وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی
یک عمر نفس پشت نفس با تو دویدم
این بار قدم روی قدم سرزنشم کن
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
کاش ما آن دو پرستو بودیم
که همه عمر سفر می کردیم
از بهاری به بهار دیگر ...
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
ویرایش توسط d01 : 04 مهر 1400 در ساعت 12:22
لطفی کن و در خلوت محزون من ای دوست
آرام و قرار دلِ دیوونه ی من باش
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
ویرایش توسط d01 : 05 مهر 1400 در ساعت 12:49
در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 4 مهمان)