
نوشته اصلی توسط
ارمان 2
باید رفت تا بعضی چیزها بماند.
اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت.
اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند.
گاهی باید رفت و بعضی چیزها را که بردنی ست با خود برد، مثل یاد، مثل خاطره، مثل غرور،
و آنچه ماندنی ست را جا گذاشت، مثل یاد، مثل خاطره، مثل لبخند.
رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی، بروی
و ماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی بمانی.
برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند.
برو و بگذار رفتنت بیش ازآنکه دردی بر دلی بنشاند، خاطره ای پر حسرت بشود.
برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوش ِ دل کسی که شکستن غرورت برایش از شکستن سکوت آسانتر باشد.
عشقت را بردار و برو. خوب برو. زیبا برو.
سر به زیر برو هرچند با اندوه. با لبخندی بر لب برو هر چند باری سنگین بر دل و دوش.
شاد برو، شاد از این باش که اگر ترا او نشناخت، عشق شناخت.
برو و بدان هر جا بروی دست عشق را بر شانه خود حس خواهی کرد.
نگاهت عاشقانه خوهد شد و صدایت آشنا.
وقار را در گامهایت می توان دید و اندوهی عارفانه را در لبخندت.
همه اینها از آن است که عشق قلب ترا مأمنی برای بیتوته خویش یافته و همراهت خواهد ماند تا محضر حضرت دوست.
آنکه می ماند اسیر عادت و خویشتن خواهی می شود.
ذائقه جانش تلخ می شود از شور و شیرین های زودگذر و غبار می نشیند بر آینه روحش.
رفتن همیشه بد نیست.
آنگونه باید بروی که دیده شوی و حضورت مثل لمس بال یک پروانه حس شود.
آنگونه برو که هیچ نگاهی نتواند ترا انکار کند و هیچ دلی نتواند ...
برو، فقط برو.
وقتی بروی همه چیزهایی که باید بیاید می آید...