خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 15
    1. Top | #1
      در انتظار تایید ایمیل

      نمایش مشخصات

      قانون پناهگاه! (انگیزشی)




      کوهنوردان کوه های آلپ با رسیدن به نیمه ی راه ، در استراحتگاهی در آنجا استراحت می کنند.
      صاحب آن استراحتگاه طی سالیان متوجه شده که اتفاق جالبی رخ می دهد.

      وقتی کوه نوردان وارد استراحتگاه می شوند و گرمای آتش را حس می کنند و بوی غذا به مشامشان می رسد ، برخی از آنان وسوسه می شوند و به همراهان خود می گویند
      " می دانی فکر کنم بهتر است همین جا منتظر بمانم و شما به قله بروید و برگردید. وقتی برگشتید با هم پایین می رویم."

      وقتی کنار آتش می نشینند و آواز می خوانند ، جرقه ای از خشنودی آنان را فرا می گیرد.
      در همین هنگام بقیه ی گروه لباس هایشان را می پوشند و مسیر خود را به سوی قله ادامه می دهند.

      در ساعت بعد فضای شادی بخشی کنار آتش وجود دارد و اوقات خوبی را در مامن آرام خانه کوچک سپری می کنند.
      اما حدودا سه ساعت بعد ، آرام می شوند و به سمت پنجره می روند و به بالای کوه می نگرند و در سکوت به دوستانشان که در حال بالا رفتن از قله هستند ، نگاه می کنند.

      جوّ موجود در استراحتگاه از شادی و لذت به سکوت مرگبار و غم انگیز مراسم تشییع جنازه خودشان تبدیل می شود. متوجه می شوند که دوستانشان بهای رسیدن به قله را پرداخته اند.

      چه اتفاقی افتاد؟
      راحتی موقت پناهگاه باعث از دست دادن باور آنها به هدفشان شد.
      این ، برای هر یک از ما نیز ممکن است اتفاق بیفتد.
      آیا در زندگی ما پناهگاه هایی وجود دارد که مانع رسیدن به قله و از دست دادن هدفمان شود؟
      زندگی از دو قسمت تشکیل شده است
      قله ها و پناهگاه ها...
      در پناهگاه امنیت و آسایش وجود دارد ،
      خطری جان شما را تهدید نمی کند ، اما برای تجربه ناب زندگی و صعود کردن و قرار گرفتن در اوج ، باید با چالش قله رو به رو شد و بر آن غلبه کرد.



      و اما یک سوال!

      شما مرداد سال دیگه در قله قرار دارین یا پناهگاه؟!

      به امید موفقیت!


    2. Top | #2
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      قله
      [SIGPIC]

    3. Top | #3
      در انتظار تایید ایمیل

      نمایش مشخصات
      فکر نکنم کسی دوس داشته باشه تو پناهگاه بمونه....

    4. Top | #4
      کاربر نیمه فعال

      khejalati
      نمایش مشخصات
      در راه رسیدن ب قله
      ب امید اوج گرفتن همه
      :‌)!
      تو
      مرا
      جان
      و
      جهانی
      !!!

      ویرایش توسط Rira : 30 آبان 1396 در ساعت 21:44

    5. Top | #5
      کاربر اخراجی

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      روی قله اورست

    6. Top | #6
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      قشنگ بود عالی

    7. Top | #7
      کاربر فعال

      Maghror
      نمایش مشخصات
      کسی که با این چیزا به خودش انگیزه بده حاضرم بنویسم و امضا کنم که عمرا قبول بشه چون بلایی که سر خودم و دوستام اومده...
      باید بدونی چی میخوای از زندگی
      برای چی میخوای بری دانشگاه
      باید یه هدف معنوی داشته باشی نه اینکه به این فکر باشی چشم فامیل و دخترخاله و... در بیاری
      هر کسی نیاز به انگیزه خصوصی برای خودش داره مثل برنامه ریزی
      انگیزه ی عمومی به هیچ جا نمیرسونتت و ممکنه حداکثر دو روز شارژ باشی....

    8. Top | #8
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mehdimhm نمایش پست ها
      کسی که با این چیزا به خودش انگیزه بده حاضرم بنویسم و امضا کنم که عمرا قبول بشه چون بلایی که سر خودم و دوستام اومده...
      باید بدونی چی میخوای از زندگی
      برای چی میخوای بری دانشگاه
      باید یه هدف معنوی داشته باشی نه اینکه به این فکر باشی چشم فامیل و دخترخاله و... در بیاری
      هر کسی نیاز به انگیزه خصوصی برای خودش داره مثل برنامه ریزی
      انگیزه ی عمومی به هیچ جا نمیرسونتت و ممکنه حداکثر دو روز شارژ باشی....

      دقیقن... این وویس ها و متن های انگیزشی خوبن ولی برای لحظه ...بعد 2 روز ول میشه انگیزه باید درونی باشه

    9. Top | #9
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      خوب بود.

    10. Top | #10
      کاربر انجمن

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mehdimhm نمایش پست ها
      کسی که با این چیزا به خودش انگیزه بده حاضرم بنویسم و امضا کنم که عمرا قبول بشه چون بلایی که سر خودم و دوستام اومده...
      باید بدونی چی میخوای از زندگی
      برای چی میخوای بری دانشگاه
      باید یه هدف معنوی داشته باشی نه اینکه به این فکر باشی چشم فامیل و دخترخاله و... در بیاری
      هر کسی نیاز به انگیزه خصوصی برای خودش داره مثل برنامه ریزی
      انگیزه ی عمومی به هیچ جا نمیرسونتت و ممکنه حداکثر دو روز شارژ باشی....
      باهات موافقم که آدم باید یه هدف(انگیزه درونی)داشته باشه.
      ولی بعضی وقت قدری بهت فشار میاد،قدری سختی تحمل میکنی که وسط راه خسته میشی، به این مثال توجه کن(ورزشکارها یه هدف(انگیزه درونی) دارند اونم قهرمانیه. برای رسیدن به قهرمانی تمرین میکنند،از خانواده دور هستند،و.... این مشکلات یه جایی این ورزشکار رو خسته می کنه،دلش میگیره ،اینجاست که اون ورزشکار با تشویق های مردم دوباره نیرو میگیره و ادامه میده) پس اون تشویق ها کار نیروی محرک رو داره.
      البته بعضی ها اینقدر به این نیروهای محرک خارجی وابسته می شوند که هدف اصلی رو یادشون میره و از راه قله جا می مونند.
      در زندگی واقعی «دوم شدن» وجود ندارد، یا برنده می‌شوید یا نمی‌شوید.
      "حقوق-تهران"


    11. Top | #11
      کاربر انجمن

      Khabalod
      نمایش مشخصات
      یه سال تو پناهگاه موندم...کافیه دیگه...

      البته پای رفتن نداشتم و موندم توفیق اجباری بود...
      برای تجدید قوا...برای ایجاد آرامشی عمیق قبل از طوفانی سهمناک

      ...Just for the victory...
      شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان
      تبم گرفت و دلم
      خوش به انتظار عیادت...





    12. Top | #12
      کاربر نیمه فعال

      divoone-shodam
      نمایش مشخصات
      پناهگاه من همین تفریح کردناییه که همه میگن لازمه تا کم نیاری اما وقتی میرم سراغشون همون یه ذره لذتشون باعث میشه لذت مسیر رفتن به هدف یادم بره
      I Never give up ∞

    13. Top | #13
      کاربر انجمن

      Khabalod
      نمایش مشخصات
      پناهگاه موقته یا کمپ تابستانی
      نقل قول نوشته اصلی توسط _fatemeh_ نمایش پست ها
      پناهگاه من همین تفریح کردناییه که همه میگن لازمه تا کم نیاری اما وقتی میرم سراغشون همون یه ذره لذتشون باعث میشه لذت مسیر رفتن به هدف یادم بره
      شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان
      تبم گرفت و دلم
      خوش به انتظار عیادت...





    14. Top | #14
      کاربر باسابقه

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      واقعا عالی و فوق العاده بود

    15. Top | #15
      کاربر باسابقه

      Sheytani
      نمایش مشخصات

      از متنش خوشم امد +یک انگیزشی عالی ازافشین مقتدا هرکی تازه شروع کرده به خوندن بیاد تو - صفحه 42
      سلام دوستان عزیز. شبتون به خیر. راستش قصد داشتم یک پست مفصل از پیشرفت درسی ام واستون بذارم. ولی اینقدر تو تاپیک های مختلف پست های نا امیدی و بریدن و بی خیال شدن و غم و غصه و حسرت دیدم که تصمیم گرفتم موضوع پست رو عوض کنم.
      پاراگراف پایین مربوط به خاطرات یک ایرانی هست که در اردوگاه های کار اجباری روسیه کار میکرده. این اردوگاه ها همین الان هم تو دنیا زیاده. مثلا تو کره شمالی. لطفا یکمی وقت بذارید و بخونیدش، بعدش حرف دارم:

      ا
      ولین شب اقامت در لاگر(بازداشتگاه اجباری) را با خواب وحشتناکی گذراندم. صدای شوم زنگ لاگر از این خواب بیدارم کرد. زندانیان با عجله چون سربازانی که دچار شبیخون شده باشند از خواب برخاسته نگران وضع خود بودند. هوا هنوز تاریک بود، لباس پوشیده و از اطاق خارج شدیم. زندانیان دسته دسته به طرف سالن غذاخوری رفت و آمد می‌کردند. از یکی سوال کردم این زنگ در این موقع برای چه بود؟ گفت این زنگ بیداری یا ناقوس مرگ است. یعنی اعلام آغاز یک روز پرمرارت دیگر برای بازداشت‌شدگان. هر کس باید برای انجام کار اجباری حاضر شود. در این کار‌ها ممکن است خیلی‌ها بعضی از اعضای بدن خود را در اثر سرما یا فشار کار، از دست بدهند و پس از ۱۴ ساعت کار مداوم در سرمای منفی پنجاه درجه سیبری ساعت ۹ شب می‌توانند به جای خود بازگردند. خوشبخت کسی است که غروب صحیح و سالم از کار برگردد. ما باید برای یک معدن، کارخانه فرآوری می ساختیم و تنها 3 ماه فرصت داشتیم تا ساختمان دو طبقه کارخانه جدیدی را به اتمام برسانیم. روز‌ها که مشغول حفر محل شالوده ساختمان بودم بر اثر اصابت کلنگ، قطعات خاک که در اثر سردی منجمد شده بود به سر و رویم می‌خورد و از زندگی سیرم می‌کرد ولی چاره‌ای جز سوختن و ساختن نبود. کارگرانی که در خود معدن کار میکردند وضعشان بدتر بود. اگر کسی نام معدن لازو را شنیده باشد، می‌داند که این معدن چگونه کار می‌کند، می‌توان گفت که ریل‌های واگن‌دستی آنجا فقط بر روی جسد زندانیان بدبخت و درمانده می‌گذرد. هر زندانی میباید در طول یک روز دو هزار کیلو مواد معدنی را با وسایلی ابتدایی مانند کلنگ از اعماق زمین بکند در غیر این صورت از شامش کاسته میشد. زندانی در برابر کوچکترین سرپیچی از کار محاکمه می‌شد و بر مدت زندانش افزوده می‌گردید. به ندرت یک زندانی مدتی کمتر از بیست و پنج سال را در این بازداشت گاه ها میگذراند، البته اگر بخت با او یار بود و زنده میماند. مواد معدنی را توسط کامیون‌های مخصوص به این لاگر حمل می‌کردند و در کارخانه از آن بهره‌برداری می‌شد. در اولین روز پس از 14 ساعت کار طاقت فرسا به اردوگاه بازگشتیم و پس از نیم ساعت انتظار یک ظرف آب گرم سبز رنگ که از برگ کلم سبز شور گندیده تهیه شده بود با مقداری نان خشک به ما دادند. یکی دو قاشق از غذا را خوردم ولی از شدت شوری بیش از آن نتوانستم هضم کنم، ناچار نیم خورده گذاشتم ولی به محض کنار گذاشتن سوپ عده‌ای از شدت گرسنگی به روی میز حمله کردند، یکی از آن‌ها غذای مرا برداشت و فورا سر کشید....

      خوب حالا چشماتو ببند و خودتو بذار جای اون زندانیها. سرمای منفی پنجاه درجه‼! ته تهش زمستون توی شهری مثل اردبیل یکی دو روز هوا میشه منفی بیست درجه، تازه اگر بشه. حالا توی سرمای منفی پنجاه درجه باید چهارده ساعت کار شاقه انجام بدی و آخر شب هم سوپ گندیده بخوری و کلا شبی پنج ساعت خواب داری با یک لباس پاره که تا صبح توش از سرما میلرزی.. هر شب هم باید دو هزار کیلو مواد معدنی رو تحویل کامیون بدی وگرنه جریمه میشی و از شام خبری نیست. باید بیست و پنج سال از عمرت رو اینجوری بگذرونی.

      حالا چشماتو باز کن. اردوگاه کار اجباریت خونه ی گرم و نرم خودت هست. مدت بازداشتت
      به جای بیست و پنج سال
      فقط
      صد روز
      ‼‼ دیگه هست. اگر صفرِ صفرِ هم که باشی، کار اجباریت اینه که تا صد روز دیگه سه هزار صفحه کتاب رو بخونی و حفظ کنی (یعنی روزی 30صفحه). اگر روزی 10 ساعت درس بخونی، (روزی 16 ساعت مطالعه مفید و از این حرف ها پیشکش) و هر ساعت سه صفحه بخونی و دوره کنی و تست بزنی که خدا وکیلی کافی کافیه، میشه روزی سی صفحه و در صد روز میشه سه هزار صفحه. ولی بالا غیرتاً مثل نگهبان بازداشتگاه، آخر شب کار رو از خودت تحویل بگیر و اگر روزی سی صفحه درسو نخوندی، خودتو جریمه کن. کمتر بخواب اونروز. فرقش اینه که به جای کندن دو هزار کیلو سنگ معدن تو سرمای منفی پنجاه درجه و تحویل اون به نگهبان،
      فقط شبی سی صفحه درس باید تحویل نگهبان بدی
      .

      آهای داداشی که بیکاری زده زیره دلت و به جای درس خوندن، احساس اندوه میکنی، خواهری که فکر میکنی اگر تو عید یکمی از مهمونای خونتون پذیرایی کردی یا نیم ساعت کمک مادرت کردی، شاخ غول رو شکوندی و دیگه انرژی واسه درس خوندن باقی نمیمونه، آقا و خانومی که ته مشکله مالیت اینه که پدرت نتونسته شب عید واست لباس نو بخره و به این خاطر غم عالم به سراغت اومده و دیگه نمیتونی درس بخونی، برو و ... . به قول معروف
      غمگین بودم که کفش ندارم تا اینکه مردی را دیدم که پا نداشت.


      حالا با زبون خوش به دور از این لوس بازیهای: دچار افسردگی شدم ، حوصله ندارم ، این روزا یه حالت عجیبی دارم ، تو زندگی مشکل دارم ، عاشق شدم ، امروز ردبول نخوردم ، خونه شلوغه و از این بهانه ها، دم رو غنیمت بشمار و این اردوگاه کار اجباریه صد روزه رو به خوبی و خوشی تمومش کن…. عهههه باز که وایسادی داری منو نگاه میکنی. برو دیگه. منم برم سر درسم. ساعت 3:30 بامدادتون هم به خیر باشه. عزت زیاد.
      برای انکس
      که ایمان دارد ناممکن وجودندارد/دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی کرمان
      اگر بتوانم یک دل را از شکستن باز دارم،به بیهودگی زندگی نخواهم کرد .
      اگر یارای آن داشته باشم که یک تن را از رنج برهانم ، یا دردی را تسکین بخشم ، یا انسانی تنها را یاری کنم، که دیگر بار بسوی شادی بازگردد ، به عبث زندگی نخواهم کرد
      من برای این هدف می خواهم پزشک شوم

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن