از طرفی حتما با من در این مورد موافق هستید كه هر تغییر مسیری لزوما ما را به هدفهایمان نزدیكتر نمیكند و گاهی دقیقا به بیراهه میزنیم.
چطور باید مسیرهایی درست و بجا انتخاب كنیم؟
اینجا نمیخواهم راجع به مسایل درسی و برنامهریزی آنها صحبت كنم...
بیشتر منظورم تغییرات عادتی است كه در سال كنكور سعی میكنیم در روال زندگیمان اعمال كنیم.
1 - مادر: مریم، بیا ناهار آماده است.
مریم: من نمیآیم... شما بخورید.
مادر: آخه چرا؟ تو كه صبحانه هم درست نخوردی! دیشب شام هم كه فقط سالاد خوردی...، تو كه قبلا اینطوری نبودی؟
مریم به این فكر میكند كه امسال چون كنكور دارد و دائما پشت میز نشسته و فعالیت بدنی ندارد، چاق میشود... و برای جلوگیری از این مساله تصمیم گرفته كه مقدار غذایش را خیلی كمتر از قبل بكند.
2 - سامان برای صبحانه یك نان سنگك، خامه و شكلات صبحانه با یك كم پنیر، گردو، كره و مربا خورد تا حسابی سر حال بیاید و كوك شود. یكی، دو ساعتی درس خواند و بعد حدود ساعت 10 دو لیوان شیر و خرما خورد تا قند خونش نیفتد و مغزش خسته نشود. برای ناهار هم كه دیگر حسابی ضعف كرده بود و دو بشقاب پلو خورشت مفصل نوش جان كرد و رفت كه یك چرت بزند تا خستگی به در كند و برای مطالعه بعدازظهر آماده بشود... بعد از یكی، دو ساعت خواب بلند شد، نشست پشت میز و شروع كرد به ریاضی خواندن... ساعت حدودا 5 بود كه آمد و یك معجون شیر و نارگیل و پسته با موز و گردو برای خودش ردیف كند تا قوت بگیرد... كه دیگر صدای پدرش در آمد كه پسر چه خبر است... حال من جای تو بد شد. چرا تو اینطوری شدهای؟! كه مادرش جواب داد: «بچه كنكور دارد... صبح تا شب دارد درس میخواند... باید خوب غذا بخورد تا جان داشته باشد این همه درس بخواند .»
3 - سارا از مدرسه آمده بود خانه. امروز مدرسه دو ساعت زودتر از همیشه تعطیل شده بود. كلاس فیزیك ساعت آخر تشكیل نشده بود. سارا ناهار خورد و دید كه چندان خسته نیست و داشت فكر میكرد كه شروع كند به درس خواندن یا نه... همینطوری كه داشت به برنامههایش فكر میكرد با خودش گفت آهان فهمیدم... حالا كه فرصت دارم، بهتر است این دو ساعت را بخوابم تا سر حالتر و شادابتر بنشینم پای درسم و بازدهیام را نسبت به روزهای قبل بالاتر ببرم و خوابید...
4 - ساعت 3:30 بود... امیر با یك فنجان قهوه وارد اتاقش شد... از منظره روی میزش معلوم بود این فنجان ششم قهوه است كه برای خودش آماده كرده! آری... درست متوجه شدید ساعت 3:30 نصفه شب بود... امیر با چشمان پف كرده سر جزوه دیفرانسیل نشسته بود و در حالی كه فنجان قهوه را سر میكشید با خودش میگفت نباید بخوابم... باید تمامش كنم... ناسلامتی كنكور دارم! خواب معنی ندارد... باید عادت كنم دو، سه ساعت بیشتر نخوابم.
میدانم كه خودتان متوجه شدید چه میخواهم بگویم...
امیر، مریم، سامان و سارا همهشان كنكور دارند... همهشان به خاطر كنكور تصمیماتی برای عادات زندگیشان گرفتند... اما به شما قول میدهم كه هر چهار نفرشان خیلی زود سرشان به سنگ میخورد و راه متعادلتری را برای رفتن انتخاب میكنند.
هدف اصلیتان را در ذهن مجسم كنید... « موفقیت »
آیا كمی چاق شدن آنقدر مهم است كه با گرسنگی كشیدن بیش از حد و خستگی و بی حالی ناشی از آن، از هدفتان فاصله بگیرید؟
آیا واقعا برای رسیدن به آن باید كارهای خارقالعادهای بكنید و چیزهای عجیب و غریبی بخورید تا به هدفتان نزدیك شوید؟!
آیا وقتی خسته نیستید باید برای سر حالتر بودن وقت اضافهتان را بخوابید یا از خواب و خوراك بیفتید تا آدم موفقی باشید و بشوید «یك بچه كنكوری واقعی»؟!!
باور كنید كه اینطور نیست.
كنكور هم یك مرحله از زندگی است كه آن هم مثل تمام مراحل زندگی منطق خاص خودش را دارد و مثل تمام مراحل زندگی كسی در آن موفق هست كه «متعادلتر» باشد.
به اندازه و متنوع بخورید.
كمتر از شش ساعت و بیشتر از هشت ساعت نخوابید.
از همه مهمتر به نیازهای بدنتان توجه كنید و به آنها پاسخ دهید؛ یعنی وقتی گرسنه هستید، بخورید و وقتی خسته هستید، استراحت كنید و وقتی انرژی دارید به خوبی از آن استفاده كنید.
از : گزینه۲
مرجع تخصصی کنکوریها