خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 16

    موضوع: جودی ابوت

    1. Top | #1
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات

      جودی ابوت

      نامه های جودی ابوت به بابالنگ دراز

      ترجمه رمان بابا لنگ دراز
      نامه چهارم جودی به بابالنگ دراز
      10 اكتبر؛

      بابا لنگ دراز عزیز:

      تا حالا چیزی راجب "مایكل آنجلو" شنیدی؟

      اون یه هنرمند مشهوری بود كه دوران میانسالیش رو تو ایتالیا زندگی می كرد. همه توی كلاس ادبیات انگلیسی به نظر میاد می شناسنش، چون وقتی من فكر كردم كه اون از فرشته های اعظمه ، همه بهم خندیدند. به اسمش میاد كه فرشته باشه ،نه ؟ مشكل من با كالج اینه كه توقع دارم چیزهایی رو بدونم كه تا حالا یاد نگرفتم. بعضی وقتا خیلی خجالت می كشم. اما حالا دیگه وقتی دخترها راجب چیزی حرف می زنن كه من نشنیدم، تو ذهنم نگه می دارم و توی دایرةالمعارف دنبالش می گردم. روز اول یه اشتباه وحشتناكی كردم . یه نفر اسم " ماریك مترلینك " رو آورد و من پرسیدم سال اولیه ؟! این جوك همه جای كالج پخش شده. ولی در هر صورت من هم به اندازه بقیه تو كلاس می درخشم ، حتی بیشتر از بعضی هاشون !

      میخوای بدونی كه وسایل اتاقمو چطور چیدم ؟ یه سمفونی از قهوه ای و زرده . دیوار سایه روشنی از رنگ زرد نخودیه و من هم پرده زرد كتانی خریدم و همین طور بالشتك و و یه میز كار قهوه ای با چوب ماهون ( دست دوم به قیمت سه دلار ) ، یه صندلی از جنس چوب خیزران و یه قالی با یه لكه جوهر وسطش. و من صندلی رو روی لكه گذاشتم .

      پنجره ها بالا ترن ؛ جوری كه نمی تونی تو نشستن معمولی بیرون رو ببینی. من آیینه رو از پشت كمد جالباسی شل می كنم و می كشم نزدیکتر تا جلوی پنجره ، این تنها ارتفاع مناسب برای اینه كه نشسته بیرون رو ببینی. تمام كشوها رو مثل پلكان می كشی بیرون و می ری بالا . به همبن راحتی !

      "سالی مك براید" تو انتخاب وسایل از حراج اصلی كمكم كرد. اون تمام عمرشو تو خونه زندگی كرده و مبله كردن سرش میشه. نمی تونی تصور كنی چقدر جالبه كه خرید كنی و یه پنج دلاری واقعی بدی و پول خرد بگیری؛ در حالیكه تا حالا بیشتر از چند سنت توی عمرت نداشتی. بابا جونم ! من بهت قول میدم كه بابت این كمك هزینه ای كه در اختیارم گذاشتی قدردانی كنم ."سالی " سرگرم كننده ترین آدم روی زمینه و "جولــیا رالدج پندلتون " برعكس . عجیبه كه مسئول ثبت نام تونسته یه همچین مخلوطی از همكلاسی ها درست كنه. "سالی" فكر می كنه همه چیز جالبه ،حتی خراب كردم امتحانها. و اما جولیــا از همه چیز زود حوصله اش سر میره . اون هیچوقت تلاش نكرده كه كمی دوست داشتنی باشه . فكر می كنه كه چون "پندلتون" ــه ، پس تنها وجود مسلم اینه كه شایسته بهشت باشی بدون هیچ امتحان و آزمایشی . من و جولیـا ذاتا دشمن به دنیا اومدیم .



      من الان فكر می كنم تو بی صبرانه منتظری كه بشنوی من چه چیزهایی یاد می گیرم ؟

      1) لاتین : جنگ جهانی دوم. هانیبل و نیروش دیشب كنار دریاچه "تارسیمنوس" اردو زدن . اونها علیه رومی ها كمین زدن، و امروز صبح یه جنگ توی پاسبانی چهارم روی داده . رومی ها هم عقب نشینی كردند.

      2) فرانسوی‌ : 24 صفحه از داستان سه تفنگدار ، صرف سوم شخص ، و فعل های بی قاعده .

      3) هندسه : استوانه ها رو تموم كردیم و حالا تو مخروط ها هستیم.

      4) انگلیسی : بیان رو می خونیم . بیان من روز به روز داره توی وضوح و ایجاز بهتر میشه .

      5) زیست شناسی : به سیستم گوارشی رسیدیم. صفرا و لوزالمعده موند برای دفعه بعد.


      داره میره كه تحصیل كرده بشه، قربانت : جروشــا ابوت


      پانوشت: امیدوارم تو هیچوقت لب به الكل نزنی ، بابا ! شدیدا برای جگرت ضرر داره !




      نامه سوم جودی به بابالنگ دراز


      سه شنبه ؛

      دارن تیم بسكتبال سال اولی ها رو ترتیب میدن .و این یه فرصته كه من بتونم به این جمع ملحق شم. جثه ام كوچیكه اما عوضش سریع ، چابك و مصمم هستم. وقتی بقیه به امید توپ تو هوا هستن. من می تونم توپ رو اززیر پاهاشون دریبل كنم و به چنگ بیارم. كوله باری از تمرین های جالب ! به اضافه یه زمین ورزشی توی یه ظهر پاییزی با درختهایی قرمز وزرد و هوایی كه پر از بوی برگهای سوخته اس.همه می خندد و سر و صدا می كنند. اینها شادترین دخترهایی هستن كه من دیدم و من خوشحالترین شون هستم !



      در نظر داشتم یه نامه بلند بنویسم و راجب تمام چیزهایی كه یاد گرفتم برات تعریف كنم. (خانم "لیپت" گفته كه تومیخوای اینهارو بدونی ) ، اما زنگ ساعت هفت همین الان خورد و من باید عرض ده دقیقه با لباس ژیمناستیك توی زمین ورزشی حاضر بشم. امید داری كه من هم عضو تیم بشم‌؟

      قربانت :جروشــا ابوت

      پی نوشت ( 9 شب ) :

      "سالی مك براید " سرشو از لای در می كنه تو و میگه " من دلم برا خونه تنگ شده . تو هم ؟" من لبخند كمرنگی می زنم و می گم: "نه ! فكر كنم از پسش بر بیام ." اقل کمش دلتنگ خونه بودن یکی از اون بیماری هاس که من ازش جون سالم بدر بردم ! هیچوقت نشنیدم كه كسی دلش برای یتیمخانه تنگ بشه ، تو دیدی؟




      نامه دوم جودی به بابالنگ دراز
      اول اكتبر ؛
      بابا لنگ دراز عزیز :

      من كالج رو دوست دارم و تو رو هم دوست دارم به خاطر اینكه منو اینجا فرستادی. خیلی خیلی خوشحالم ، اونقدر هیجان زده ام كه به سختی خوابم میبره . نمی تونی درك كنی چقدر اینجا با " گریر هوم" تفاوت داره . هیچوقت فكر نمی كردم یه توی دنیا یه همچین جایی وجود داشته باشه .متاسفم برای هر كی كه دختر نیست و نمی تونه اینجا بیاد. مطمئنم كالجی كه تو وقتی پسر جوونی بودی و توش درس خوندی اینقدر زیبا نبوده .

      اتاق من بالای یه برج هس كه قبل از اینكه درمانگاه جدید رو بسازن مركز درمانی بیماریهای مسری بود .سه تا دختر دیگه هم توی همین طبقه هستن . یه سال آخری كه عینك می زنه و همیشه از ما میخواد كه كمی ساكت باشیم. و دو سال اولی كه اسمهاشون "سالی مك براید" و "جولیا رالدج پندلتون" هست. "سالی" موهای قرمز و بینی سربالا داره و كمی مهربونه ."جولیا" از یه خونواده درجه یك توی نیویوركه و تا حالا به من توجهی نكرده . اون دو تا اتاقشون یكیه ، اما من و سال آخریه هر كدوم اتاق مستقلی داریم. اصولا سال اول ها نمی تونن اتاق مستقل داشته باشن، اما من بدون اینكه بخوام دارم. شاید مسئول ثبت نام فكر كرده كه درست نباشه كه یه دختر با اصول تربیت شده با یه دختر سر راهی یه اتاق باشن. می بینی چه مزیت هایی داره !



      اتاق من توی ضلع شمال غربی هس كه دو پنجره با یه چشم انداز داره .بعد از هیجده سال زندگی توی خانه بی سرپرستان با بیست و دو هم اتاقی خیلی آرامش بخشه كه تنها باشی . این اولین فرصت برای آشنا شدن با "جروشا ابوت"ـه . فكر كنم داره ازش خوشم میاد. تو چی فكر می كنی؟




      نامه پنجم جودی به بابالنگ دراز

      چهارشنبه ؛

      بابالنگ دراز عزیز :

      اسمم رو عوض كردم !

      تو لیست هنوز "جروشا" هستم ،اما جای دیگه "جودی " ام. خیلی بده ، نه؟ اجباره كه تنها اسم مستعاری رو به خودت بدی كه تا حالا داشتی ؟ اگرچه تقریبا میشه گفت من "جودی" رو نساختم .این چیزه كه "فری پركین " عادت داره كه منو خطاب كنه .




      آرزو داشتم كه خانم "لیپت" سلیقه بیشتری تو انتخاب اسم بچه ها بكار می برد. اون اسم فامیلی ها رو از دفترچه تلفن برداشته _ "ابوت " رو توی صفحه اول پیدا می كنی"_ اون اسمهای مسیحی رو از همه جا بر می داره ؛ "جروشا" رو از روی سنگ قبر برداشته.من همیشه از این اسم متنفر بودم. اما حالا تریحا "جودی " رو دوست دارم. یه اسم غیر منطقیه . این اسم متعلق به اون دسته از دخترهاییه كه من نیستم_ یه دختر مهربون با چشمهای آبی كوچیك، كه خونوادش لوسش كردن ، كسی كه توی تمام زندگیش حرف خودشو به كرسی می نشونه بدون هیچ توجهی _ بهتر نیست دوسش داشته باشیم؟ هر عیب و ایرادی هم كه من داشته باشم ، هیچ كس نمی تونه منو متهم به این كنه كه خونوادم لوسم كردن ! اما خیلی جالبه كه اینجور وانمود كنی . دفعه های بعدی لطفا منو "جودی" خطاب كن .

      میخوای یه چیزی رو بدونی؟ من سه جفت دستكش بچگانه دارم . من دستكشی داشتم كه یه قسمتش برای انگشت شست بود و یه قسمت برای چهار انگشت دیگه كه از درخت كریسمس سال قبل مونده بود ، اما نه دستكش واقعی با پنج تا انگشت. من دایم اونارو بیرون میارم و هر چند وقت پرو شون می كنم. این تمام اون چیزیه كه نمی تونم تو كلاس بپوشم.

      زنگ شام ! خداحافظ !




      نامه اول جودی به بابالنگ دراز


      نامه های دوشیزه "جروشا ابوت" به آقای "بابالنگ دراز اسمیث"





      24سپتامبر ؛

      سرپرست مهربان و عزیزی كه بچه های یتیم رو به كالج می فرستد :

      من رسیدم ! اینجام ! دیروز 4 ساعت با قطار توی راه بودم . حس جالبیه ؟ نه ؟ من هیچوقت سوار قطار نشده بودم.

      كالج جای بزرگ و شگفت آوریه ، هروقت اتاقمو ترك می كنم ، گم می شم. بعدا وقتی كه احساس سر در گمی كمتری داشتم حتما براتون تعریف می كنم چطور جاییه ، همین طور راجب درسام . تا دوشنبه صبح كلاسی شروع نمی شه و الان شب شنبه است . اما من فقط خواستم یه نامه بنویسم برای اینكه كمی با هم آشنا شیم.

      حس غریبیه اینكه برای كسی نامه بنویسی كه نمی شناسیش .كلا برای من كه بیشتر ار 3 یا 4 بار چیزی ننوشتم كمی حس غریبیه ، پس اگه یه نوشته ایده آلی نباشه لطفا چشم پوشی كنین !

      دیروز قبل از اینكه یتیمخانه رو ترك كنم ، خانم لیپت و من یه گفتگوی جدی ای داشتیم. اون به من توضیح داد كه از این به بعد چطور باید رفتار كنم، مخصوصا با یك مرد اصیل و اشراف زاده كه برای من كارای زیادی می كنه . باید خیلی مواظب باشم كه با احترام برخورد كنم !

      اما آخه چطور میشه یه نامه با احترام و ادب برای كسی نوشت كه دلش میخواد "جان اسمیث" خطابش كنی ؟ چرا اسمی انتخاب نكردین كه كمی دوستانه باشه ؟
      تابستون امسال خیلی راجب شما فكر كردم ؛ با داشتن كسی كه بعد از این همه سال ، منو پشتیبانی مالی كنه احساس می كنم كه یه جورایی خانواده پیدا كردم .به نظر می رسه كه الان من به یه شخصی تعلق دارم. و این یه احساس آرامش بخشیه . لازمه كه بگم وقتی كه به شما فكر می كنم فقط تصور خیلی كم و مبهمی دارم . اینها سه چیزی هستن كه راجبتون می دونم :

      1: قد بلندین .
      2: پولدارین .
      3: از دخترها بدتون میاد.

      اول در نظر داشتم كه شما رو " آقای متنفر از دخترها " صدا بزنم اما این توهین به من بود . یا آقای پولدار كه این هم توهین به شما بود ، انگار كه تنها پول راجب شما مهم هست . تازه پولدار بودن یه صفت ظاهری هس. و ممكنه شما یه زمانی دیگه پولدار نباشین ؛ مثل همه مردهای باهوشی كه توی مراكز سرمایه داری تمام داراریشونو می بازن . اما حداقل شما تمام عمرتون رو قدبلند خواهین موند ! برای همین من تصمیم گرفتم شما رو بابا لنگ دراز صدا بزنم . امیدوارم اشكالی نداشته باشته . این فقط یه اسم مستعاریه كه ما به خانم لیپت نخواهیم گفت .

      زنگ ساعت ده الانه كه بعد دو دقیقه زده شه . تمام روزهای ما با زنگها تقسیم شده . ما با این زنگها می خوریم، می خوابیم و درس می خونیم. این خیلی روحیه میده . آهان ! زنگ خورد ! خاموشی ! شب بخیر .

      پانوشت‌: می بینین كه من با چه دقت و ظرافتی قوانین رو رعایت می كنم ، به خاطر تربیتی كه توی یتیمخانه " جان گریر هوم" داشتم .


      با احترام : جروشا ابوت
      به : بــابـــا لنگ درا
      ویرایش توسط M o h a m m a d : 29 اسفند 1392 در ساعت 12:14

    2. Top | #2
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Mariz
      نمایش مشخصات



      • نويسنده: جین وبستر

      • مترجم: مهرداد مهدویان

      • راوي:آناهیتا






      اجرا: آناهیتا

      زمان کل: ۴ ساعت و ۶ دقیقه


      در داستان جذاب بابا لنگ دراز اثر جاودان جین وبستر، قهرمان داستان کودکی باهوش ، مهربان و دوست داشتنی به نام جودی ابوت است که به کمک فرد خیری که از او فقط سایه ای با

      پاهای دراز در ذهن دارد از نوانخانه پر درد و غم رها می شود و حتی به دانشکده راه می یابد. او در دانشکده دوستان خوبی مثل سالی و جولیا پیدا میکند و در آخر به هویت بابای

      محبوبش-بابا لنگ دراز- پی می برد… جین وبستر ”بابا لنگ‌دراز“ را در سال ۱۹۱۲ نوشت، داستانی که هم به مرز پرفروش‌ترین کتاب‌ها رسید و هم براساس آن فیلمی ساخته شد که این

      فیلم مورد استقبال بسیار قرار گرفت. چند سال پیش نیز یک شرکت ساخت کارتون، کارتون بابا لنگ‌دراز را ساخت که در اکثر کشورهای دنیا پخش شد و کودکان و نوجوانان با شور فراوان

      به تماشای این کارتون جذاب می‌نشستند.



      درباره نویسنده: خانم آلیس جین چندلر وبستر معروف به جین وبستر در بیست و چهارم ماه ژوئیه سال ۱۸۷۶ در نیویورک و در خانواده ای ادب دوست و اهل مطالعه به دنیا آمد. او دوران

      مدرسه را با شور و اشتیاق ویژه ای در مدرسه «والسا» گذراند. جین در همان سالها داستان های زیادی نوشت که تحت عنوان « آثار جین» در انتشاراتی پدرش به چاپ رساند. پدر جین

      یکی از ناشران معتبر آن روزگار نیویورک بود و دایی اش « مارک تواین» نویسنده معروف آثار ارزشمندی چون « هاکلبری فین»، «شاهزاده و گدا» و « تام سایر» بود. از این رو، جین کمک

      های بسیاری از پدر و دایی اش برای رشد و پرورش فکر و ذهن و تخیلا تش گرفت. « جین» از دوران نوجوانی تحت تاثیرداستان ها و نوشته های مارک تو این، قرار داشت و علا قه و استعداد

      بسیار زیادی برای نوشتن در خود احساس می کرد. این کتاب صوتی را می توانید در ادامه دانلود کنید.
      باید انداختش دور...همین.

      قلب آهنی
      ویرایش توسط Amiir : 06 فروردین 1393 در ساعت 00:54

    3. Top | #3
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Mariz
      نمایش مشخصات
      عاشق بابالنگ درازم....عاشق همه ی مردونگی هاش.....همه ی احساساتش.......
      باید انداختش دور...همین.

      قلب آهنی

    4. Top | #4
      کاربر فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      از انشرلی و جودی ابوت خوشم میاد... بعضی از نامه هاشو خوندم ممنون

    5. Top | #5
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      یادش بخیــــــــــــر


      اولین باری که این کتابو خوندم
      تابستون سال 85 بود


      واقعــــــا با روح و روان آدم بازی میکنه

    6. Top | #6

      نمایش مشخصات
      انشرلی و جودی ابوت واقعا دوس داشتنی ان
      خلاف قوانین
      ویرایش شده.

    7. Top | #7
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      خیلی مشکل است آدم بخواهد تمام وقت مراقب خودش باشد تا آنچه احساس می کند نگوید! "بابا لنگ‌دراز - جین وبستر"

    8. Top | #8
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      جودی ابوت خیلی وحشی بود بیچاره ولی دوست داشتم برنامه اشو

    9. Top | #9
      کاربر انجمن

      Geryeh
      نمایش مشخصات
      من عاشقشم!!!!!!!!!!!
      همه به ظاهر گرم ولی نظاره گر
      نگاه شادشون به دردم اضافه کرد...

    10. Top | #10
      کاربر نیمه فعال

      bazande
      نمایش مشخصات
      من خیلی دوسش دارم...با وجود اینکه افکارش با طرز فکرایی که من دیدم فرق داشت ینی تو اطرافیانم آدمایی که مثل اون فکر کنن ندیدم تا حالا...واسه همین شخصیتش جدید و جذاب بوده برام ....
      بگو دل را که گرد غم نگردد
      اَزیرا غم به خوردن کم نگردد
      «مولانا»




    11. Top | #11
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      جودی عزیزم ! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و
      زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و
      اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند.
      درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.
      دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است.
      آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد …

    12. Top | #12
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mojtaba93 نمایش پست ها

      نامه تازه کشف شده بابالنگ دراز به جودی ابوت!

      جودی عزیزم!نمی دانم زمانی که این نامه را می خوانی چه احساسی پیدا می کنی.شاید تمام تصویرهای قشنگی که از بابا لنگ دراز در ذهنت ساختی خراب شود،شاید از اینکه به جای سایه لنگ‌های دراز من سایه پدر خودت بالای سرت نبوده دلت بگیرد و گریه کنی! شاید بالای برج میلاد؛ببخشید همان برج ایفل خودمان بروی و خودت را به پایین پرت کنی،شاید دچار بیماری روحی و روانی بشوی و اعتمادت را نسبت به همه مردها از دست بدهی،شاید هزار بلای دیگر سرت بیاید اما اینها چه اهمیتی دارد مهم این است که تو از همین حالا با واقعیت های زندگی روبه رو شوی و معنای ضرب المثل ایرانی هیچ گربه ای برای رضای خدا موش نمی گیرد را بفهمی!

      جودی جان!می دانم حق مسلم تو بود که مثل همه دخترهای جوان عاشق بشوی و با مردی هم‌سن و سال خودت ازدواج کنی اما حالا که نمی توانی با دادن پاسخ منفی به من تنها سقف بالای سرت را هم خراب کنی؛ بگذار اعتراف کنم که من جز تو پدرخوانده دخترکان زیادی هستم با این حال قول می دهم که بین همه شما همسران مهربان آینده ام به عدالت رفتار کنم و جلوی همه شما لقمه نانی به یک اندازه بگذارم تا احساس بی پدری یا بی شوهری نکنید!



      جودی! دخترم!ایرانی ها ضرب المثل خوب دیگری دارند که به زبان خودمانی اش می‌شود:«مهریه را کی داده و کی گرفته مخصوصا وقتی که داماد پدرخوانده آدم باشد!»در رابطه با شیر بها هم که اگر مادرت را پیدا کردی سلام مرا هم برسان !

      جودی خوبم!نمی خواهم منتی سرت بگذارم اما باور بکن که من نیتم همیشه خیر بوده و شعری از شاعری به نام سعدی را که اتفاقا او هم ایرانی است سرلوحه زندگی ام قرار داده ام:

      «پدرمُرده را سايه بر سر فکن
      غبارش بيفشان و خارش بکن»
      داستان زیبای جودی ابوت ب دست مردان ایرانی چ وحشتناک میشه ...

    13. Top | #13
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط fatemeh نمایش پست ها
      داستان زیبای جودی ابوت ب دست مردان ایرانی چ وحشتناک میشه ...
      اسم بیشتر دخترا جودیه اما اسم باباهاشون یه چیز دیگه
      داستان زندگی تاسف باره خیلیاست

    14. Top | #14
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      من چرا چیزی از اینا سر در نمیارم؟
      مگه جودی ابوت واقعی بود؟
      دلمان برای هرچیز کوچک،چقدر تنگ است..

    15. Top | #15
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      بابا لنگ دراز عزیزم

      تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم!
      وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد … چیزی شبیه غرور!
      بابا لنگ دراز عزیزم لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم …
      بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند … نمیگذارم … نمیخواهم …!


      بابا لنگ درازِ من همین که هستی دوستت دارم … حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم …!

    صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن