یکی مونده به آخر چه باحاله.عاشقونه همو نگا میکنن
و تو آهسته آهسته بلند میشوی
و راه می افتی و می روی
و در این راه رفتن دست و بالت بارها زخمی می شود
اما آبدیده می شوی
و می آموزی که از جاده های ناشناس نهراسی
از مقصد بی انتها...از نرسیدن نهراسی
و تنها بروی و بروی و بروی...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)