آشنا شویم و درمسافرت هایم هم نماز اول وقت می خواندم.
ویرایش توسط Mahdiyeh313 : 04 مرداد 1395 در ساعت 17:49
ب قول ی نفر: ببین چقد ب اقا تازیانه زدی؟؟
.
.
.
ممنون استارتر
مهم نیست زندگی منو به کجا میبره... همیشه منو با یه لبخند پیدا میکنی..
یادم آمد سال ها قبل،واعظی که در منزل ما منبر می رفت بالای منبر گفت:مردم!هر وقت در تنگنا قرار گرفتید و از همه جا مأیوس شدید،متوسل به آقا امام زمان(عج)شوید که ان شاءالله حضرت کمک می کند."
مشکل خیلیامون همینه..چرا وقتی از همه جا مایوس شدیم ، متوسل بشیم؟ اول باید متوسل شیم و بعد با استفاده از اسبابی ک خدا بهمون داده خودمونو از مشکلات نجات بدیم.
کلمات با ما بازی میکنند یا ما با کلمات؟؟
اللهم عجل لولیک الفرج...
مهم نیست زندگی منو به کجا میبره... همیشه منو با یه لبخند پیدا میکنی..
تخیل قوی چیز خوبیه ولی تاوقتی که زمامش دست شما باشه نه زمام شما دست اون!!
فرگشت!
__________________
یا رب عزت به سگان دادی و نعمت به خران _____________ نکند ما به تماشای جهان آمده ایم؟؟
______________________________
Unbent, Unbowed, Unbroken
_________________
معاشرت بر دانایی می افزاید , اما تنهایی مکتب نبوغ است .
"گیبون"
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)