در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی
" God is that infinite All of which man knows himself to be a finite part "
|خداوند ، آن بی نهایتی است که هر انسانی خودش را یک بخش محدود از آن میداند|
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس ک شیطانی ات کند
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
دوش ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
بودن یا نبودن
مسئله اینست...
ویرایش توسط M.Faraz.Abr : 10 اسفند 1399 در ساعت 23:19
در دل دردی دارم که آن را به هزار درمان نفروشم(اگه درست گفته باشم).
رفتم دیدم نابود کردم اصلا شعرو.ولی بد هم نیست
من ساختم،آنچه مرا ویران کرد
ویرایش توسط Lavender_Haze : 10 اسفند 1399 در ساعت 23:13
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هرکسی ان درود عاقبت کار ک کشت
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
شعر نو مینویسم با اجازه
دست در دست خزان
خنده کنان
در دل این باغ نشستی
قامت عمر مرا
خشک تر از شاخه بی جان بشکستی
بودن یا نبودن
مسئله اینست...
یادت رد شد/ برگی افتاد از افرایی/ ایوان پر شد از تنهایی/
بادی خیزید و آرامید/ برفی آشفته می بارید/ دستان هوا از بوی تو پوچ
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
همش ی
یا بفرما به سرایم
یا بفرما به سَر، آیم
غرضم وصل تو باشد
چه تو آیی، چه من آیم
گر بیایی دهمت جان
ور نیایی کُشَدم غم
من که بایست بمیرم
چه بیایی، چه نیایی
اینو درست حفظ نبودم واس همین کپی کردم
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره
کوچه به کوچه
باغ انگوری باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اونجا که شبا پشت بیشه ها
یه پری میاد ترسون و لرزون
پاشو میذاره
تو آب چشمه
شونه میکنه موی پریشون
حقیقتا عاااااشق این شعرم
بودن یا نبودن
مسئله اینست...
می نوش که عمر جاودانی اینست
خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست
بودن یا نبودن
مسئله اینست...
تنهایی و تنهایی این عاقبت دل شد
بی زمزمه نامت این حنجره باطل شد
زندگی ی مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست
ی مجموعه ی معقول از بی عقلی ها
له شده ، زیرِ پایِ عرفِ اجتماع
خوب ولی اشتباه
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا ک راز پنهان خواهد شد اشکارا
روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پیدا خواهیم کرد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار میکشم
حتی روزی که دیگر نباشم...
در حال حاضر 6 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 6 مهمان)