- داداشی به نظر تو زندگی بعد از تولد وجود داره؟ آیا تو به وجود مامان اعتقاد داری؟
- نه من به این چیزا اعتقادی ندارم؛ من یه ملحدم! مگه تا حالا مامانو دیدی؟
- داداشی به نظر تو زندگی بعد از تولد وجود داره؟ آیا تو به وجود مامان اعتقاد داری؟
- نه من به این چیزا اعتقادی ندارم؛ من یه ملحدم! مگه تا حالا مامانو دیدی؟
گمشده من!
خدایا هر کس به دنبال گمشده خود می رود .
هر کسی برای نجات خود می اندیشد .
هر کسی به امید و آرزویی زندگی می کند ،
اما من امیـــــــــــــــدی و آرزویــــــــــــــــــی ندارم .
جز تو گمشده ای نمی شناسم و جز تو راه نجاتی نمی یابم .
همه را فراموش می کنم ،(فراموش کردم)
همه را پشت سر می گذارم ،(گذاشتم)
یکه و تنها به سوی تو می آیم
و دست نیاز فقط به سوی تو دراز می کنم .
خدایا !
می خواهم با تو تنها باشم ،
می خواهم از همه چیز چشم بپوشم ،
می خواهم جز تو محبوبی و معبودی نداشته باشم ،
خوش دارم که زیر این آسمان سیاه کسی جز تو از من نداند ،
کسی جز تو نیاز مرا نشنود کسی جز تو مرگ مرا نبیند.
خدایا، مرا بسوزان ، در عذاب و درد خاکسترم کن ، باز هم تو را شکر می کنم.
....
*نامه ای از سوی پروردگار به همه انسان ها *
*سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من **نه
تو را رها کرد ه*ام و نه با تو دشمنی کرده*ام( ضحی 1-2) **افسوس که هر کس را
به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او **را، که
مرا به سخره گرفتی. (یس 30) ** و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر** **از
آن روی گردانیدی.(انعام 4) **و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی
نداشته ام(انبیا 87) **و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی
خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس 2*
در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم .
خدا پرسید پس تو میخواهی با من گفتگو کنی؟ من در پاسخش گفتم: اگر وقت دارید. خدا خندید و گفت وقت من بی نهایت است. در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟
پرسیدم چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟ خدا پاسخ داد: کودکی شان. اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند و عجله دارند زود بزرگ شوند و بعد دوباره پس از مدت ها آرزو می کنند که کودک باشند... اینکه آنها سلامتی شان را از دست می دهند تا پول بدست آورند و بعد پولشان را از دست می دهند تا سلامتی شان را بدست آورند. اینکه با اضطراب به آینده نگاه می کنند و حال را فراموش می کنند و بنابراین نه در حال زندگی می کنند نه در آینده. اینکه آنها به گونه ای زندگی میکنند که گویی هرگز نمی میرند و به گونه*ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده*اند...
..... خدای من .....
براستى گذشت تو از گناه،
و پرده پوشیت بر کار زشتم،
و بردباریت در برابر جرم بسیارم،
که گاهی به خـطا و گاهی از روى تعمـد کردم،
مرا به طمـع انداخت تا از تو درخواست کنم
چیزهایى را که مستحق آن نیستم ..
........
و سبب شد که تو را از روى اطمینـان بخوانم،
و با تو انس بگیرم بدون هر ترس و واهمه ای،
و حاجتم را از تو بخواهم،
در حالیکه در طلبش هم با ناز و عشوه به درگاهت می آیم !
و اگر حاجتم دیـر بر آید،
بواسطه نادانیم بر تو اعتراض میکنم
در حالیکه شاید دیر شدن آن برایم بهتر باشد،
زیرا تنها تو دانـا به سرانجام کارها هستى
و از این رو من ندیدم
مولایِ بزرگوارى، شکیبــاتر از تو بر بنده پست خود ..
........
خدای من،
تو مرا مى خوانى درحالیکه من از تو روی میگردانم.
تو به من دوستى میکنى در حالیکه من با تو دشمنى میکنم.
تو به من محبت میکنى و من نمی پذیرم،
گـویا مـن منتى بر تــو دارم !
و بـــاز ...
این احوال تو را از مهر و احسانت بر من باز نمیدارد .
........
پس خدای مهـربان من،
بر این بنده نـادانت رحـم کن و احسان زیادت را بر او ببخش،
که براستى تو بـخـشـنـده و بــزرگــوارى ...
خدایا باز امشب دلم گرفتهبیا تا کمی با تو صحبت کنمبیا تا دل کوچکم را خدایافقط با تو قسمت کنمخدایا بیا پشت آن پنجرهکه وا میشود رو بسوی دلمبیا پرده هارا کناری بزن…..
که نورت بتابد به رویدلمخدایا کمک کن پروانه ی شعرم جان بگیردکمی هم به فکر دلم باش مبادابمیرد…!
خدایا دلم را که هرشب نفس میکشد در هوایتاگرچه شکسته…شبی میفرستمبرایت!
خطا ازمن است می دانم!!!
از من که سالهاست گفته ام "ایاک نعبد"...
اما به دیگران هم دلسپرده ام...
از من که سالها گفته ام "ایاک نستعین" ...
اما به دیگران هم تکیه کرده ام...
اما رهایم نکن...
بیش از همیشه دلتنگم ...
به اندازه ی تمام روزهای نبودنم...!!!
مطلب اولین بار در سال ۲۰۰۱ توسط زنی به نام ریتا در وب سایت یک کلیسا قرار گرفت، این مطلب کوتاه به اندازه ای تاثیر گذار و ساده بود که طی مدت ۴ روز بیش از پانصد هزار نفر به سایت کلیسا ی توسکالوسای ایالت آلاباما سر زدند این مطلب کوتاه به زبان های مختلف ترجمه شد و در سراسر دنیا انتشار پیدا کرد
Interview with god
گفتگو با خدا
I dreamed I had an Interview with god
خواب دیدم در خواب با خدا گفتگویی داشتم
So you would like to Interview me? “God asked”
خدا گفت : پس میخواهی با من گفتگو کنی ؟
If you have the time “I said”
گفتم : اگر وقت داشته باشید
God smiled
خدا لبخند زد
My time is eternity
وقت من ابدی است
What questions do you have in mind for me?
چه سوالاتی در ذهن داری که میخواهی بپرسی ؟
What surprises you most about humankind?
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند ؟
Go answered …
خدا پاسخ داد …
That they get bored with childhood
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند
They rush to grow up and then long to be children again
عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند
That they lose their health to make money
این که سلامتی شان را صرف به دست آوردن پول می کنند
And then lose their money to restore their health
و بعد پولشان را خرج حفظ سلامتی میکنند
By thinking anxiously about the future That
این که با نگرانی نسبت به آینده فکر میکنند
They forget the present
زمان حال فراموش شان می شود
Such that they live in neither the present nor the future
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی میکنند و نه در حال
That they live as if they will never die
این که چنان زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد
And die as if they had never lived
و آنچنان میمیرند که گویی هرگز زنده نبوده اند
God’s hand took mine and we were silent for a while
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم
And then I asked …
بعد پرسیدم …
As the creator of people what are some of life’s lessons you want them to learn?
به عنوان خالق انسان ها ، میخواهید آنها چه درس هایی اززندگی را یاد بگیرند ؟
God replied with a smile
خدا دوباره با لبخند پاسخ داد
To learn they cannot make anyone love them
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد
What they can do is let themselves be loved
اما می توان محبوب دیگران شد
learn that it is not good to compare themselves to others
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند
To learn that a rich person is not one who has the most
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد
But is one who needs the least
بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد
To learn that it takes only a few seconds to open profound wounds in persons we love
یاد بگیرن که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوست شان داریم ایجاد کنیم
And it takes many years to heal them
و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد
To learn to forgive by practicing forgiveness
با بخشیدن ، بخشش یاد بگیرن
To learn that there are persons who love them dearly
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند
But simply do not know how to express or show their feelings
اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند
To learn that two people can look at the same thing and see it differently
یاد بگیرن که میشود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند
To learn that it is not always enough that they are forgiven by others
یاد بگیرن که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند
They must forgive themselves
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند
And to learn that I am here
و یاد بگیرن که من اینجا هستم
Always
همیشه
*
*
*
خلاقترین هنرمند: "خدا"
خدایا!
به اندازه آسمانت دیروز آرزم داشتم
و میخواستم دست اتفاق رو بگیرم
تا نیفتد
اما امروز فهمیدم اتفاق هم که بیفتد
باز من زندگی خواهم کرد
چون تو میخواهی!!!!!!!!!!
آموخته ام که وقتی ناامید میشوم ، خداوند با تمام عظمتش ناراحت میشود و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمتش امیدوار شوم . . . !
ویرایش توسط Juddy Abbott : 25 دی 1391 در ساعت 20:49
کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،
سفری بی همراه،
گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هر کجا لرزیدی،
از سفرترسیدی،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم..
ساحل دلت را به خدا بسپار ، خودش قشنگ ترین قایق را برایت می فرستد .
ویرایش توسط Juddy Abbott : 25 دی 1391 در ساعت 20:49
هر گاه خداوند بنده ابی را دوست بدارد .او را گرفتار مینماید و پس اگر برد باری پیشه کرد وی را بر میگزیند و اگر سپاس گذاری کرد وی را گلچین مینماید ...
خدایا وقتی ازم گرفتی و بهم بخشیدی ، فهمیدم که معادله زندگی ، نه غصه خوردن برای نداشته هاست و نه شاد بودن برای داشته ها . .
ویرایش توسط Juddy Abbott : 25 دی 1391 در ساعت 20:50
دوچیز مدهوشم میکند: ابی اسمانی که میبینم و میدانم که نیست و خدایی که نمیبینم و میدانم که هست ...
ویرایش توسط Juddy Abbott : 25 دی 1391 در ساعت 20:50
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)