گفتم تو چرا دورتر از خواب و سرابی؟
خواب و سرابی...
گفتی که منم با تو، ولیکن تو نقابی!
اما تو نقابی...
فریاد کشیدم تو کجایی؟ تو کجایی؟
گفتی که طلب کن تو مرا، تا که بیابیچون همسفر عشق شدی، مَرد سفر باش.مَرد سفر باش
هم منتظر حادثه، هم فکر خطر باش.فکر خطر باش
چون همسفر عشق شدی، مَرد سفر باش.مَرد سفر باش
هر منزل این راه، بیابان هلاک است!هر چشمه، سرابیست که بر سینه خاک است!در سایه هر سنگ، اگر گُل به زمین است،نقش تنِ ماریست که در خواب کمین است!
در هر قَدمت خار!هر شاخه سرِ دار!در هر نفس آزار!هر ثانیه صد بار!
هم منتظر حادثه، هم فکر خطر باش.فکر خطر باش
چون همسفر عشق شدی، مَرد سفر باش.مَرد سفر باش
گفتم که عطش میکُشَدم در تبِ صحرا،گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا!گفتم که نشانم بده گر چشمهای آنجاست،گفتی چو شدی تشنهترین، قلبِ تو دریاست!
گفتم که در این راه کو نقطهی آغاز؟گفتی که تویی تو خود پاسخِ این راز!
هم منتظر حادثه، هم فکر خطر باش.فکر خطر باش...