سگی نزد شیر آمد گفت:
بامن کشتی بگیر
شیر سر باز زد
سگ گفت:نزد تمام سگان خواهم گفت
شیر از مقابله با من می هراسد
شیر گفت
سرزنش سگان را خوشتر دارم از اینکه شیران مرا شماتت کنند
که با سگی کشتی گرفته ام.....!
سگی نزد شیر آمد گفت:
بامن کشتی بگیر
شیر سر باز زد
سگ گفت:نزد تمام سگان خواهم گفت
شیر از مقابله با من می هراسد
شیر گفت
سرزنش سگان را خوشتر دارم از اینکه شیران مرا شماتت کنند
که با سگی کشتی گرفته ام.....!
حکایت ما جاودانه شود
در روزگاران قدیم خری بود که ابهت شیر را قبول نداشت
روزی شیر او را صد زد و گفت: میبینی تو جنگل چه سر و صدایی به پا شده؟
خر : خب که چی
شیر نعره زد و یک دفعه جنگل ساکت شد... به خر گفت : ابهت رو حال کردی؟
خر لبخند زنان به شیر گفت دنبالم بیا کارت دارم....
(ادامه ی داستان رو بعدا براتون تعریف میکنم)
خییییییلی قشنگ بود...حکایت خیلی از اتفاقای دور واطرافمه...آدم دلش گرم میشه...
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید/گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)