میخواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که میخواستم گذشت
حمیدرضا برقعی
نمایش نسخه قابل چاپ
میخواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که میخواستم گذشت
حمیدرضا برقعی
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
حافظ
من از عالم تو را تنها گزیدم
روا داری که من غمگین نشینم؟!
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران ، وای به حال دگران
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
شهریار
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
ای زندگی بردار دست از امتحانم
چیزی نه میدانم نه میخواهم بدانم
#فاضل_نظری
میان گریه میخندم که چون شمع اندر این مجلس
زبان آتشینم هست لیکن در نمی گیرد
در خودم حل شدم و ڪم شدم و دم نزدم
تا نگویند ڪہ محتاج ترحم شدہ است...
#سعید_توڪلی
تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد
عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل و دوبیتی آموخته شد...
مولانا
در مجلس خود راه مده همچو منی را
افسرده دل افسرده کند انجمنی را
اگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم
همه وعده مکر باشد بفریبد او شمارا
از غم خبری نبود ، اگر عشق نبود
دل بود ، ولی چه سود اگر عشق نبود
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم