تاپیک به صورت خودکار بعد از 10 ثانیه آپدیت میشود بنابراین برای نمایش پست های جدید نیازی به رفرش صفحه نیستحالت رفرش اتوماتیک به علت بی توجهی شما به این صفحه غیرفعال شد Un-Idle
- بازنگری
خب سلام
من هنوز کلاسامم شروع نشده ولی با توجه به اینکه خیلی فعالم تو همین یه هفته هم شهرُ زیر پام گذاشتم هم دانشگاهُ هم با نصف خوابگاه دوست شدم
عرضم به حضورتون که برای سیر و سیاحت و رفت و آمد در دانشگاه ما باید مجهز به وسایل کوه نوردی اعم از کفش مناسب ، اون عصا مخصوصا و بطری آب و کمی خوراکی باشین
چون یه زمین صاف نیست
یا سربالاییه یا سرپایینی
به قول دوستم باید تله کابین بزنن اونجا
یعنی هر بار که از ایستگاه سرویس دانشگاه به سلف میرسم همچنان که دارم نفس نفس میزنم و دستم رو زانوهامه میگم وای ..... هه ... خسته شدم ... هه ... بالاخره رسیدیم .... ههههههه ( این هه ها نفس کشیدنه ها با خنده اشتباهش نگیرین )
روز اولم که رفتم دیدم برامون یه ستاد زدن ستاد استقبال
منم ذووووق مرگگگگ
روز اول نتونستم بشینم ولی روز دوم و سومش رفتم نشستم قشنگ عقده خالی کردم
اینم عکسش فایل پیوست 75865
اینُ احتمال زیاد روز اول گرفتن چون من تو عکس نیستم و کیک هم نخوردم
وقتی تو ستاد مینشستی باد خنک میخورد بهت کِیف میکردی
ولی حیف جَمِش کردن
اون روز اولم وقتی بعد از ۴-۵ ساعت دویدن ، برگه ی انتخاب واحدُ دادن دستم از خوشحالی طوری بلند ذوق کردم که مسئول ثبت نام و یه دانشجوی پسر اینطوری نگام کردن ://
منم آروم خندیدم گفتم ببخشید
بچه های خوابگاه و ترم بالایی ها رو هم دوست دارم
بخصوص وقتایی که تو سرویسیم و یهو یه نفر میگه سلامتی اموات صلوات
و یکی دیگه از اون طرف میگه الله اکبر
خوابگاهمون یه پیشی هم داره که مادرزادی یه چشم نداره : )
دیروز وقتی کارام تو ایستگاه صلواتی خوابگاه تموم شد و داشتم برمیگشتم به اتاق دیدمش
بهش گفتم صبر کن الان میرم برات شیر میارم
وقتی برگشتم سر جاش نشسته بود : ))
براش شیر ریختم و نشستم دو متر اونورتَرِش و نگاهش میکردم [ از اون نگاها که حواسش نیست ]
دارم به این فکر میکنم که یه وقتایی که دلم میگیره برم پیداش کنم براش شیر بریزم و همینطوری که داره آروم میخوره براش درد و دل کنم و باهاش حرف بزنم : ))))
همین دیگه
ببخشید زیاد شد ، امیدوارم اگر خوندینش لذت ببرین از خوندنش
@Dr.Aylar و @Dr.sara بخونین بخندین
@N3DA و @zombie عزیزای دلم که طرفدار حقوق حیواناتین منم مثه خودتونم
@the best dream اینا رو واسه تو گفته بودم اگه خواستی باز بخون
@arisa
@EMO ROBOT تو هم بخونشون
@amvaff
در مورد فاصله و نفس نفس زدن من کاملادرک میکنم. البته دانشگاه ما خیلی سربالایی و سرپایینی نداره ولی خیلی فاصله ی بین ساختمون ها زیاده از یه طرف دیگه به ما دانشکده ی تازه ساخت دادن ولی کامل منتقل نشده. این هفته هی از این ساختمون میرفتیم اون یکی به خاطر آزمایشگاه و خرید کتاب و اینا
البته بماند که کلی دردسر واسه ی انتخاب نماینده کشیدیم و فکر میکنم خواهیم کشید
خب سلام
من هنوز کلاسامم شروع نشده ولی با توجه به اینکه خیلی فعالم تو همین یه هفته هم شهرُ زیر پام گذاشتم هم دانشگاهُ هم با نصف خوابگاه دوست شدم
عرضم به حضورتون که برای سیر و سیاحت و رفت و آمد در دانشگاه ما باید مجهز به وسایل کوه نوردی اعم از کفش مناسب ، اون عصا مخصوصا و بطری آب و کمی خوراکی باشین
چون یه زمین صاف نیست
یا سربالاییه یا سرپایینی
به قول دوستم باید تله کابین بزنن اونجا
یعنی هر بار که از ایستگاه سرویس دانشگاه به سلف میرسم همچنان که دارم نفس نفس میزنم و دستم رو زانوهامه میگم وای ..... هه ... خسته شدم ... هه ... بالاخره رسیدیم .... ههههههه ( این هه ها نفس کشیدنه ها با خنده اشتباهش نگیرین )
روز اولم که رفتم دیدم برامون یه ستاد زدن ستاد استقبال
منم ذووووق مرگگگگ
روز اول نتونستم بشینم ولی روز دوم و سومش رفتم نشستم قشنگ عقده خالی کردم
اینم عکسش فایل پیوست 75865
اینُ احتمال زیاد روز اول گرفتن چون من تو عکس نیستم و کیک هم نخوردم
وقتی تو ستاد مینشستی باد خنک میخورد بهت کِیف میکردی
ولی حیف جَمِش کردن
اون روز اولم وقتی بعد از ۴-۵ ساعت دویدن ، برگه ی انتخاب واحدُ دادن دستم از خوشحالی طوری بلند ذوق کردم که مسئول ثبت نام و یه دانشجوی پسر اینطوری نگام کردن ://
منم آروم خندیدم گفتم ببخشید
بچه های خوابگاه و ترم بالایی ها رو هم دوست دارم
بخصوص وقتایی که تو سرویسیم و یهو یه نفر میگه سلامتی اموات صلوات
و یکی دیگه از اون طرف میگه الله اکبر
خوابگاهمون یه پیشی هم داره که مادرزادی یه چشم نداره : )
دیروز وقتی کارام تو ایستگاه صلواتی خوابگاه تموم شد و داشتم برمیگشتم به اتاق دیدمش
بهش گفتم صبر کن الان میرم برات شیر میارم
وقتی برگشتم سر جاش نشسته بود : ))
براش شیر ریختم و نشستم دو متر اونورتَرِش و نگاهش میکردم [ از اون نگاها که حواسش نیست ]
دارم به این فکر میکنم که یه وقتایی که دلم میگیره برم پیداش کنم براش شیر بریزم و همینطوری که داره آروم میخوره براش درد و دل کنم و باهاش حرف بزنم : )))) amvaff [/HIDE]
عزیزم
ر.ا:
استاد خانم خطاب به من .تخته رو نگاه کنید چرا این می شه؟
من: چون این می شه
استاد بفرما بیرون
من
خاطره روز اول دانشگاه یکی از مسئولین با کلی ابهت رف رو منبر و از دانشجوها پرسید حالا که به این جایگاه رسیدید باید بدونید دانشگاه ینی چی کی میدونه؟ همه رفتن تو فکر ،کلی فکرای مختلف به ذهنمون اومد و در نهایت هیچکی صداش در نیومد بعد یه صدایی تازه کرد و گفت دانشگاه مجموعه ای متشکل از چندین دانشکده س جا داش یکی بگه
خسته نباشی دلاور خداقوت پهلوان
خاطره روز اول دانشگاه یکی از مسئولین با کلی ابهت رف رو منبر و از دانشجوها پرسید حالا که به این جایگاه رسیدید باید بدونید دانشگاه ینی چی کی میدونه؟ همه رفتن تو فکر ،کلی فکرای مختلف به ذهنمون اومد و در نهایت هیچکی صداش در نیومد بعد یه صدایی تازه کرد و گفت دانشگاه مجموعه ای متشکل از چندین دانشکده س جا داش یکی بگه
خسته نباشی دلاور خداقوت پهلوان
وااای خدا چقد خندیدم
این طور تعریف کردنارو دوس دارم
یه بار گزارشگر از یه آذری پرسید 22 بهمن چه روزیه؟ گفت فک می کنم جومه ست (جمعه)
مهدی جان چی قبول شدی؟
امشب پیجر خوابگاه اعلام کرد که میخوان برای فردا آش بپزن هر کی میخواد کمک کنه بیاد تو نمازخونه
من و دوستمم رفتیم
اونجا همونطور که داشتیم همه دور هم حرف میزدیم و جمع فوق العاده دوست داشتنی و صمیمی ای بود یه خانومی بود که خیلی خوشگل بود و ساکت و سر به زیر ... و فوق العاده شبیه استاد ریاضی یکمون :\
فکر کنم فهمیدین دیگه بقیه شو
من تو ذهنم اول گفتم : واااای این چقد شبیه خانوم فلانیه ... نکنه خودشه ... ولی نه ... اون کجا اینجا کجا ! اون استاده !!!!
عاغا همینطور ما داشتیم سیر پوست میکَندیم که یهو بحث رشته باز شد و رسیدیم بهش گفتیم شما چه مقطعی هستین ، گفت من دکترام
منم یه ذوق جالب و بلند کردم و گفتم واااای چه بزرگین شمااا
( اگه اطراف من یا از دوستان من باشین از این رفتارا از من زیاد میبینین )
خلاصه جمع زد زیر خنده
بعد گفتیم شما چی میخونین گفت ریاضی کاربردی
بعد گفتیم خب ... تهش معلم میشین ؟
گفت استادم :////
منم ذوق کردم و به دوستم گفتم وااای چقدر خوبه آدم استادش اینقدر خوشگل باشه
باز جمع رفت رو هوا
بعد پرسید شما مهندسی شیمی این ؟
من همون لحظه فهمیدم این خودشه
چند لحظه سکوت کردم و دوباره پرسید ... بعد دوستم گفت نه پزشکی ایم ... گفت با من ندارین ؟!
من از خجالت تا ۴ دیقه سرخ شدم و ساکت شدم
یعنی دلم میخواست برم تو زمین
وقتی یاد حرفا و سوتیای قبلش افتادم از خجالت گونه هام سرخ شد
خلاصه تا آخر یه کم رعایت کردم و فقط از خجالت گاهی سرمُ میبردم پشت دوستم
بقیه که فقط میخندیدن ، خودشم میخندید
بنده ی خدا چقدر کمک کرد
دیگه آخراش که داشتیم میرفتیم گفت این بین خودمون بمونه ما هم گفتیم چشم و برگشتیم اتاق
یعنی خودم مُرده بودم از خنده
هنوزم دارم میخندم وقتی یاد حرفام جلوش میفتم
#خاطرهای_بیادماندنی_از_گ اد_آف_سوتی
ترم اول عاشق نشید
اگرم شدید به کسی نگید
اگه هم خواستید بگید خارج فضای دانشگا باشه
خدا رو چ دیدی شاید از شانست بدت یکی خیلی اتفاقی صداتونو شنید
از باز کردن بیشتر موضوع معذورمباو عاشقی تو این سن معنی نداره همون تنهایی بهتره
یه خاطره هم بگم
سر کلاس بودیم که چن تا از بچه ها درباره برنامه با نماینده کلاس حرف میزدن
+ شنبه 10 تا 12 تربیت بدنی داریم نه؟
- نه 8 تا 10 داریم.
+8 تا 10 که ورزش داریم!
با کیا سر یه کلاس نشستیم
یکی از خاطرات فراموش نشدنی ترم یکم
اینو از من به گوش بگیرید که هیچوقت شب جمعه به استاد زنگ که هیچی پیامم ندید که استاد اون روی واقعیش بالا میادو حسابی از خجالتتون در میاد حالا من دقیقا ربطشو نفهمیدم
یه امتحان داشتیم رفرنسش مورای بود البته ترجمه شده بود ولی خود ترجمه هم نیاز به ترجمه داشت
خلاصه ساعت 23 پنشنبه شماره استادو ب بدبختی جور کردمو بهش پیام دادم و....
الان نندازم شانس اوردم
یه نصیحت دیگه
اثبات شده که هر استادی در طول ترم خیلی مهربون و دوست داشتنیه اخر ترم موقع نمره دادن یه بلایی سرتون میاره که بیا و ببین.
مورد داشتم یه لیست داده نماینده که اینا اعتراض بزنن بهشون نمره ارفاق کنم حالا اعتراض زدم نه تنها نمره خودمو نداده همون ارفاقشم نکرده
تاپیک به صورت خودکار بعد از 10 ثانیه آپدیت میشود بنابراین برای نمایش پست های جدید نیازی به رفرش صفحه نیستحالت رفرش اتوماتیک به علت بی توجهی شما به این صفحه غیرفعال شد Un-Idle
- بازنگری