خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 4 از 20 نخستنخست ... 34514 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 46 به 60 از 293
    1. Top | #46
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      تو به من خندیدی و نمی دانستی

      من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

      باغبان از پی من تند دوید

      سیب را دست تو دید

      غضب آلود به من کرد نگاه

      سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

      و تو رفتی و هنوز،

      سالهاست که در گوش من آرام آرام

      خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

      و من اندیشه کنان غرق در این پندارم



      که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت...




      من به تو خندیدم
      چون که می دانستم
      تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب دزدیدی
      پدرم از پی تو تند دوید
      و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
      پدر پیر من است
      من به تو خندیدم
      تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
      بغض چشمات تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
      سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
      دل من گفت: برو
      چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را...
      و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
      حیرت و بغض تو تکرار کنان
      می دهد آزارم
      و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
      که چه می شد که اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

    2. Top | #47
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      مرد خوش قلبی زمانهای قدیم
      در جنوبِ کشورِ اسپانیا
      دختر زشت و حسودی همسرش
      با دلی لبریز نیرنگ و ریا
      آن جوان یک دلخوشی درخانه داشت
      بلبلی زیبا همیشه نغمه خوان
      مرغ کوچک مونس تنهاییش
      همدم و همراز مرد مهربان
      کعبه اش آن مرغ زیبا گشته بود
      روز و شب میشد برای او فدا
      در خیال و خواب و رویاهای او
      ذکرِ بلبل بود و مرغ خوش صدا
      هفته ها طی میشد و در کشورش
      عشق او بر بلبلش مشهور شد
      تا که شد بلبل هووی همسرش
      از حسادت چشم دختر کورشد
      زن میان خلوت و تنهاییش
      با دلی خون، فکرِ راهِ چاره بود
      روز و شب در ذهن بیمار خودش
      فکر مرگِ بلبلِ بیچاره بود
      تا که یک شب همسرش شد غرق خواب
      آن زنِ زشت و حسود و بی خدا
      از حسادت بلبلش را میکشد
      گردنش را میکند از تن جدا
      صبح فردا همسرش بعد از سحر
      پر کشید از شهر پر سودای خواب
      شد جهان در پیش چشمانش سیاه
      شهررویا های عشقش شد خراب
      با دو چشم غرق در اندوه و اشک
      ضجه زد با ناله گفت بر آن حسود
      سرنوشتم شد شب تاریک و تار
      این حسد در زندگی دارد چه سود؟
      ای زن نادان تو با این کار خود
      در جوانی مرگ خود را ساختی
      با حسادت داده ای عمرت به باد
      زندگی را سهل و آسان باختی
      قبل از آن روزی که من عاشق شوم
      عابدی، مرتاضِ پاک و چیره دست
      طالعم را دید و گفت از عشق تو
      از خطرهایی که در آینده هست
      گفته بر من بلبلی در دشت سرخ
      لانه اش در تک درخت سرو پیر
      شیشه ی عمر زنت آن بلبل است
      یک قفس بردار و بلبل را بگیر
      مشکلت خیلی بزرگ است ای جوان
      عشقِ تو دارد طلسمی شیشه ای
      شاید او را افعی ِ سمی گرفت
      تا زمان داری بکن اندیشه ای
      ای زن نادان، حسود بدترین
      عشق من بر شیشه ی عمر تو بود
      هستی من عشق پاک من تویی
      عاشقم من با تمام تار پود
      روز بعد از مرگ بلبل میروی
      فرصتی دیگر نمانده همسرم
      بعد مرگت خانه، پر غم میشود
      بعد تو با اشک و غم هم بسترم
      تا که دختر حرف همسر را شنید
      شد پشیمان و فراری شد به غار
      با دلی پر خون و چشمی غرق اشک
      با غمی سنگین و با آن حال زار
      صبح فردا شد به هنگام سحر
      غار، ریزش کرد و مرگ او رسید
      با حسادت شیشه ی عمرش شکست
      روح او بر آسمانها پر کشید

    3. Top | #48
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته.!!
      بیــــــا تا کمی با تـــو صـــــحبت کنـــم...
      بیا تا دل کوچــــــــــکم را
      خدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم..!
      خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره..
      که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم!!
      بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن...
      که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم!!!
      خدایـــا کمـــک کـــن :
      که پـــروانه ی شعر من جــــان بگیرد...
      کمی هم به فـــــکر دلـــــــم باش...
      مبـــادا بمیـــرد...!!!
      خــــدایــا دلــــــم را
      که هر شب نــفس می کشـــد در هوایـــــت...

      اگر چه شــــــکســــــته!!!
      شبــــی می فرســــتم بــرایــت...!!!

    4. Top | #49
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را

      کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم

      ومن چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیزاز من نمی ماند

      ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم

      درون کلبه خاموش خویش اما

      کسی حال من غمگین نمی پرسد

      ومن دریای پر اشکم که طوفانی به دل دارم

      درون سینه پر جوش خویش اما

      کسی حال منه تنها نمی پرسد

      و من چون تک درخت زرد پاییزم

      که هردم با نسیمی میشود برگی جدا از او


      ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند

    5. Top | #50
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      تا بپیوندد به دریا کوه را تنها گذاشت
      رود رفت اما مسیر رفتنش را جا گذاشت
      هیچ وصلی بی جدایی نیست این را گفت و رود
      دیده گلگون کرد و سر بر دامن صحرا گذاشت
      هرکه ویران کرد ویران شد در این آتش‌سرا
      هیزم اول پایه‌ی سوزاندن خود را گذاشت
      اعتبار سربلندی در فروتن بودن است
      چشمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت
      موج راز سر به مهری را به دنیا گفت و رفت
      با صدف‌هایی که بین ساحل و دریا گذاشت

    6. Top | #51
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      عرصه خالیست چنان شامگه بعد از کوچ ...

      بدرود


    7. Top | #52
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      جاده قلب مرا رهگذری نیست که نیست
      جز غبار غم و اندوه در آن همسفری نیست که نیست

      آنچنان خیمه زده بر دل من سایه درد
      که در او از مه شادی اثری نیست که نیست

      شاید این قسمت من بود که بی کس باشم
      که به جز سایه مرا با خبری نیست که نیست

      این دل خسته زمانی پر پروازی داشت
      حال از جور زمان بال و پری نیست که نیست

      بس که تنهایم و یار دگر نیست مرا
      بعد مرگ دل من ، چشم تری نیست که نیست
      شب تاریک ، شده حاکم چشم و دل من
      با من شب زده حتی سحری نیست که نیست
      کامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان
      که به شیرینی مرگم شکری نیست که نیست

    8. Top | #53
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب...

      بدرود


    9. Top | #54
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید زان که آن جا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

      بدرود


    10. Top | #55
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

      بدرود


    11. Top | #56
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      و چشمانت با من گفتند
      که فردا
      روز دیگری است.
      آنک چشمانی که خمیر مایه مهر است
      و اینک مهر تو:
      نبرد افزاری،
      تا با تقدیر خویش پنجه در پنجه کنم.

      بدرود


    12. Top | #57
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      وقتی جهان،
      از ریشه‌ی جهنم!
      و آدم،
      از عدم!
      و سعی،
      از ریشه‌های یأس می‌آید...
      وقتی که یک تفاوت ساده
      در حرف؛
      کفتار را
      به کفتر
      تبدیل می‌کند!
      باید به بی‌تفاوتی واژه‌ها
      و واژه های بی‌طرفی
      مثل "نان" دل بست
      نان را
      از هر طرف بخوانی،
      "نان" است!

    13. Top | #58
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      ماه من غصه چرا؟؟
      آسمان را بنگر، که هنوز
      بعد صدها شب و روز
      مثل آن روز نخست
      گرم و آبی و پر از مهر به ما می‌خندد…یا زمینی را که،
      دلش از سردی شب‌های خزان
      نه شکست و نه گرفت!
      بلکه از عاطفه لبریز شد و
      نفسی از سر امید کشید!و در آغاز بهار،
      دشتی از یاس سپید،
      زیر پاهایمان ریخت
      تا بگوید که هنوز،
      پر امنیت احساس خداست…

      - - - - - - پست ادغام شده - - - - - -

      ماه من، غم و اندوه اگر هم روزی،
      مثل باران بارید
      یا دل شیشه‌ای‌ات
      از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
      با نگاهت به خدا
      چتر شادی وا کن
      و بگو با دل خود
      که خدا هست، خدا هست هنوز…او همانیست که در تارترین لحظه‌ی شب،
      راه نورانیِ امید نشانم می‌داد


      او همانیست که هر لحظه دلش می‌خواهد
      همه‌ی زندگی‌ام،
      غرق شادی باشد…
      ماه من… غصه اگر هست بگو تا باشد
      معنی خوشبختی
      بودن اندوه است!
      این‌همه غصه و غم
      این‌همه شادی و شور
      چه بخواهی و چه نه
      میوه‌ی یک باغند…
      همه را با هم و با عشق بچین!ولی از یاد مبر
      پشت هر کوه بلند سبزه زاری‌ست پر از یاد خدا
      و در آن باز کسی می‌خواند
      که خدا هست خدا هست خدا هست هنوز…

      بدرود


    14. Top | #59
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      بنی ادم اعضای یک پیکرند
      که در افرینش ز یک گوهرند

      چو عضوی به درد اورد روزگار
      دگر عضو ها را نماند قرار

      بدرود

      ویرایش توسط neonato : 08 دی 1393 در ساعت 15:25

    15. Top | #60
      کاربر اخراجی

      Maghror
      نمایش مشخصات
      untitled.jpg

    صفحه 4 از 20 نخستنخست ... 34514 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن