خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8
    1. Top | #1
      کاربر نیمه فعال

      daram-mimiram
      نمایش مشخصات

      مهدی اخوان ثالث

      به دیدارم بیا هر شب
      در این تنهایی تنها و تاریکِ خدا مانند


      دلم تنگ است
      بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
      شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها
      دلم تنگ است


      بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
      در این ایوان سرپوشیده
      وین تالاب مالامال
      دلی خوش کرده ام با این پرستو ها و ماهی ها
      و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی


      بیا، ای هم گناهِ من در این برزخ
      بهشتم نیز و هم دوزخ


      به دیدارم بیا، ای هم گناه، ای مهربان با من
      که اینان زود می پوشند رو در خواب های بی گناهی ها
      و من می مانم و بیداد بی خوابی


      در این ایوان سرپوشیده ی متروک
      شب افتاده ست و در تالابِ من دیری ست
      که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها
      پرستو ها


      بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
      بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
      که می ترسم تو را خورشید پندارند
      و می ترسم همه از خواب برخیزند
      و می ترسم که چشم از خواب بردارند


      نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را
      نمی خواهم بداند هیچ کس ما را


      و نیلوفر که سر بر می کشد از آب
      پرستوها که با پرواز و با آواز
      و ماهی ها که با آن رقص غوغایی
      نمی خواهم بفهمانند بیدارند


      شب افتاده ست و من تاریک و تنهایم
      در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
      پرستو ها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی


      بیا ای مهربان با من!
      بیا ای یاد مهتابی...



      https://www.youtube.com/watch?v=IPE9u57uzTk
      یک روز رسد غمی به اندازه کوه
      یک روز رسد نشاط اندازه دشت
      افسانه زندگی چنین است گلم
      در سایه کوه باید از دشت گذشت

    2. Top | #2
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
      سرها در گریبان است.
      کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
      نگه جز پیش پا را دید نتواند
      که ره تاریک و لغزان است
      وگر دست محبت سوی کس یازی
      به اکراه آورد دست از بغل بیرون
      که سرما سخت سوزان است
      نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
      چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
      نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
      زچشم دوستان دور یا نزدیک
      مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
      هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...
      دمت گرم و سرت خوش باد
      سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!
      منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم
      منم من سنگ تیپا خورده رنجور
      منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور
      نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم
      بیا بگشای در بگشای دلتنگم
      حریفا میزبانا میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
      تگرگی نیست مرگی نیست
      صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است
      من امشب آمدستم وام بگذارم
      حسابت را کنار جام بگذارم
      چه می گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد
      فریبت می دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
      حریفا! گوش سرما برده است این یادگار سیلی سرد زمستان است
      و قندیل سپهر تنگ میدان مرده یا زنده
      به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است
      حریفا! رو چراغ باده را بفروز شب با روز یکسان است
      سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
      هوا دلگیر درها بسته سرها در گریبان دستها پنهان
      نفس ها ابر دل ها خسته و غمگین
      درختان اسکلت های بلور آجین
      زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه
      غبار آلوده مهروماه
      .
      .
      زمستان است......


    3. Top | #3
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات

      این شعر ایشون رو خیلی دوست دارم


      لحظه‌ي ديدار نزديک است
      باز من ديوانه ام، مستم
      باز ميلرزد دلم ، دستم
      باز گويي در جهان ديگري هستم
      هاي ! نخراشي به غفلت صورتم را ، تيغ!
      هاي! نپريشي صفاي زلفکم را دست
      وآبرويم را نريزي، دل، اي نخورده مست

      لحظه ي ديدار نزديک است......

    4. Top | #4
      کاربر نیمه فعال

      daram-mimiram
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط yaghma نمایش پست ها

      این شعر ایشون رو خیلی دوست دارم


      لحظه‌ي ديدار نزديک است
      باز من ديوانه ام، مستم
      باز ميلرزد دلم ، دستم
      باز گويي در جهان ديگري هستم
      هاي ! نخراشي به غفلت صورتم را ، تيغ!
      هاي! نپريشي صفاي زلفکم را دست
      وآبرويم را نريزي، دل، اي نخورده مست

      لحظه ي ديدار نزديک است......

      با صدای استاد :
      3-AkhavaneSales.mp3_95185
      یک روز رسد غمی به اندازه کوه
      یک روز رسد نشاط اندازه دشت
      افسانه زندگی چنین است گلم
      در سایه کوه باید از دشت گذشت

    5. Top | #5
      کاربر باسابقه
      در انتظار تایید ایمیل

      Sheytani
      نمایش مشخصات
      سیبیلاشو دوس دارم...

    6. Top | #6
      کاربر نیمه فعال

      bazande
      نمایش مشخصات
      زمستان از همه شعراش بیشتر دوس دارم
      مخصوصا این قسمتش:
      نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
      چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
      نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
      زچشم دوستان دور یا نزدیک


      بگو دل را که گرد غم نگردد
      اَزیرا غم به خوردن کم نگردد
      «مولانا»




    7. Top | #7
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      en1017.jpg

    8. Top | #8
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      مهدی اخوان ثالث

      ما چون دو دریچه، رو به روی هم


      آگاه ز هر بگو مگوی هم


      هر روز سلام و پرسش و خنده


      هر روز قرار روز آینده


      عمر آینه بهشت، اما… آه


      بیش از شب و روز تیره و دی كوتاه


      اكنون دل من شكسته و خسته ست


      زیرا یكی از دریچه‌ها بسته ست


      نه مهر فسون، نه ماه جادو كرد


      نفرین به سفر، كه هر چه كرد او كرد


      در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر


      با همه تلخی و شیرینی خود می‌گذرد…

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن