رها شده
اشكي زلال ز گوشه چشمم رها شدهگويا سخن دوباره حديث ما دو تا شده
اي واي كه زندگي تو را ز دست من گرفت
اينطور مرا گوشه ي زندان غم پناه شده
داغيم و عقل خويش ز دست روزگار خويش
ديوانه گشت و ديوانگيمان دوا شده
عالم به حال ما گريان چو مرغان اسمان
عشقم كه نه ولي ، راهمان جدا شده
در درك حال من صاحب دلان گر نظر كنند
ناله ها كنند چنان كه عيشمان عزا شده
از هر كران مي رسد موج خراب گري
آري تمام شهر خراب بر سر رضا شده
سيـّد رضا
سلام دوستان ! نظرات و انتقاداتون رو حتما حتما حتما متذكر بشين !
ممنون كه ميخوانيد اين شعر مرا ...