پياده از کنارم گذشتي و اخمت سهم نگاه مشتاق من بود و لبخندت نصيب آنکه سواره بود.
سواره از کنارم گذشتي و مرا اصلاً نديدي و کرشمه ات را به آني ارزاني دادي که قيمت ماشينش از خونبهاي من بيشتر بود.
در صف نان صداي لطيفت نانواي خسته را به وجد آورد و نوبتم را گرفتي
و بروي خودت هم نياوردي.
زير باران خيلي قبل تر از تو منتظر تاکسي بودم اما ماشين که آمد آب گل آلود را بر من پاشيد و جلوي تو ايستاد.
در تاکسي که نشستم آرزو کردم کنارم ننشيني تا اگر ماشين تکاني خورد و به تو خوردم،در جواب عذرخواهی ام، حيوان خطابم نکني.
در اتوبوس بين ما نرده آهني بود، جايم را اگر به تو تعارف ميکردم ميگفتي يا ديوانه است يا مرض دارد.
در سينما، ديدم که تهمينه ميلاني تمام مردان را شيطان تصوير کرده،کفرم درآمد،نيکي کريمي جيغ زد و گفتم زهرمار.
دعوا که کردم، او که ميدانست مادر و خواهرم را بيشتر از خودم دوست دارم به آنها ناسزا گفت تا بيشتر بسوزم.
آزادي ات را صاحبان قدرت گرفتند، همانان که از قدرت ثروت اندوختند و تو که مدل ماشين پسرانشان را ميديدي دست و پايت شل ميشد.
من ازدواج نکردم چون تو چشم و همچشمي داشتي و به انگشتر سه ميليوني نظر داشتي، تازه اين فقط يک حلقه بود از زنجير خواسته هايت.
صفت ترشيده را اولين بار از خودت شنيدم، کوچکتر بودي يادت هست ميگفتي معلم رياضيتان شوهر نکرده، گفتي ترشيده!
عاشق که شدم تلفنم را قطع ميکردي و بهانه ات حضور ميهمانهايتان بود.
عاشق که شدي، فردا که مادر ميشوي را نديدي؟
دلت نميخواهد همسر پسرت را بپسندي؟ تو و مادرم يکي هستيد!
من بايد اضافه کاري کنم تا تو در هر ميهماني لباسي جديد بپوشي تا به تو بگويند خوش تيپ...
من بايد شبها هم کار بکنم تا تو سفره ات رنگين باشد و به تو بگويند کدبانو...
خسته از اضافه کاري برگشتم و گفتي پوشک بچه را عوض کن چون من ناخنهايم را تازه لاک زده ام.
وقتي خواستي طلاق بگيري، "گفتند" بچه مال پدر است!
من نگفتم، همان ديني گفت که تو برايش از پس اندازمان سفره ابوالفضل مي انداختي و يکهو خواب ميدي که بايد به حج بروي، آنهم در اوج گرفتاريمان.
آري، اينچنين است خواهر من!
رفتارهاي زشت ما از پس هم مي آيند تو چنان کردي که خشم در دل من ها کاشتي و من ها شکستند و بسته به صبرشان دو فوج شدند:
آنان که ضعيفتر بودند خرد شدند و خشمشان کينه شد و کينه شان عقده و در هر کوي و برزن و بازار از هر اندک قدرت خود نهايت سوء استفاده را کردند و بر تو تاختند.
اما آنان که يا قويتر بودند يا از تو ها کمتر زخم خوردند، خشمشان هم کمتر بود و کينه هاشان نيز...
اينان هنوز چشم اميد دارند به وطن که بتواند و برآنند که نيک بمانند...
خوشحالم حالا که ميخواهي تغيير کني...
من هم برآنم که بهتر باشم و شادتر باشيم در کنار هم،
من و تو اي هموطن،
بدون هر نوع بغض و کينه و تبعيض جنسي...
مايي بهتر براي فردا و آينده اي بهتر
نامه(پاسخ) يک مرد ايراني به زن هموطنش