آدم در خانه که باشد خانه کپک نخواهد زد!
بابا چيز زيادي از بابابزرگ نميداند و بابابزرگ هميشه به من مي گفت : تخم سگ
بابا جدا باباي بابابزرگ را دوست ندارد
بابا هرگز کنجکاو نبود بداند:
باباي بابابزرگ ، مادر مادربزرگ را کجاي بيابان پيدا کرد ، کجاي خيابان گم کرد؟
بابا چيز زيادي از ما نمي داند.بابا با ما حرف ندارد ، دعوا دارد ، بابا رفيق نيست با ما
ما دانش آموزان کلاس سوم "ب" اما بايد با بچه هامان بچگي کنيم بچگي!
اين بود انشاي ما در باره ريشه هاي عقب ماندگي.
رستنيها کم نيست،
من و تو کم بوديم،
خشک و پژمرده و تا روي زمين خم بوديم!
گفتنيها کم نيست،
من و تو کم گفتيم،
مثل هذيان دم مرگ،
از آغاز چنين درهم و برهم گفتيم.
ديدنيها کم نيست،
من و تو کم ديديم،
بيسبب از پاييز
جاي ميلاد اقاقيها را پرسيديم.
چيدنيها کم نيست،
من و تو کم چيديم،
وقت گل دادن عشق روي دار قالي،
بيسبب حتی پرتاب گل سرخي را ترسيديم.
خواندنيها کم نيست،
من و تو کم خوانديم،
من و تو سادهترين شکل سرودن را در معبر باد
با دهاني بسته وا مانديم
من و تو کم خواندیم
من و تو وا ماندیم،
من و تو کم دیدیم،
من و تو کم چیدیم،
من و تو کم گفتیم
وقت بیداری فریاد چه سنگین خفتیم!
من و تو کم بودیم
من و تو اما در ميدانها
اينک اندازهي ما ميخوانيم!
ما به اندازهي ما ميبينيم!
ما به اندازهي ما ميچينيم!
ما به اندازهي ما ميگوييم!
ما به اندازهي ما ميروييم!
من و تو
خم نه و درهم نه و کم هم نه، که ميبايد با هم باشيم!
من و تو حق داريم
در شب اين جنبش نبض آدم باشيم!
من و تو حق داريم
که به اندازهي ما هم شده با هم باشيم!
گفتنيها کم نيست
چقدر جريمه نوشتيم،
جريمه ، جريمه ، جريمه
نوشتيم و رج زديم.
چقدر از سر "يعقوب ليث" تا ته "شاه عباس"جريمه نوشتيم.
چقدر از مساحت "پرتغال"که به قاف و غينش هنوز مشکوکيم دل زده بوديم!
چقدر مشهدي حسن،آسيابان دهمان را دست انداختيم و
چقدر از دست پيرزن و چين دامن سنجر خميازه کشيديم!
چقدر از جبر گريختيم و به "گل يا پوچ" نشستيم و سبک شديم
چقدر فيلم جفتي با هم تاخ زديم و از لال سينما تاج عکس "برنج تلخ" خريديم
چقدر تيزي خط کش آقاي اصول دين را بلند بلند درد کشيديم و
چقدر در زنگ طبيعي صداي گاو درآورديم
چقدر براي "آقا محمد خان" سبيل کشيديم و
چقدر دور از چشم مبصر بي معرفت تمام غايب ها را حاضر کرديم
چقدر آه، چقدر جريمه نوشتيم.
چقدر براي فرزند ساعي و کوشا رضايت نامه نوشتيم.
چقدر عاشق بوديم و بابا خبر نداشت چه دردي مي کشد پيله ابريشم پروانه شدن را
با هم چقدر درد کشيديم منو پيله منو پروانه
بابا اما خبر نداشت
چقدر از دست استاد نجم آبادي سيب و گلابي سايه زديم وقتي مي شد عشق را آفتابي کرد.
در مهتابي هم ميشد آفتابي بود اگر آقاي علوم اجازه مي داد
بابا اما خبر نداشت
چقدر جريمه نوشتيم
بجاي آقايان ، بجاي ديگران که نکاشتند، ما بخوريم
چقدر
آه ، چقدر در زنگ حساب کم بوديم
آقا اجازه هست؟تخته سياه باراني ست
چقدر اکسيژن کم آورديم،
راستي چقدر هيدروژن براي ساختن يک بمب کم داشتيم
چقدر در اولين شب مستي راست گفتيم و ياد استاد راضي را جرعه جرعه سر کشيديم
چقدر راست مي گريستيم ،وقتي همه دروغ مي خوردند ، دروغ سر مي کشيدند و دروغ برمي گرداندند.
آقا، اجازه هست بالا بياوريم؟
آه ، درد بلند جريمه،
چقدر آه کشيديم.
"شهیار"
دانلود:
Download Deklame_-=-_Baba.mp3