خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 3 از 3
    1. Top | #1
      کاربر باسابقه

      AkhmooAsabani
      نمایش مشخصات

      داستانی زیبا از ملا نصر الدین

      حکایت این چنین است که روزی فردی از از ملانصرالدین پرسید :


      ملا ، آیا تا بحال به ازدواج و تشکیل زندگی فکر کرده ای ؟


      هم در جوابش گفت :



      بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم


      آن فرد دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟



      ملا جواب داد :



      بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم


      که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود


      پس به یمن رفتم :



      دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ،


      چون زیبا نبود


      ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی


      دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم !



      فرد با تعجب بسیار کنجاوانه پرسید : چرا ؟



      ” ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم “



      برای هرچه بهتر زندگی کردن حتما نکات زیر را به خاطر بسپارید و تا حد توان به آن ها عمل کنید :



      مرد را به عقلش نه به ثروتش



      زن را به وفايش نه به جمالش



      دوست را به محبتش نه به کلامش



      عاشق را به صبرش نه به ادعايش



      مال را به برکتش نه به مقدارش



      خانه را به آرامشش نه به اندازه اش



      اتومبيل را به کاراییش نه به مدلش



      دانشمند را به علمش نه به مدرکش



      مدير را به عمل کردش نه به جایگاهش



      نویسنده را به باورهايش نه به تعداد کتابهايش



      شخص را به انسانيتش نه به ظاهرش



      گوگولی :
      در زندگی این جملرو هیچوقت فراموش نکنید که :


      nobody is perfect


      هیچ کس کامل نیست
      ویرایش توسط na3r!n : 08 مهر 1393 در ساعت 19:51

    2. Top | #2
      کاربر نیمه فعال

      Sheytani
      نمایش مشخصات
      گوگولي چيه؟!؟!!!!!!!!
      زندگي شهد گل است كه زنبور روزگار مي مكدش !!

    3. Top | #3
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      روزی ملا کنار نهر آبی نشسته بود که ده نفر نابینا به او رسیدند و گفتند: در مقابل دریافت نفری یک دینار ما را از
      نهر بگذران.ملا 9 نفر را رد کرد و هنگامی که داشت نفر آخری را از آب می گذراند ناگهان نابینای بیچاره داخل آب
      افتاد. با سر و صدای او بقیه متوجه غرق شدن او گردیدند و بانگ بر آوردند که چرا مواظب نبودی و موجب غرق
      شدن برادر ما گردیدی؟ ملا در جواب گفت: من یک دینار ضرر کرده ام
      شما چرا ناراحتید و داد و فریاد راه انداخته اید؟!!

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن