خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 11 از 11
    1. Top | #1
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات

      معلم و دانش اموز.... واقعی

      داستان واقعی از یک معلم و دانش‌آموز

      در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.


      امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند. معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. “رضایت کامل”. معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است. معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد. معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد.

      خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هدیه ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می دادید. خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد.

      از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش “زندگی” و “عشق به همنوع” به بچه ها پرداخت و البته توجه ویژه اى نیز به تدى می کرد. پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می کرد او هم سریعتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش ترین بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود.

      یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته ام. شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام. چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل می شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است. چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی تر شده بود: دکتر تئودور استودارد.

      ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد. تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می توانم تغییر کنم از شما متشکرم. خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می کنى. این تو بودى که به من آموختى که می توانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.

      بد نیست بدانید که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا یک استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى این دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است!

    2. Top | #2
      کاربر فعال

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      ممنون با این که قبلا توی مجله خونده بودم اما از بس زیبا بود بازم خوندمش.
      واقعا معلم خیلی خیلی موثره.

    3. Top | #3
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      خیلی زیبا بود........
      اینه که خدا تو قرآنشم آورده که چه مسیحی چه یهودی چه مسلمان، اگه به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشن، و عمل صالح انجام بدن، بهشت واسه اوناس....
      واقعا تاثیر گذار بود...آرمان جوون،مرسی**
      وبلاگ من:
      POURYA-BLUE.BLOGFA.COM


    4. Top | #4
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      خیلیییییی قشنگ بود آقا آرمان
      زمان نمی ایستد و لحظه ها می روند
      قدر زندگی و باهم بودن را بیشتر بدانیم
      لطفا با تامل ببینید...

      من دغدغه دارم این روزها درسرزمینی زندگی میکنم که درآن دویدن سهم کسانی است که نمیرسندو رسیدن سهم کسانی است که نمیدوند.


    5. Top | #5
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      معلمای ایران یاد بگیرن.

    6. Top | #6
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Daghon
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط angel نمایش پست ها
      خیلیییییی قشنگ بود آقا آرمان
      نقل قول نوشته اصلی توسط pourya_blue نمایش پست ها
      خیلی زیبا بود........




      ایشون دختر هستند نه پسر

      یه اتاق تاریک...یه سیگار و یه سردرد قد تموم دردهای دنیا
      ویرایش توسط Alfredo : 31 تیر 1393 در ساعت 19:35

    7. Top | #7
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط pimimessi نمایش پست ها
      pourya_blue;211776]خیلی زیبا بود........
      [/QUOT]


      ایشون دختر هستند نه پسر
      از ضعف روزه مخم نمیکشه:yahoo (4): حالا شمام سوتی بگیر:yahoo (4):
      زمان نمی ایستد و لحظه ها می روند
      قدر زندگی و باهم بودن را بیشتر بدانیم
      لطفا با تامل ببینید...

      من دغدغه دارم این روزها درسرزمینی زندگی میکنم که درآن دویدن سهم کسانی است که نمیرسندو رسیدن سهم کسانی است که نمیدوند.


    8. Top | #8
      کاربر فعال

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      خیلی قشنگ بود
      بازم از این مطالب بزار

      - - - - - - پست ادغام شده - - - - - -

      خیلی قشنگ بود
      بازم از این مطالب بزار

    9. Top | #9
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      متن خیلی قشنگی بود و بابت تاپیک خیلی ممنون اما مثل اینکه طبق منابع زیر چنین داستانی واقعیت نداره!!:

      Fact Check: Is the heartwarming story of Teddy Stoddard true? | members.jacksonville.com

      The Teacher and Little Teddy Stoddard - Urban Legends
      تو زندگیم هیچ چیز برام ترسناک تر از صدای بالا اومدن ویندوز XP با ولوم اسپیکر تا آخر نبود ...

    10. Top | #10
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط خانوم دکتر نمایش پست ها
      معلمای ایران یاد بگیرن.
      خانم کسایی که ما بهشون میگیم معلم ، معلم نیستن

      فقط تدریس میکنن
      گه ملحد و گه دَهری و کافر باشد
      گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد
      باید بچشد عذاب تنهایی را
      مردی که ز عصر خود فراتر باشد

      دکتر شفیعی کدکنی

    11. Top | #11
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      شانسم نداریم یکی از این معلما داشته باشیم یه کم به ما روحیه بدن. ...:yahoo (94):

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن