خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6
    1. Top | #1
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات

      نامه کودک یتیم به دوستش علی :-(

      نامه کودک یتیم به دوستش علی:


      سلام

      فردا دیگه هیچوقت نمی بینمت...

      این نامه رو مینویسم واز بالای حیاط میندازم خونتون...

      فردا بخون...

      امشب خیلی خوشحالم...

      قراره بعد شام من وخواهرکوچکم با مامان واسه همیشه بریم پیش بابا...

      خودت هم میدونی بابام دوسال رفته پیش خدا...

      مامان میگه ما تو این دنیا کسی رو نداریم...

      راست میگه...

      از وقتی بابا رفته اصلا کسی طرف خونه ما نمیاد...

      فقط بعضی وقتها یه آقایی با ماشین میاد وبرامون خوراکی میاره...

      علی مامان گفته آنجایی که میریم کلی خوراکی خوشمزه داره و میتونیم هرچی دلمون خواست بخوریم...

      تازه آنجا دیگه مدرسه نمیریم وهمیشه بازی می کنیم...

      آنجا خواهرم دیگه مجبور نیست با عروسک پارچه ای بازی کنه...

      کلی اسباب بازی آنجا هست...

      آنجا دیگه مثل خونه ما نیست که تابستون گرم باشه وزمستون هم از سرما تا صبح بلرزیم...

      مامان گفته هواش همیشه خوبه...

      شبها راحت میتونیم بخوابیم...

      میدونی علی خیلی خوشحالم واسه اینکه آنجا که میریم مامان دیگه همیشه باهامون غذا میخوره...

      آخه اینجا ما اکثرا غذا نداشتیم و توی هفته چند بار بیشتر چیزی واسه خوردن نداشتیم و وقتی هم همسایه ها برامون غذا میاوردند مادرم میگفت اشتها ندارم...

      تو وخواهرت بخورید...

      من میدونستم دروغ میگه...

      واسه اینکه من وخواهرم سیر بشیم چیزی نمیخورد...

      واسه همین به مامان قول دادم هرجا بره باهاش بریم...

      علی شبا مامانم دزدکی گریه میکرد...

      من وخواهرم متوجه میشدیم وماهم دزدکی گریه میکردیم...

      مامان بیچاره اس علی...

      صبح تا شب میره خونه مردم رو تمیز میکنه وبعدشم سبزی هاشونو میاره خونه شبا تمیز میکنه...

      خیلی خسته میشه...

      همیشه تمام بدنش درد میکنه ولی دکتر نمیره...

      امشب دیگه با هم میریم پیش خدا...

      اونجا میبرمش دکتر خوب بشه...

      مامان میگه خدا خیلی مهربونه وما رو میبخشه...

      علی من از خدا گله دارم...

      چرا این مدت به ما سر نزد...

      امشب من وخواهرم ومامان هر سه نفری حمام کردیم...

      آخه مامان گفته باید تمیز باشیم...

      مامان الان داره شام رو درست میکنه ولی نمیدونم چرا مرتب گریه میکنه وبا خودش حرف میزنه...

      همش هم میگه خدایا ما رو ببخش...

      خدایا ما رو ببخش...
      مامان گفت تو این غذا چیزی میریزم که وقتی بخوریم اولش یه کم درد میکشیم ولی بعدش واسه همیشه از این زندگی کوفتی راحت میشیم و سه تایی میریم پیش خدا...

      علی مامان داره صدام میزنه...

      از فردا دیگه من تو بهشت پیش بابا زندگی میکنم...

      آنجا همیشه غذا داریم.

      هر وقت خواستی بیا سر بزن...

      خداحافظ دوستم
      خداحافظ علی
      ویرایش توسط kouchoulou : 10 آذر 1393 در ساعت 02:28

    2. Top | #2
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      اشک چشام در اورد بد جور :yahoo (2):

      چون یک قسمت هاییش شبیه زندگی خودم بوده

    3. Top | #3
      در انتظار تایید ایمیل

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      حضرت محمد(ص):
      هنگامي كه كودك يتيم گريه مي كند عرش خدا به لرزه در مي آيد. خداوند به فرشتگانش مي فرمايد: اي ملائكه من! چه كسي اين يتيم را كه پدرش در خاك پنهان شده است به گريه درآورد؟ ملائكه مي گويند: خدايا! تو آگاه تري. خداوند مي‎فرمايد: اي ملائكه من! شما را گواه مي گيرم كه هر كس گريه او را خاموش و قلبش را خشنود كند من روز قيامت او را خشنود خواهم كرد.

      تفسير مجمع البيان، ج 10 / صفحه 606.

    4. Top | #4
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mojtaba93 نمایش پست ها
      اشک چشام در اورد بد جور :yahoo (2):

      چون یک قسمت هاییش شبیه زندگی خودم بوده
      فایل پیوست 17156

    5. Top | #5
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      ctj67b4ek47u.jpeg

    6. Top | #6
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن