مخاطب این تاپیک خودم هستم ، البته من در بهمن 98 ، محمد حسین حالا که غرق در خودویرانگری شدی حالا که بیشتر از همیشه احساس خستگی و شکست میکنی ، میخوام برای خودم که سال پیش این موقع ها حسابی بهم ریخته بودم بنویسم
"«مردم» خود یک موجود محسوب میشود. موجودی که هیچ شباهت یا ربط مستقیمی به تک تک انسانها ندارد. به همان اندازه که سلولهای بیشعور در کنار هم جمع میشوند و موجودی ذیشعور میسازند، انسانهای ذیشعور هم میتوانند در کنار هم جمع شوند و موجودی بیشعور بسازند. همان غولی که من به آن «مردم» میگویم!"
بزرگترین شکست ها و عمیق ترین زخم هایی که یک فرد تجربه میکنه از جانب خودشه نه دیگران.
برای ادامه دادن به تلاش نیاز به انرژی و حال مناسب داری ولی حواست نیست که در خودقضاوت کردن ها ، در مقایسه کردن ها ، در حسرت ها ، در خاطره ی شکست ها ، در ترس از آینده ، خودت رو دفن کردی.
به گذشته نگاه میکنی ، به یاد افرادی میفتی که یک زمان در یک کلاس با هم بودید ولی اونا الآن کجان و من کجا ...
اصلن چرا تلاش کنم ؟ چرا صبح زود بیدار شم ؟ شاید بهتر باشه همیشه یه شکست خورده باشم...
خب ، از حال و هوای اون روزا بیشتر نگم که چیز جالب و مثبتی ازش گیرمون نمیاد.
میخوام بخودم بگم ، تو داری سرمایه ای رو از دست میدی ، سرمایه ای که اگه ازدست بره زندگی برات بی معنی میشه ، سرمایه ای که اگه خرجش کنی حتی بعداز رسیدن به هدفت احساس تهی بودن خواهی کرد.
هربار که توی ذهنت خودت رو ویران میکنی ، هردفعه که دیگران رو میذاری روی قله موفقیت و خودت رو در باتلاق رها میکنی تا برچسب های مختلف رو به خودت بزنی ، درواقع داری سرمایه ات رو ازدست میدی ، و کم کم از خودت متنفر خواهی شد.
سرمایه ی عزت نفس (self-esteem)
شاید به مجموعه ی حس ارزشمند بودن و خودباوری نسبت به توانایی ها بشه گفت عزت نفس.self-esteem is used to describe a person's overall sense of self-worth or personal value. In other words, how much you appreciate and like yourself. It involves a variety of beliefs about yourself, such as the appraisal of your own appearance, beliefs, emotions, and behaviors.
بذار برات مثال کنکوری بزنم ، دیدی وقتی برنامه ای میریزیم ولی بهش عمل نمیکنیم چه حسی پیدا میکنیم ، مشخص کردن برنامه و عمل نکردن بهش باعث کم شدن سرمایه عزت نفس میشه.
میدونی دیگه چی باعث کم شدن این سرمایه میشه ؟ بذار چندتاش رو نام ببرم :
هدف گذاری و نرسیدن بهش
کمال گرایی در زمینه های مختلف
اهمال کاری و به تعویق انداختن
غرق کردن خود در افکار منفی و شکست ها
نپذیرفتن اشتباهات و دلیل آوردن ( کسی که برای یک اشتباه هزار دلیل بیاره در مجموع هزارویک اشتباه انجام داده)
قضاوت های بیش از حدی که از خودمون میکنیم
این ها چند نمونه از مواردی هستن که سرمایه ی شما رو میدزدن و شما با تکرار کردنشون (چه بصورت خودآگاه چه ناخودآگاه) ، یک گام به چیزی که نباید نزدیک تر میشید.
برای خود من ، دلیل اصلی حال بدم خالی شدن از عزت نفس بود ... دیگه خودم رو آدم ارزشمندی نمیدونستم ، باورم رو از دست داده بودم ... از زمین و زمان مینالیدم ، نسبت به گذشته حس پشیمونی میکردم.
ازت میخوام برای اینکه از این حالت دربیای خودت رو دربرابر خودت قرار بدی، باید تمرین کنی بجای دست و پا زدن محکم بلند شی
باید آگاهی هات رو به عمل ترجمه کنی
باید تصمیم هات رو خودت بگیری
باید دست به کار شی ، اهمال کاری رو بکشی
باید کمال گراییه مقایسه ای رو دفن کنی و خودت رو ارزشمند بدونی ، انقدر ارزشمند که برای خواسته هات تلاش کنی
باید در امروز زندگی کنی و برای همین لحظه تصمیم هات رو اجرا کنی و براشون عرق بریزی
باید بتونی وقتی اتفاقی افتاده و برای واقعیت ها تفسیر و تحلیل و احساسات رو تفکیک کنی نه اینکه براساس احساس فقط روی خودت برچسب بزنی و منفعل باقی بمونی
منفیگرایی میتواند کشنده باشد
شکنجه ی خاموش = در جنگ کره ، هزاران آمریکایی در بازداشتگاه های کره شمالی زندانی شدن .
سربازان آمریکایی در بازداشتگاههایی نگهداری میشدند که بر اساس عُرف، نمیشد آنها را نامتعارف یا بیرحمانه توصیف کرد. اسیران در آنها از غذای کافی، آب و سرپناه بهرهمند بودند و در معرض هیچیک از تکنیکهای شکنجهی فیزیکی که در آن زمان رایج بود (مثلاً فشار دادن بریدهی چوب بامبو به زیر ناخنها) قرار نمیگرفتند
در واقع میتوان گفت تعداد موارد گزارششدهی تعرض فیزیکی در بازداشتگاههای کرهی شمالی، کمتر از هر بازداشتگاه جنگی دیگری بوده که در تاریخ ثبت شده است.
پس چرا بسیاری از سربازان آمریکایی در این کمپها میمردند؟
بازداشتگاه آنها با سیمخاردار احاطه نشده بود. نگهبانان مسلح، دور تا دور بازداشتگاه نایستاده بودند. اما هیچ سربازی تلاشی برای فرار انجام نداد
وقتی که بازماندگان آزاد شده و در اختیار صلیب سرخ ژاپن قرار گرفتند، به آنها این فرصت را دادند که با عزیزانشان تماس بگیرند و بگویند که زندهاند. اما افراد بسیار کمی حاضر شدند چنین تماسی را برقرار کنند.
این سربازان، حتی پس از برگشت به خانه، رابطهی دوستی یا هر جنس دیگری از رابطه را میان یکدیگر حفظ نکردند. دکتر مایر در توصیف این وضعیت چنین میگفت: «آنها بدون هرگونه سیمان و فولاد، زندانی یک سلول انفرادی باقی ماندند.»
مایر یک بیماری جدید را در بازداشتگاههای سربازان کشف کرد: «ناامیدی مفرط.» این عادی شده بود که سربازان، داخل آلونکهای خودشان بخزند و ناامیدانه به در و دیوار خیره شوند و هیچ تلاشی برای زنده ماندن و بقا به خرج ندهند. یک گوشه بنشینند، لحاف روی سرشان بکشند و پس از یکی دو روز بمیرند.
سربازان به این وضعیت میگفتند: «بُریدن.» [ فلانی هم بُرید. ] پزشکان این وضع را «میراسموس» نامگذاری کردند. یا به زبان مایر: «رها کردن مقاومت» و «انفعال».
این سربازان بدون وجود آزار فیزیکی و باوجود فراهم بودن امکانات غذایی بدون دلیل پزشکی میمردند... دلیل این موضوع خالی شدن سربازان از سرمایه ی عزت نفس بود ... در این زندان ها وظایف و برنامه هایی برای زندانی ها مشخص شده بود که هرروز بیشتر باعث خالی شدن انسان از عزت نفس میشد.
این تو و این داستان زندگی
رقیب خودتی ، عامل پیشرفت خودت ، عامل شکست خودت
میخوای باخودت کاری کنی تا سرنوشتت مثل سربازای آمریکایی بشه
یا قراره خودت رو ارزشمند بدونی ؟