«مشابهات املایی کنکور»عمارت- امارت
ساختمان، بنا كردن، آباد كردن- فرمانروايي
و مرادش آن بود تا اهل شام مر او را نشناسند و بدو تولا نكنند و به (عمارت- امارت) وي رغبت ننمايند.
ضيا- ضياع
نور- ج.ضيعت، زمين زراعتي، دارايي
او را گفتند: فلان مقدم فرمان يافت و از او (ضيا- ضياع) بسيار مانده است و فرزندان او به درجه استقلال نرسيده اند.
علم- الم
نشانه، پرچم- درد و رنج
تن را (علم- الم) طاعت بچشاند چنان كه حلاوت معصيت چشانيد.
براعت - برائت
برتري و كمال- بيزاري، پاكي از عيب و تهمت
اما چون ضرورت انصاف نقاب حسد از جمال خويش بگشايد، و در آيات (براعت- برائت) و معجزات صناعت كه اين كتاب بر ذكر و اظهار بعضي از آن مشتمل است تأملي بسزا رود.
عاجل- آجل
شتابان، اكنون، زمان حال- آينده
(عاجلي- آجلي) به تشويش محنتِ (عاجل- آجل) خلاف راي خردمندان است.
مرعي - مرئي
رعايت شده- نمايان
و اگر مواضع حقوق را به امساك، (نامرعي- نامرئي) گذارد، به منزلت درويشي باشد از لذات نعمت محروم.
عمل- امل
رفتار و كردار- اميد، آرزو
كوتاهي (عمل- امل) است و مداومت بر (عمل- امل)
مؤونت- معونت
هزينه- ياري
مرا هيچ تدبير موافق تر از صلح گربه نيست كه در عين بلا مانده است و بي (مؤونت- معونت) من از آن خلاص نتواند يافت.
مآثر- معاصر
آثار نيكو، كارهاي پسنديده- هم عصر
سوابق خدمتكاران، نيكو پيش چشم دارد و مساعي و (مآثر- معاصر) ايشان بر صحيفه دل بنگارد و آن را ضايع نگرداند.
مأمور- معمور
امرشده به كاري- آباد شده
و از مشهوران اين طريقت يكي وي بوده است، ستوده به همه زبان ها اندر ميان ملل و احوالش (مأمور- معمور) به صدق و اخلاص.
اجل- عجل
زمان مرگ، مهلت- شتافتن
صياد بي روزي در دجله ماهي نگيرد و ماهي بي (اجل- عجل) در خشكي نميرد.
عبا- ابا
جامه اي گشاد و بلند- خودداري
فنزه (عبا - ابا) نمود و گفت: مطاوعت ملك بر من فرض است، و بادية فراق او بي شك دراز و بي پايان خواهد گذشت.
عزل- ازل
بركنار كردن- زمان بي ابتدا
آن محتشم علم و عمل، آن محترم حكمِ (عزل- ازل)، آن صدّيق توكل و اخلاص...
ستر- سطر
پوشش- يك خط از نوشته
تا در قبضه او محفوظ بود و در (ستر- سطر) او از خلق محجوب گردد.
سطور- ستور
سطرها- چهارپا
به صواب آن نزديكتر كه مزدوري چند حاضر آرم و (سطور- ستور) بسيار كرا گيرم و جمله به خانه برم.
طاق- تاق
سقف قوسي ، طاقچه، تك و منفرد- نوعي درخت
تو داري ( طاق- تاق) ابرويي كه جفتش نيست در عالم تويي آن كس كه در عالم، به جفت ابروان (طاقي- تاقي)
مطبوع- متبوع
خوشآيند، چاپ شده - پيروي شده
راستي مردود و مهجور و حق منهزم و باطل مظفر، و متابعت هوا سنت (مطبوع- متبوع) و ضايع گردانيدن احكام خرد طريق مشروع.
اتباع - اطباع
پيروي، پيروان- طبع ها، سرشت ها
تا تفحص تمام نفرمايم خود را در كشتن او معذور نشناسم، كه (اتباع- اطباع) نفس و طاعت هوا راي راست و تدبير درست را بپوشاند.
متاع- مطاع
كالا، سود و منفعت- اطاعت شده پيروي – ذات و سرشت
فقير نه آن بود كه دستش از (متاع- مطاع) و زاد خالي بود، فقير آن بود كه (تبعش- طبعش) از مراد خالي بود.
حيات- حياط
زندگي- صحن خانه
از آن كه مي داند كه حق تعالي آنچه قسمت كرد در ازل- از خلق و رزق و اجل و (حيات- حياط) و سعادت و شقاوت- جز آن نباشد.
هور- حور
خورشيد- زن زيباي بهشتي
چو (هورم- حورم) نهان و چو (هور- حور) آشكارا وليك از حقيقت نه حورم نه هورم
شبح- شبه
تن، كالبد، سايه- نوعي سنگ قيمتي، مانند
او خداوندي است كه او را (شبح- شبه) نيست و او را در نتوان يافت به هيچ وجهي.
نواحي- نواهي
ناحيه ها، مناطق- امور نهي شده
بنده اندر كَنَف اوامر و (نواحي- نواهي) بود و اندر سراپردة خود هميشه مشكور.
بحر - بهر
دريا- براي، بهره
بدان كه ملوك از بهر پاس رعيت اند نه رعيت از (بحر- بهر) طاعت ملوك.
هول- حول (هايل- حايل)
هراس، ترسناك- پيرامون، مانع و جداكننده
و انواع (هول- حول) و خطر و مؤونت حضر و مشقت سفر بهر انتفاع بر حريص آسانتر كه دست دراز كردن براي قبض مال بر سخي!
محمل- مهمل
كجاوه كه بر شتر بندند- كلام بي معني و بيهوده، رهاشده
و گفت: مغبون آن كسي است كه (محمل- مهمل) گذارد روزگار خويش به بطالت، و مسلّط گرداند جوارح خود را بر هلاكت.
تحديد -تهديد
حد و مرز چيزي را تعيين كردن- ترسانيدن، بيم دادن
قدرتش اندر وي صلابت ني. سمع و بصرش اندر وي متجدد ني. كلامش اندر وي تبعيض و (تحديد- تهديد) ني.
احرام - اهرام
حرم ها، لباس حج گزاري- هرم ها
همه عمر كعبه اقبال من در گاه او بوده است، اگر جان شيرين را عوضي شناسمي لبيك زنان (احرام- اهرام) خدمت گيرمي.
حلال- هلال
روا، جايز- ماه نو
صانعي كه به دست صنعت، بلال حبشي زنگي دل شب را داغِ (حلال- هلال) بر جبين نهاد.
غدير- قدير
آبگير، تالاب- توانا
حيّ و عليم است. رؤوف و رحيم است. مريد و (غدير- قدير) است. سميع و بصير است.
فراغ- فراق
آسودگي، رها شدن از كاري- جدايي ودوري
اگر مصلحت بيني به شهر اندر براي تو مقامي بسازم كه (فراغ- فراق) عبادت از اين به دست دهد و ديگران هم به بركت انفاس شما مستفيد گردند.
قدر-غدر
اندازه، ارزش، قوي- مكر وحيله، خيانت
و هركه ملك را بر (قدر- غدر) تحريض نمايد و نقض عهد را در دل او سبك گرداند ياران و دوستان را در منجنيق بلا نهاده.
غربت- قربت
دور شدن، دوري از وطن- نزديكي
و لطافت طبع و اعتدال مزاج و صحت سريرت به اسرار ايشان ديدار دهد تا (غربت- قربت) محققان و رفعت كبراي ايشان ببينند و...
قرض- غرض
بدهي- قصد، هدف
اين است مَثَل خردمند روشن راي كه فرصت مصالحت دشمن به وقت حاجت فايت نگرداند و پس از حصول (قرض- غرض) از مراعات جانب حزم و احتياط غافل نباشد.
غالب-قالب
چيره ومسلط، قسمت بيشتر چيزي- شكل، پيكر
صيادي ضعيف را ماهي قوي به دام اندر افتاد. طاقت حفظ آن نداشت ماهي بر او (غالب- قالب) آمد و دام از دستش در ربود و برفت.
الغا- القا
لغو كردن، باطل كردن- مطلبي را به ذهن كسي افكندن
هر چه خواهد ميكند در كشور دل شاه عشق عقل را كو زهرهاي تا حجتي (الغا- القا) كند.
صواب-ثواب
راست و درست- پاداش
مصلحت آن است كه از سر بصيرت انديشة كامل كني و وجه (صواب- ثواب) بشناسي.
ثمين- سمين
گران بها- چاق
ابلهي را ديدم (ثمين- سمين). خلعتي (ثمين- سمين) در بر و مركبي تازي در زير و كلاهي مصري بر سر.
منسوب- منصوب
نسبت داده شده- گماشته شده، برقرار شده
امام براي منع ستم است و با اين وصف چگونه توان ستمگر را به وزارت (منسوب- منصوب) كرد؟
انتساب- انتصاب
نسبت داشتن- نصب كردن، گماشتن
اعرابي اي از گروهي چيزي خواست. گفتند: تو كيستي؟ گفت: سوء اكتساب مرا از (انتساب- انتصاب) بازنگهداشته است.
صورت - سورت
شكل، ظاهر- شدّت اثر، تندي وتيزي
از حدت و (صورت- سورت) پادشاهان بر حذر بايد بود كه غالب همت ايشان به معظمات امور مملكت متعلّق باشد.
اسرار- اصرار
رازها، نهفتن- پافشاري كردن
و هرگاه حوادث به عاقل محيط شود بايد كه در پناه صواب دود و برخطا (اسرار- اصرار) ننمايد و آن را ثبات عزم نام نكند.
صخره - سخره
سنگ بزرگ و سخت- تمسخر، بيگاري
وگفته اند كه همه تدبيرها (صخرة - سخرة) تقدير است و هرچند خردمند پرهيز بيش كند به دام بلا نزديك تر باشد.
صلاح- سلاح
درستي، نيك شدن- ابزار جنگ
و انتفاع از بندگان آنگاه ميسر گردد كه ذات ايشان بخرد و عفاف و هنر و (صلاح- سلاح) آراسته باشد.
سهو- صحو
خطا، فراموشي- هوشياري
و پوشيده نيست كه آدمي از (سهو- صحو) و غفلت و جرم و زلّت، كم معصوم تواند بود.
سنا- ثنا
روشنايي- ستايش
و بيشتر سخن او (سنا- ثنا) بود و مدحت حق، و بيشتر عمل او طاعت، و بيشتر نظر او در لطايف صنع بود، و قدرت.
سفير- صفير
فرستاده- بانگ وفرياد، سوت
قلم را دانايان مشاطه ملك خوانده اند و (سفير- صفير) دل، و سخن تا بي قلم بود چون جان بي كالبد بود.
صيف- سيف
تابستان- شمشير
زراعتي كه خواهند مي كنند و همه زرع ايشان (صيفي- سيفي) بر آن كيش باشد و هيچ آب ديگر نخواهد
شصت- شست
عدد ٦٠ - انگشت بزرگ
مباش محو كمانخانه فريب چو بيدل خدنگ ناز شكاري ز قيدِ (شصت- شست) برون آ
صور- سور
ج.صورت، نقش ها- جشن
و به صحبت دوستان و برادران هم مناز، و بر وصال ايشان حريص مباش، كه (صور- سور) آن از شيون قاصر است و اندوه بر شادي راجح.
رسا- رثا
بلند، رسنده- سوگواري
در سر آن زلف بي بخت (رسا- رثا) نتوان رسيد چاره شبگير بلندست اين ره خوابيده را
صبا- سبا
باد خنك و رويانندة گلها، نماد پيام رساني- نام سرزمين بلقيس
مگر كودكي كه به بازيچه تير از هر طرفي ميانداخت، باد (صبا- سبا) تير او را به حلقه انگشتري در بگذرانيد.
حضر- حذر
جاي حضور، منزل- پرهيز
پيوستن ياران در (حضر- حذر)، ديدار يكديگر است و در سفر مكاتبه.
روضه- روزه
باغ، گلزار- از اعمال ديني
آن كس را كه گامي در (روضة- روزة) او نهد، گام بر بال فرشتگان نيز به چشمش كوچك آيد.
حوزه- حوضه
ناحيه، محدوده- ناحيه آبريز
در (حوزة-حوضة) ملكش تني از زخمه ننالد جز گاه طرب چنگ به آهنگ بم و زير
گذاردن -گزاردن
گذاشتن، نهادن، برقرار كردن- ادا كردن، انجام دادن
و حالي به مروت آن لايق تر كه مكافات آن لازم شمري و زودتر بندهاي من ببري و سوالف وحشت را (فروگزاري- فروگذاري)، كه اين موافقت كه ميان ما تازه گشت سوابق مناقشت را برداشت و فضيلت وفاداري و شرف (حق گزاري- حق گذاري) بر خرد و راي تو پوشيده نماند.
زلّت- ذلّت
لغزش، خطا- خواري
يكي از ناموران گفته است: عزلت بدون عين علم (زلت- ذلت) است و بدون زاي زهد، علّت.
تعويذ- تعويض
دعاي رفع بلا - عوض كردن
مثالم داد كاين توقيع شاه است همت شحنه همت (تعويض – تعويذ) راه است
ذرع -زرع
واحد طول - كشاورزي
بدين شهر جده نه درخت است و نه (ذرع- زرع)، هرچه به كار آيد از رستا آرند و از آنجا تا مكه هفتاد هزار (ذرع-زرع) است.
آذار- آزار
ماه اول بهار- رنج و عذاب
ابر (آذاري- آزاري) برآمد باد نوروزي وزيد وجه مِي ميخواهم و مطرب كه ميگويد رسيد
جذر- جزر
ريشه، اصل- پايين رفتن آب دريا
درياي عمان را عادت است كه مقدار ده گز آب ارتفاع گيرد و به تدريج (جذر- جزر) كند و فرو نشستن گيرد تا ده دوازده گز.
مرزي- مرضي
مربوط به مرز- مورد پسند ورضايت
هميشه حق منصور بوده است و باطل مقهور، و ايزد تعالي خاتمت محمود و عاقبت (مرزي- مرضي) و اصحاب صلاح و ديانت و ارباب امانت را ارزاني داشته است.
ضلال-ظلال-زلال
گمراهي- ج.ظل: سايه ها، سايه بان- صاف و گوارا
ما را به خويش خوان و بر خويش بار ده باشد كه بعد از اين برهيم از (ضلال- ظلال- زلال) خويش
خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار مي خند زير لب تو به زير (ضلال- ظلال- زلال) گل
ازار- عذار
لنگ، شلوار- رخسار، صورت
و گويند: كژدم در (ازار- عذار) او آشيان كرده بود.
نقض-نغز
شكستن- نيك
اما اكنون محقق گشت بدين دروغ ها كه ميگويد، و عذرهاي (نقض- نغز) و دفع هاي شيرين كه مينهد.
حرص- حرس- هرس
آزمندي، طمع- نگاهباني، نگهبان- بريدن شاخه هاي زايد
چندانكه اندك وقوفي افتاد و فضيلت آن بشناختم به رغبت صادق و (حرص- حرس- هرس) غالب در تعلّم آن ميكوشيدم.
هضم- حزم- هزم (هزيمت)
گوارش- دورانديشي- شكست و عقب نشيني
هركه در مقدار طعام و شراب خود جانب (هضم-حزم-هزم) نگه ندارد و چندان خورد كه معده از (هضم- حزم- هزم) آن عاجز آيد، او را دشمن خود بايد شمرد و (حزیمت-هزیمت) از خود بدترین شکشت هاست.
قضا- غزا- غذا
تقدير وحكم الهي، فرمان دادن، قضاوت كردن- جنگ - خوردني
پس سلطان برفت و به (قضا- غزا- غذا) در آن وقت، به سومنات شد. بيم آن افتاد كه شكسته خواهد شد. از (قضا-غزا- غذا) از اسب فرود آمد و به گوشه اي شد و روي به خاك نهاد و آن پيراهن شيخ بر دست گرفت.
خواسته- خاسته
طلب شده، خواهش- بلند شده، پديد آمده
بعد از آن ديدمش زن (خواسته- خاسته) و بيخ نشاطش بريده و گل هوسش پژمريده.
خوار- خار
پست، زبون- تيغ
و عاجز تر ملوك آنست كه از عواقب كارها غافل باشد و مهمات ملك را (خوار- خار) دارد ، و هرگاه كه حادثه بزرگ افتد وكار دشوار پيش آيد موضع حزم و احتياط را مهمل گذارد ، و چون فرصت فايت شود و خصم استيلا يافت نزديكان خود را متهم گرداند و بهر يك حوالت كردن گيرد.
به پيش عارض من گل بود (خار- خوار) چنان چون (خار- خوار) باشد پيش گل (خار-خوار)
* پاسخ تمرین ها رو سعی کنید خودتون پیدا کنید. در صورتیکه ذهن درگیر جواب دادن بشه یاد می گیرد نه با لقمه های آماده. اما اگر جواب موردی رو پیدا نکردین عین عبارت رو در گوگل سرچ کنید بازم این کار بهتر از خوندن پاسخنامه است.