دیشب داشتم به یکی از شاگردین برنامه میدادم که رسیدیم به درس خسرو گفتم چه زیبا ست اگر مقاله زیر را تقدیم شما سروران کنم :
كتابت را باز مي كني ، خسرو را مي خواني ، كمي متاثر مي شوي و بعد كتابت را مي بندي و به راحتي از كنارش رد مي شوي . و همين مي شود سهم تو از زندگي تباه شده ي خسرو ، و يا خسرو ها .
خسرو هايي كه نقششان در زندگي من و تو كمرنگ نيست. كم نسيتند خسرو هايي كه هر روز از كنارمان رد مي شوند و ما سرمان را مي چرخانيم كه مبادا مجبور شويم سلام كنيم ، كم نيستند خسرو هايي كه هر روز به ما سلام مي كنند و ما خودمان را مي زنيم به نشنيدن .
خسرو هاي زندگي ما بوستان و گلستان از بر نمي كنند ؛ انشاي في البداهه نمي گويند و زير جوي آب نمي ميرند. هيچ وقت اسمشان در كتاب ها نمي رود و از آن بدتر ؛ جتي هيچ كس برايشان متاثر نمي شود. هميشه خزيده اند يك گوشه اي از جامعه و سرشان به كار خودشان بوده است . و در اين ميان ما مثل **** ها برايشان فيلم مي سازيم ؛ داستان مي نويسيم و سمفوني اجرا مي كنيم و بعد هم احساس خوشبختي مي كنيم كه كاري برايشان انجام داده ايم . همه تشويقمان مي كنند و يادشان مي ماند كه معتاد مجرم نيست بيمار است . و در اخر هيچ كس هم نيست كه بگويد معتاد مجرم نيست ؛ ما مجرم هستيم.
اين كه خسرو هاي زندگيمان تباه شوند تقصير ماست ؛ نصيحت نمي كنم و كوتاه مي گويم : اين كه خسرو چند آرايه ادبي دارد مهم نيست ؛ اين كه چند گره ي زنگي دارد مهم تر است.