آره اوووه تا دلت بخاد کلا هر کاری میکنم حس میکنم یکی داره نگام میکنه قبلا در عذاب بودم ولی الان اتفاقن اینقد خووبه
تا حالا شده از ناراحت کردن کسی خودت بیشتر ناراحت شی؟
آره اوووه تا دلت بخاد کلا هر کاری میکنم حس میکنم یکی داره نگام میکنه قبلا در عذاب بودم ولی الان اتفاقن اینقد خووبه
تا حالا شده از ناراحت کردن کسی خودت بیشتر ناراحت شی؟
نه هنوز به اون مرحله از عرفان نرسیدم
تا حالا شده یواشکی یکیو که کار بد میکرده دید بزنی؟ کی بوده و چیکار میکرده؟
" God is that infinite All of which man knows himself to be a finite part "
|خداوند ، آن بی نهایتی است که هر انسانی خودش را یک بخش محدود از آن میداند|
یه بار تو دستشویی مدرسه دو نفر کار بد میکردن (kiss ) =/ دید نمیزدم ولی خوب دیدم
تا حالا موهاتو توی سینک ظرفشویی شستی؟
آره کار هر روزمه
.
.
.
شده تو بچگی چیزی بدزدی؟ چی؟
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
آره برچسب باربی دوستم دوم ابتدایی
تاحالا بچه های فامیلو کتک زدی؟
و خدایی که در این نزدیکی
میزند لبخندی
به تمام گره هایی که تصور دارم
همگی کور شدند...!
بله،در زمان جهالت...
یه بار خواستم ادا شاخارو در بیارم،لو رفتم
دوستم(میدونست منم)هم با اونی که سرکار بود همدستی کرد بلاکم کرد
شده تا حالا جو بگیرتت بری موهاتو چتری بزنی و بعدش پشیمون بشی؟
چند سالگی؟
و تحت تاثیر چی؟
چتری یعنی چه جوری؟؟
شده رو کسی کراش داشته باشی و بعد به احترام عشق اون برا مثلا یه ماه به کس دیه ای فکر نکنی؟
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
خخخ ن تاحالاروغیربازیگرکراش نزدم
بازیگرهم کلاس5بودیم شاهرخ استخری بودولی الان حالم ازش بهم میخوره
تاحالابه کسی سنگ سفیددادی بجای قندبخوره؟خخخ خودم اره
نگران منی به توقرصه دلم
ویرایش توسط n3gin2000 : 29 خرداد 1400 در ساعت 06:58
چرا آخه وات د فاز؟؟؟
تا حالا شده به مامانت دروغ بگی بپیچونی جای دیگه ای بری؟
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
نه،همیشه خودش اجازه رو میده...
از دروغ بدم میاد اونم به مادر
تا حالا شده ادای معلم رو در بیاری و ببینت؟
آره خیلی ناجوره آدم نمیدونه چطور جمعش کنه
تا حالا شده با حس خوب تا صبح بیدار باشی؟
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)