خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 16 از 22 نخستنخست ... 6151617 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 226 به 240 از 326
    1. Top | #226
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      21

      سرم را می چسبانم به پنجره ی اتوبوس . گوش چپم می خارد. خیره شده ام به خط سفید ممتد کنار خیابان .
      تصویر کلیشه ای عُمر ، ذهنم را بازی می دهد . از همان تصاویری که مجری نچسب برنامه های خانواده ترسیم می کنند :
      " عُمر مانند یک خط ممتد است . "
      فکر می کنم .افکار رسوب کرده در ذهنم حالم را به هم می زند. احساس اینکه در تمام این سالها عمرم را به پوچی گذرانده ام .
      کسی که حتی یک بار هم کروکودیل را از نزدیک ندیده ، هیچ سیبی را نفهمیده ،از درخت بالا نرفته تا داخل لانه ی پرنده ای را دید بزند ،تا به حال گِل بازی نکرده ، و از روی پشت بام خانه، به بند لباس های همسایه زل نزده ،چه ثمره ای می تواند برای زندگی اش متصور باشد .؟
      چشم هایم را می بندم .
      احساس پسر بچه ی 15 ساله ای را دارم که پنجره ی اتاق خوابی را در ساختمان روبرویی کشف کرده و هر روز به امید دیدن صحنه ی هیجان انگیزی ، ساعت ها آنجا را دید می زند .ولی در مایوسانه ترین حالت ممکن متوجه می شود که پیر زن تنهایی که به طرز وحشتناکی زشت است ،در آنجا زندگی می کند.
      طی می شود خیابان ها و من همچنان خیره ام به خط سفید ممتدی که معلوم نیست چه کسی توانسته اینگونه این خطوط را بی وقفه روی زمین حک کند . شاید کارگر افغانی باشد که هنگام کشیدن این خط ها داشت به تازه عروسش که در کابل چشم به راهش نشسته فکر می کرد . بی شک این زیبا ترین اثر هنری در تاریخ جهان است . خط سفید ممتدی که نقاشش عاشق بوده . ..
      صدای آهنگی که از هند فری نفر بغل دستی به گوشم می رسد حواسم را پرت می کند .
      به صفحه ی مانیتوری داخل اتوبوس نگاه می کنم . درجه ی هوا :21 ، ساعت 21:21 ، و بعد نام مسخره ی شرکت سازنده ی اتوبوس : young man !
      به فلسفی ترین سال عمرم رسیده ام ؛ دو عدد دو در کنار هم که 21 را می سازد .خطوط سفید همچنان ادامه دارد.نام مسخره ی شرکت سازنده ی اتوبوس در ذهنم می ماسد .به خودم نهیب می زنم :
      21 سالت شد مرد جوان !

      اضافه کاری : از خودم ک تویی تا کجا فرار کنم؟
      پایان نوشت:دوس نداشتم اینجوری از اینجا خدافظی کنم...خیلی دوستا و ادمای جالبی اینجا بودن و خیلی چیزا بهم یاد دادن...امدیوارم ب خواسته هاتون برسین رفقا
      همگی حلال کنید

      بهتر است برای چیزی که هستی مورد
      نفرت باشی
      تا اینکه برای چیزی که نیستی
      محبوب باشی
      ویرایش توسط saeed211 : 04 مرداد 1397 در ساعت 14:51

    2. Top | #227
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      "آدما وقتی غرورتو میشکنن به طرز بی رحمانه ای دوست داشتنی تر می شن"

    3. Top | #228
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      مرا بستر تو باید

      مث بید میلرزیدم
      سرمای دی در استخوان هایم بود و سوز اسفند
      از شدت گرما دیوارها عرق میریختند
      و کولرها ک تاب این گرما را نداشتند از خجالت دست ها را ب نشانه تسلیم بالا برده بودند
      ولی هرچه میکردم سرما دست نمیکشید
      پتوی پشمی ک تنها یادگار مادربزرگم بود محکم تر ب دور خودم پیچیدم اما باز صدای بهم خردن دندان هایم شنیده میشد
      کلافه بودم...دایما در رختخواب پهلو ب پهلو میشدم
      قرص خوردم
      سرما جان بیشتری گرفت
      خودم را ب باد کتک گرفتم؛انقدر ب خودم فحش دادم ک به هذیان افتادم
      در تب چهل درجه میسوختم اما لرزش بدنم از سرما طوری بود ک دو پرستار ب زور سرجایم نگهم داشته بودند
      حس میکردم مرگ نزدیک است
      نزدیک تر از هر زمان دیگر؛اخرین تکانی ک خوردم هر دو پرستار را ب گوشه ای پرت کرد
      توی بیسیمشان شنیدم ک گفتند:سریعا ببریدش دارالمجانین
      خنده ام گرفت و انقدر قهقهه زدم ک ک بیهوش شدم و نفهمیدم کی ب اتاقی منتقل شدم ک تنها موجود زنده اش من بودم و سوسکی ک در کف اتاق اخرین تلاش هایش را برای حفظ بقا میکرد.
      تنها زیبایی اتاق شمعدانی های بالای سرم بود
      خاطره ای در ذهنم ماسید
      با همان حالتی ک اولین بار دیده بودمش زیر لب گفتم
      :

      ((احمق ها
      مرا ببرید پیش او))



      اضافه کاری :شاید از دفعه بعد دکلمه کردم نوشته هارو
      خود زنی:دلتنگ میشم گاهی
      بهتر است برای چیزی که هستی مورد
      نفرت باشی
      تا اینکه برای چیزی که نیستی
      محبوب باشی

    4. Top | #229
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      دیوونگی

      و چنان از مصاحبت با او لذت میبردم ک حاضر بودم تمام دوران رنگارنگ کودکی ام را ک از پول تو جیبی های روزی پانصد تومان شروع
      و ب اب نبات های گردالی شکل مادرم ک ب عنوان عصرانه تلقی میشد ادامه
      تا شب هایی ک ک از خوشحالی خواب ب چشمانم نمی امد و اگر هم می امد بی شک رویای قصر بادام هندی میدیدم
      تمام میشد را یکجا بدهم برود
      و فقط یک بار دیگر
      فقط یک بار دیگر صدایم بزند:
      ((سعید))

      تقدیمیه:ب اخرین بادبادک ساخته شده
      اضافه کاری:من میمیرم برا بادوم هندی
      خود زنی:من دیوونه نیستم (:
      بهتر است برای چیزی که هستی مورد
      نفرت باشی
      تا اینکه برای چیزی که نیستی
      محبوب باشی

    5. Top | #230
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      باید خو بگیرم ب خودم و تنهایی (:
      بهتر است برای چیزی که هستی مورد
      نفرت باشی
      تا اینکه برای چیزی که نیستی
      محبوب باشی

    6. Top | #231
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      قاصد روزان ابری داروگ؛،کی میرسد باران...؟!!
      ویرایش توسط Javad1376 : 01 مرداد 1397 در ساعت 17:18

    7. Top | #232
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      خلوت

      شلوغ میکند در سرم کودکی ک اخرین بار در خیالم از تو سقط شد
      قدم های کوچکش را محکم و بی رحمانه بر سرم میکوبد
      توضیحی برای خواسته هایش ندارم
      اما میشد برایش توضیح دهم ک پدرت چقدر برای داشتنت تلاش کرد
      مثلا اینکه مادرت را دوست داشت
      ولی این کافی نبود...
      باید ب پسرم یاد بدهم ک عشق شوخی بردار نیست
      عشق کرایه خانه میخواهد
      عشق مسافرت میخواهد
      عشق س وعده غذا میخواهد
      عشق خیلی چیز های دیگر میخواهد ک پدرت فقط قلمش را داشت
      و شاید یک س واژه ای در جیبش ک گاه گاه برای اینکه ب مادرت یاد اوری کند همه چیز خوب است از جیبش در می آورد
      غرورش را له میکرد و میگفت ک دوستت دارم...
      قانع نمیشد
      باید ب او میگفتم ک مردی مو حنایی در ان طرف کره زمین میتواند همه معادلات پدرت را بهم بریزد
      ((mr donald trump))
      عشق پدرت را جزو کالاهای تحریمی قرار داده...
      پسرم داشت مث من ارام میشد
      درست مثل پدرش ک ب سان حیوانی نجیب در امده
      کم حرف میزند
      کم غذا میخورد
      کم مینویسد...
      قانع شد


      آرام پیشانی ام را بوسید
      و رفت...
      ب سان مادرش

      تقدیمیه: ب پدرم
      بهتر است برای چیزی که هستی مورد
      نفرت باشی
      تا اینکه برای چیزی که نیستی
      محبوب باشی

    8. Top | #233
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      در دست باد

      هرکس ک ب خانه ام آمد در باغچه دلش دانه ای کاشت
      و من با تمام مهربانی و سادگی ام شروع ب پروش آن ها کردم
      حالا درون حیاط خانه ام مملو از درختانی است ک از ادم های مختلفی بر جای مانده
      ادم های ک یک روز آمدند
      با بی میلی دانه ای کاشته و رفته اند
      و من مانده ام
      خشک و بی اب...
      آب ب اندازه کافی ب تمام خاطراتم نرسیده و خشکیده ام
      فصول میگردند و من بی آب و بی جان تر میشوم
      برچسبی ب سر در باغ میچسبانم:
      ب خانه ام نیایید
      دانه ای نکارید
      میمیرم...


      تقدیمیه: ب بی میلی هایم ب تو
      اضافه کاری:مهر دل تو را دل حزین بسته بر قماش جان...
      بهتر است برای چیزی که هستی مورد
      نفرت باشی
      تا اینکه برای چیزی که نیستی
      محبوب باشی

    9. Top | #234
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      دیدمت...در خواب

      من کاغذم
      ی کاغذ ک تو هر خونه ای هست
      ی کاغذ ک ممکنه ی روزایی مچاله شه و تو گوشه پرتی از خاطر هرکس فقط چند کلمه از اون بمونه
      ولی من خاطرات مهمی ب دنبال خودم دارم
      من اشکای اون دختر بچه ای رو دارم ک بعد از دست دادن اخرین و ارزشمند ترین ممکن زندگیش مینوشت و گریه میکرد
      هنوز جای چند قطره از مرواریداش رو گوشه لپم مونده...
      من زیر دست ی سرباز بودم
      ی سرباز ک شبها موقع کشیک دادن برای فرار از تنهاییش روی من برای معشوقه خیالیش عشق بازی میکرد
      من بوی دست های مادر رو میدم
      از اون مادر ها ک چشم ب راه تکه استخوان های پسرش سالهاست ک منتظره و هر شب براش نامه مینویسه
      من تو خونه شاعرا بودم
      ممکن بود هزار بار خط خطی بشم اما چیزی ک در نهایت از من ساخته میشد رو خیلیاتون شنیدید و خوندید
      من ی کاغذم
      با همه کم بودنم
      با همه نبودنم
      سفیدم...

      سفید مثل خودم
      سفید مثل هیچکس
      تکرار میکنم...هیچکس



      تقدیمیه:ب لحظه هایی ک هیچکس رو نداشتم برام بنویسه
      اضافه کاری:هیچکس (:
      بهتر است برای چیزی که هستی مورد
      نفرت باشی
      تا اینکه برای چیزی که نیستی
      محبوب باشی

    10. Top | #235
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      منظور بزرگ علوی از "چشم هایش"
      چشم های تو بود...
      بهتر است برای چیزی که هستی مورد
      نفرت باشی
      تا اینکه برای چیزی که نیستی
      محبوب باشی

    11. Top | #236
      کاربر باسابقه

      Sheytani
      نمایش مشخصات
      برای انکس
      که ایمان دارد ناممکن وجودندارد/دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی کرمان
      اگر بتوانم یک دل را از شکستن باز دارم،به بیهودگی زندگی نخواهم کرد .
      اگر یارای آن داشته باشم که یک تن را از رنج برهانم ، یا دردی را تسکین بخشم ، یا انسانی تنها را یاری کنم، که دیگر بار بسوی شادی بازگردد ، به عبث زندگی نخواهم کرد
      من برای این هدف می خواهم پزشک شوم

    12. Top | #237
      کاربر باسابقه

      Sheytani
      نمایش مشخصات
      برای انکس
      که ایمان دارد ناممکن وجودندارد/دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی کرمان
      اگر بتوانم یک دل را از شکستن باز دارم،به بیهودگی زندگی نخواهم کرد .
      اگر یارای آن داشته باشم که یک تن را از رنج برهانم ، یا دردی را تسکین بخشم ، یا انسانی تنها را یاری کنم، که دیگر بار بسوی شادی بازگردد ، به عبث زندگی نخواهم کرد
      من برای این هدف می خواهم پزشک شوم

    13. Top | #238
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات

      از ولیعصر تا تجریش...

      بارون میومد...

      پروازمیکردیم شونه به شونه ی هم انگار...

      +سرمامیخوریا ...

      چادرمو کشیدم روی ِ صورتم و ریزریزخندیدم

      وزیر لب زمزمه کردم :" زیرِ باران باید رفت..."

      رسیدیم امامزاده...

      دلم سبک شد اینجا به آسمان نزدیکترم...


      .
      .
      .
      .
      .
      خونه لبریز از عطرِ دمنوش بهارنارنج و گلِ سرخ((آنا))

      اومدنزدیک

      تسبیحشو کشیدرویِ صورتم

      +قبول باشه ماهِ قشنگم...

      قدم گذاشتم تواتاقم

      پنجره ی اتاقم نیمه بازو عطرِ "تو" جاری و ساری بود ...





      از ماهِ بارانی تا آسمان...


      پ.ن
      گر چه شب تاریک است
      دل قوی دار،
      سحر نزدیک است
      دل من، در دل شب،
      خواب پروانه شدن می بیند ...


      Başka bir dünyayam
      Ele dünyayam ki , orde ğem yox


      ویرایش توسط _LuNa_ : 20 مهر 1397 در ساعت 16:56

    14. Top | #239
      کاربر باسابقه

      Mehrabon
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Dr.Aylar نمایش پست ها

      از ولیعصر تا تجریش...

      بارون میومد...

      پروازمیکردیم شونه به شونه ی هم انگار...

      +سرمامیخوریا ...

      چادرمو کشیدم روی ِ صورتم و ریزریزخندیدم

      وزیر لب زمزمه کردم :" زیرِ باران باید رفت..."

      رسیدیم امامزاده...

      دلم سبک شد اینجا به آسمان نزدیکترم...


      .
      .
      .
      .
      .
      خونه لبریز از عطرِ دمنوش بهارنارنج و گلِ سرخ((آنا))

      اومدنزدیک

      تسبیحشو کشیدرویِ صورتم

      +قبول باشه ماهِ قشنگم...

      قدم گذاشتم تواتاقم

      پنجره ی اتاقم نیمه بازو عطرِ "تو" جاری و ساری بود ...





      از ماهِ بارانی تا آسمان...


      پ.ن
      گر چه شب تاریک است
      دل قوی دار،
      سحر نزدیک است
      دل من، در دل شب،
      خواب پروانه شدن می بیند ...



      تو رفته ای و نشستم خیال می بافم
      برای گردن پاییز شال می بافم

      نشسته ام که به قولم عمل کنم بی تو
      نشسته ام که خودم را بغل کنم بی تو

      نشسته ام که به قولم وفا کنم شاید...
      نشسته ام که خدا را صدا کنم شاید...

      نشسته ام سر قولی که داده ایم به هم
      نشسته ام سر قولم که بی تو جان بکنم

      کنارخاطره هایی که رفتی از دستم
      کنار خاطره هایی که عاشقت هستم

      کنار خاطره هایی که از تو لبریزم
      کنار خاطره هایی که چای میریزم

      که دیر می رسی و چای سرد خواهد شد
      و باز کودک این شعر مَرد خواهد شد

      که دیر میرسی و باز روبروی منی
      به باد رفته ترین کاخ آرزوی منی

      تو نام کوچک عشقی که بر زبان من است
      و خاطرات پر از عشق تو جهان من است

      کجای فاصله هایی که ناپدید شدی
      خودت "هزار امیدی" که نا امید شدی...

      همیشه آخر این داستان یکی تنهاست
      رها شدن غم دنیای بادبادکهاست

      تو روبروی منی مثل روزهای قدیم
      دوباره حرف زدیم و دوباره حرف زدیم...

      تو رفته ای و نشستم خیال می بافم
      برای گردن پاییز شال می بافم

      علی صفری
      دلم آتیش گرفت:‌(((((((
      وقتی تو میگی همه چی درست میشه بخاطر تو هم که شده دوست دارم باور کنم که درست میشه ...
      راستی علی زنگ زد گفتم دیر به دیر زنگ می‌زنی نمیگی آدم دلش برات تنگ میشه ؟ گفت صداتو که می‌شنوم چشمام روشن میشه ...

      این شعری که گذاشتی رو حفظم ... ادامشو من می‌نویسم ...
      دل من در دل شب
      خواب پروانه شدن می‌بیند
      مهر در صبحدمان ، داس به دست
      خرمن خواب مرا می‌چیند
      آسمان ها آبی
      پر مرغان صداقت آبیست
      دیده در آینه ی صبح تو را می‌بیند
      از گریبان تو صبح صادق
      می‌گشاید پر و بال
      تو گل سرخ منی
      تو گل یاسمنی
      تو چنان شبنم پاک سحری
      نه ! از آن پاک تری
      تو بهاری
      نه ! بهاران از توست
      از تو میگیرد وام
      هر بهار این همه زیبایی را ...
      رها کن رئیس
      ویرایش توسط Fatemehhhh : 20 مهر 1397 در ساعت 17:34

    15. Top | #240
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      یک نفس عمیق بکش
      حس کردی؟؟
      بوی پاییز را میگویم
      چند روزیست خدا قلمش را برداشته و جان میبخشد به برگ ها به درختان به زمین
      چه کسی باور دارد پاییز فصل خزان و مردن است؟؟
      من ک باور دارم پاییز فصل نقاشی خداست فصل روحی تازه بخشیدن فصل کادو های رنگارنگ
      من ک ایمان دارم خدا ی من عشقش را با پاییز ثابت میکند افسوس از بی خبری ما
      کادو های رنگارنگش آنقدر تقدیم وار در دستان باد این طرف و آن طرف میروند ک خسته میشوند و می افتند
      افسوس از قطره قطره اشک های ابر ک فرشتگانش تک تک و با احترام آن ها را به زمین میرسانند
      و شاید گاهی من با قدم زدن زیر باران تنها یک کلمه بر زبان بیاورم و بگویم شکرت
      و خدایی ک در انتظار بازگشتم بود لبخند میزند
      و میشود کن فیکون ابر اشک هایش را پاک میکند خورشید لبخند میزند و چشمان من رنگین کمان را بر آسمان میبیند
      و من بی خبر از همه جا دلم باران میخواهد سر بلند میکنم چشم میدوزم به آسمان قبل از انکه بگویم ابر گریه میکند
      دست خودش نیست اشک شوق است لبخند خدایش را دیده

      دیدی چه عاشقانه دوستم دارد خدای فصل های رنگارنگ؟؟
      میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس

    صفحه 16 از 22 نخستنخست ... 6151617 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن