موش الدوله "@parsayousefi" به آسمان نگریسته و سخت غرق توهمات خود بود که صدایی از آن سوی کران افکارش به گوشش رسید،
آری او موش باجی ( negar خدابیامرز که اخراج شد، ازین تریبون استفاده میکنم و به ادمین میگم رفع بنش کنه!) بود، که در وویسی به موش الدوله فرمود:
موش الدوله بلافاصله تایپ کرد:چه دلنواز اومدم اما، با ناز اومدم !
و ایضاََ موشباجی بنوشت:تویی اون یار شیرین، تویی یار با ناز!موشقم!! موشم(اشاره به دوسم!) داری؟
موش الدوله پاسخ داد
موشباجی که از پشت مانیتور غرق و محو و اندر هوای این سخنان می بود، دست بر روی دکمه ی وااااای کیبورد نهاد و تا جان بر انگشت سبابه داشت کیبورد عمه مرده را فشار داده و سرانجام با وساطت ماوس "موش!" دکمه ی اینتر را فشرد و از آن سمت موشقلی رسما عشقش را با موشباجی شروع کردبه روح برجام قسم اگر سنگینی تست های ریاضی را در دست چپ و گندگی دماغم را در دست راستم قرار دهند ذره ای از عشق و علاقه ام به تو را کم نخواهم کرد... تو جون منی، عشق منی و هر آنچه هست و نیست از توست...!
روزها بگذشت و بگذشت و آنچه ازین می آمد، بر او می نشست، و چه خوب! دنیای مجازی عشقی دیگر را بخود دیده بود
عاشقی این دو را به حدی به مرحله ی عروج رسانیده بود که هر کاربری در آن فروم مذکور عضو می شد به آن مراجعه و برای اون عشق خود را توضیح می دادند !
موشباجی هر روز در فیگوری در آغوش موشقلی می بود، گاه در سفر کذایی به شمال، گاه در سفر خیالی جنوب
موضوعات را بهم میریختند، در بحثهای سیاسی وارد می شدند و این به اون پادشَهِ من میگفت، دیگری به آنیکی مَلَکه ی خوبم، چهره ها می نمودند حال آنکه عَمرا حتی عکس یکدیگر را نیز دیده باشند !
این چه بدعتی بود نمیدانم، اما عشق افسانه ای موشقلی و موشباجی دنیای آن فروم را فرا گرفت، یکی برایشان شعرمی سرود، دیگری میخواست معشوق بدزدد، آنیکی میخواست عاشق برهاند، اما این دو کر و کور و لال شده بودند!
چَندی بیش بگذشت، به ناگه موشقلی و موشباجی که تا پیش ازین در موضوعات مختلف در حال اسپمپرانی به یکدگر بودند
به تاپیک های دلنوشته و چرت نوشته نقل مکان نمودند،
موشقلی می نوشت:
موشباجی در دگر تاپیک می نوشت:موشم و بره می برم، اما چه بره ای؟ این نبود آن که او می گفت..
دیگری ریتوییت ! "نقل یا هرچه از یکی از دوستان مشترک می نمود و می گفت:موشهای مهربانی سایه ی تو بر سر من، ای که در پای تو پیچد سایه ی نیموشر من...
پایان قسمت یکمرفتنت بوی سفر داشت که به من چیزی نگفتی...
+
پ ن: این دو دوستان خوب من هستند، صرفا برای پر کردن نقشند، گرنه فکر نمیکنم بعمرشون دختر و پسر از نزدیک هم دیده باشند !