وقتی جوون تر بودم رو یادمه ! مثل روزِ روشن
اولین باری که فهمیدم دقیقا مسئولیت یعنی چی اسیر "کنکور"
شده بودم ، کله م باد داشت ! دنبالِ پول بودم و فتحِ جهان
اینم بگم که کنکور اول همه ی سختیا بود اما سکوی پرتاب .....
راستشو بخواید دلم یه زنِ خوشگل هم میخواست که همراهم باشه
و بر خلاف آدما و خونواده م منو بفهمه ! کنکور درد داشتـــــــــ
خیلی تا کنکور نمونده بود،دو سه ماه فقط ! خسته بودم
خنده دار نیست رفیق؟ خسته بودم بی این که خونده باشم و تلاش کرده باشم
دلم زن میخواست،شهرت،پول،همه چی ! ولی خودم هیچی نبودم
پشیمون بودم،جلوی خودم بدجوری ضایع شده بودم،چشمای امیدوارم مامانم
آه ! حرفشو نزن ... چشماشــــــ ، اون چایی که صبحا میآورد تو اتاق و منــــ
حالا که پیرتر شدم و استخونام غژ غژ میکنه خیلی از خودم راضی ام
بین خودمون باشه خوشگل ترین زنِ ممکن رو هم گرفتم !
یه شب اواسطِ بهار بود که با خودم گفتم هی بدبختِ انگل ! از زندگی چی میخوای؟
از این زندگیِ کوفتی ای که ساختی چی میخوای؟ اصن چیزی میشه خواست ازش؟
یه چیزی توی سرم ترکید ، میفهمی که چی میگم؟
صبحش 5 پا شدم،آسون هم نبود،خنده م میگیره از قیافه ی رنگ پریده م توی آینه
ولی رفیق،راستشو بخوای شد ! از یه جایی شدم خودم
خودمو از بدبختیام پس گرفتم : ) و شد ! باورت میشه که شـــــــــــــد؟
حالا انقدر استرس نداشته باش،بذار شب بشه،شب خیلی باحاله !
خودتو پیدا میکنی اگه یه نگاه به همه چی بندازی : )
هیـــــ راستی ! دلت میخواد یه دور با ماشینِ جدیدم بزنی و یکم زندگی رو بفهمی؟
از نوشته های : یک مرد که زندگی اش را ساخت : )
پ.ن : نام گوینده ی اصلی متن فاش نخواهد شد : )