تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم
تغییری باش که آرزو داری در جهان به وجود آوری...
من از اقلیم بالایم سر عالم نمیدارمنه از آبم نه از خاکم سر عالم نمیدارم
اگر بالاست پراختر وگر دریاست پرگوهروگر صحراست پرعبهر سر آن هم نمیدارم
راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده است
در پیله ابریشمش پروانه مرده است
در تُنگ، دیگر شور دریا غوطه ور نیست
آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده است
تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
تو را که هر چه مرادست میرود از پیش
ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد
سعدی
در وا شد و پاشید نسیم هیجانش
تا نبض مرا تند کند با ضربانش
تقویم ورق خورد و کسی از سفر آمد
تا دامنه ها برد مرا نام و نشانش
پیشانی او روشنی آینه و آب
بوی نفس باغچه می داد دهانش
تمام مردم اگر چشمشان به ظاهر توست
نگاه من به دل پاک و جان طاهر توست
فقط نه من به هوای تو اشک می ریزم
که هر چه رود در این سرزمین مسافر توست
تو شاخ خشک چرایی به روی یار نگر
تو برگ زرد چرایی به نوبهار نگر
درآ به حلقه رندان که مصلحت اینست
شراب و شاهد و ساقی بیشمار نگر
مولوی
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای انکه چون تو پاک نیست
تغییری باش که آرزو داری در جهان به وجود آوری...
تقصیر گلوله نیست
دنیا
نقطه به نقطه
از دید تفنگ
در حکم دشمن فرضی است
و سربازان
نفسها را
باچشمانداز دوربین
تنظیم کردهاند
در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 3 مهمان)