آه ای غم سیاهتر از ابر
امشب، مرا گریستنی بیامان ببخش
ای اشک مهربان
چشم مرا نگاهی چون کودکان ببخش
آه ای غم سیاهتر از ابر
امشب، مرا گریستنی بیامان ببخش
ای اشک مهربان
چشم مرا نگاهی چون کودکان ببخش
می گویند:
عشق خدا
به همه یکسانَ ستــ
ولی من می گویم:
مرا بیشتر از همه
دوستــ دارد
وگرنهـ
بهـ همهـ
یکی مثل تو می داد . /
حرف های ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه باخبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!
: (
کی میتواند بگوید
پیرمرد چه میداند
غیبت را
با ترازو وزن کردن؟
فقدان را
با خط کش اندازه گرفتن؟
عذاب جهان را
شمردن؟
تهی را با کلمات
انباشتن؟
ساموئل بکت
دردهایی را میخورم
ک مال کسی دیگر است
کسی که هیچ دردی نمیخورد
کسیست ک ب هیچ دردی نمیخورد.
میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس
دِلبَر بِرفت و دلشُدگان را خَبر نکرد
یاد حَریف شهر و رِفیق سفر نکرد
یا بَخت من طریق مُروت فرو گذاشت
یا او به شاهراه طریقت گُذر نکرد
گفتم مَگر به گریه دلش مِهربان کنم
چون سَخت بود در دل سَنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مُرغ دل بی قَرار من
سودای دام عاشقی از سَر به در نکرد
هر کس که که دید روی تو بوسید چِشم من
کاری که کرد دیده من بی نظَر نکرد
من ایستاده تا کُنمش جان فدا چو شَمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نَکرد
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
در آتش خیال تو با خود قدم زدم
دوران عاشقی به همین سادگی گذشت
روزی ز چشم مردم و روزی به پای تو
عمر مرا ببین، که به افتادگی گذشت
فاضل نظری
تو کاظمین آقا حاجتمو داده
چقدر دلم تنگه پنجره فولاده
چه حرمی چه گنبدی حس میکنی تو مشهدی
زهرا میگه خوش اومدی
کرمش کرم امام رضاست
حرمش حرم امام رضاست
یا باب الحوائج یا موسی ابن جعفر
****
تویی که بابای حضرت سلطانی
تموم هستی شاه خراسانی
اقا امام هفتمی تنها امید مردمی
عشق ملیکه قمی
میخونن همه مریض دارا
میخونن همه گرفتارا
یا باب الحوائج یا موسی ابن جعفر
****
شده توی زندون زهرا عزادارت
زبون روضه اه سیلی افطارت
دل تو پر شراره شد اسمون بی ستاره شد
اومدن عاشقای کاظمین
بمیرم برای اقام حسین
سری به نیزه بلند است در برابر زینب
خدا کند که نباشد سر برادر زینب
http://mohjat.net/%D8%AA%D9%88-%DA%A...7%D8%AF%D9%87/
نه تو می مانی و نه اندوهاین شعر به اشتباه به سهراب سپهری نسبت داده شده است ولی در هیچ کدام از کتاب های وی نیست و شاعر این شعر آقای کیوان شاهبداغی می باشد.
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه،نه! آیینه به تو خیره شده ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بسته های فردا
همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالی ست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید در این خانه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست
تا خدا مانده به غم وعده این خانه مده
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
ویرایش توسط neonato2 : 22 اردیبهشت 1399 در ساعت 22:10
من چه سبزم امروز / و چه اندازه تنم هوشیار است! / نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه. / چه کسی پشت درختان است؟ / هیچ، میچرخد گاوی در کرت / ظهر تابستان است. / سایهها میدانند، که چه تابستانی است. / تا شقایق هست، زندگی باید کرد. / در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح / و چنان بیتابم، که دلم میخواهد / بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه. / دورها آوایی است، که مرا میخواند
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکهیِ اول راه را با یووانا آمده بود.
به فروشگاه بزرگ که رسیدند راهشان از هم جدا شد. سوفی بیرون شهر زندگی میکرد و راهش تا مدرسه دو برابر یووانا بود.
بعد از باغِ آنها بنایِ دیگری نبود، خانهشان انتهای دنیا مینمود.
کتابِ دنیایِ سوفی
نوشتهی یوستین گردر
ترجمهی حسن کامشاد
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک ترم از شیر
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
البته تسلیم بودن ب معنی هیچ تلاشی نکردن نیستتتتت
قابل توجه کنکوری ها
میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی
آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی
سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من
هر که با قیمت جان بود خریدار کسی
سود بازار محبت همه آه سرد است
تا نکوشید پی گرمی بازار کسی
من به بیداری از این خواب چه سنجم که بود
بخت خوابیده کس دولت بیدار کسی
غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید
کس مبادا چو من زار گرفتار کسی
تا شدم خوار تو رشگم به عزیزان آید
بارالها که عزیزی نشود خوار کسی
آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او
به هوس هر دو سه روزیست هوادار کسی
لطف حق یار کسی باد که در دوره ما
نشود یار کسی تا نشود بار کسی
گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل
شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی
شهریارا سر من زیر پی کاخ ستم
به که بر سر فتدم سایه دیوار کسی
میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس
در حال حاضر 8 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 8 مهمان)