خسته شدم از توقعات مادرم. توقع داره در هر شرایطی شاد باشم. بابا منم آدمم حق دارم ناراحت باشم ، یه وقتایی گریه کنم
مامانم وقتی حال خراب منو میبینه بغض میکنه و شدیدا ناراحت میشه
حتی زمانیکه واسه کنکور میخوندم همش نظارت میکرد. هر روز باید ساعت مطالعم و میپرسید. کلافم کرده بود. منم از ترس اینکه ناراحت نشه و دعوا راه نندازه خالی میبستم. خیلی دوست داشتم مستقل باشم. حس میکنم نصف فشارهایی که تو سال کنکور روم بود بر اثر رفتارای مامانم بود.
حالا برعکس بابام بی خیال. اصلا کاری به کارم نداره، فقط در حد سلام و خداحافظ.
از طرفی هم من هیچ دوست و رفیقی تو سال کنکور نداشتم. و با هیچ کس نمیتونستم حرف بزنم و درد دل کنم. یعنی از بس تو خودم ریختم حس میکنم ۷۰ سالم شده.
شما چه مشکلاتی داشتید؟ میتونید درکم کنید؟ ؟؟!!!
حالا به نظرتون باید چه رفتاری با خانوادم داشته باشم؟