عشق بود و جبهه بود و جنگ بود...عرصه بر گردان عاشق تنگ بود
هر که تنها بر سلاحش تکیه کرد...مادری فرزند خود را هدیه کرد
در شبی که اشکمان چون رود شد...یک نفر از بین ما مفقود شد
آن که سر دارد به سامان می رسد...آن که جان دارد به جانان می رسد
هر که گرد شعله چون پروانه است...پیکر صدپاره اش بر شانه است
تن به خاک و بوی یاسش می رسد...بوی باروت از لباسش می رسد
لاشه ی یک تانک بر پوتین دوست...آنچه می جوییم،شهید زنده اوست
همقطارانی که پشت سنگرند...استخوان ها را به خانه می برند
دشمن افکن های بی نام و نشان...پوکه ی خونین شده تسبیحشان
قطره بودن وانگهی دریا شدن...از پلاکی گم شده پیدا شدن
عاشقی که تن برایش گور شد...دست از جان شست تا منصور شد
دیده ام دستی به سوی ماه رفت...بی سر و جان تا لقاء الله رفت