ای جــــــــــــــــــــــــ ونم ...................
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست
کان که عاشق شد از او حکم سلامت برخاست
هر که با شاهد گلروی به خلوت بنشست
نتواند ز سر راه ملامت برخاست
...................................
به نوعی تقابل عقل و عشق رو میرسونه ..
با عقل انتخابش کردم (عقلی که دیگه نیست!) .... ولی دل عاشق رو چه کنم ... درد و دینم رو چه کنم ... رسوایی و بی پروایی رو چه کنم ..
هرچه باشد حتی از سر ندامت دل و ملامت یار، خوش است ....
این بازی عاشقیه .....
تا به حال کیو دیدی که در مسیر عاشقی آرامش و راحتی داشته باشه ...
تا به حال کیو دیدی که آخرش از این عشق و عاشقی دل سوخته و نادم و پشیمون نباشه ...
(که البته تمامش شیرین و پذیرفته شده از طرف عاشق هستش ..... بیشتر داره حال خودشو وصف میکنه!)