خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 5 12 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 70
    1. Top | #1
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Mariz
      نمایش مشخصات

      پِـــدَر..♥♥..♥♥..♥♥

      داشت یادم می رفت!

      تقویم را که باز کردم ...

      یادم آورد...

      شاخه گل و هدیه طلبت باشد...

      می گذارمشان روی همان گل های خشکیده و هدیه های باز نشده...

      وصیت می کنم وقتی آمدم بگذارندشان توی یک قبر و ...


      ...

      بابا!
      تولدت مبارک
      باید انداختش دور...همین.

      قلب آهنی

    2. Top | #2
      کاربر باسابقه

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      بابایی امیر تولدت مبارکــــــــــــــــــــ ــ
      ایشالا همیشه سالمو سلامت باشین وسایه تون بالاسر معاون ما باشه


      اینم یه گل از طرف بچه های انجمن
      خسته ام از جانی که گرفتار تن است...

    3. Top | #3
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Mariz
      نمایش مشخصات
      تشکــــر..., اما...
      باید انداختش دور...همین.

      قلب آهنی

    4. Top | #4
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Mariz
      نمایش مشخصات
      وقتی نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده ایستاده بودند، خانواده‌ای با شش بچه که همگی زیر دوازده سال سن داشتند و لباس های کهنه ولی در عین حال تمیـز پوشیده بودند. بچه‌ها دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه‌هایی که قرار بود ببینند، صحبت می‌کردند. مادر نیز بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می‌زد.وقتی به باجه رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می‌خواهید؟پدر جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه‌ها و دو بلیط برای بزرگسالان.متصدی باجه، قیمت بلیط‌ها را گفت.پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟!متصدی باجه دوباره قیمت بلیط‌ها را تکرار کرد.پدر و مادر بچه‌ها با ناراحتی زمزمه می‌کردند، معلوم بود که مرد پول کافی همراه نداشت؛ حتماً فکر می‌کرد که به بچه‌های کوچکش چه جوابی بدهد.ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. بعد خم شد، پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، همان‌طور که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: متشکرم آقا..
      باید انداختش دور...همین.

      قلب آهنی

    5. Top | #5
      کاربر باسابقه

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      روزهای کودکی


      می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی..
      آن زمان‌ها که
      پدر تنها قهرمان بود
      عشــق، تنـــها در آغوش
      مادر خلاصه میشد
      بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود


      بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
      تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند
      تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود
      و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!

      حسین پناهی
      خسته ام از جانی که گرفتار تن است...

    6. Top | #6
      کاربر باسابقه

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      خسته ام از جانی که گرفتار تن است...

    7. Top | #7
      کاربر باسابقه

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      خسته ام از جانی که گرفتار تن است...

    8. Top | #8
      کاربر باسابقه

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      خسته ام از جانی که گرفتار تن است...

    9. Top | #9
      کاربر باسابقه

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      خسته ام از جانی که گرفتار تن است...

    10. Top | #10
      کاربر نیمه فعال

      Maghror
      نمایش مشخصات
      پدر یعنی تمام هستی من
      آن قدر براي ديگران خوب باش که بزرگترين تنبيهت براي ديگران گرفتن
      خودت
      از آن ها باشد .

    11. Top | #11
      کاربر باسابقه

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      خسته ام از جانی که گرفتار تن است...

    12. Top | #12
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه
      مدیر برتر

      نمایش مشخصات




      ممکن ﺍﺳﺖ ﺷﺎﻫﺰﺍﺩﻩ ﺍﻡ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻢ ﺍﻣﺎ ...





      ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ"










    13. Top | #13
      کاربر باسابقه

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      صدای خسته ات راکه شب به خانه باز میگردد
      به تمام نورها وعطرهای پیرامون ترجیح میدهم
      آمده ای به خانه با کلید های تجربه در دست
      از سمت تلاش های مردانه وغرور افرین.
      آمده ای به خانه وتویی که تنها وهمیشه در خانه اندیشه منی.

      خسته ام از جانی که گرفتار تن است...
      ویرایش توسط maryaam_M5R : 12 اسفند 1392 در ساعت 17:20

    14. Top | #14
      کاربر نیمه فعال

      Maghror
      نمایش مشخصات
      به سلامتی بابایی که بچش پشت گوشی واسه اینکه جلو دوستاش کم نیاره سرش داد زد که همین الآن پول بریز حساب و گوشی رو قطع کرد اما باباش پیام داد نوشت چشم بابا جان از زیر سنگ هم شده باشه برات پیدا می کنم....
      آن قدر براي ديگران خوب باش که بزرگترين تنبيهت براي ديگران گرفتن
      خودت
      از آن ها باشد .

    15. Top | #15
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Mariz
      نمایش مشخصات
      باید انداختش دور...همین.

      قلب آهنی

    صفحه 1 از 5 12 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن