خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 22 از 22 نخستنخست ... 122122
    نمایش نتایج: از 316 به 326 از 326
    1. Top | #316
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      سکوتی که مدام شکسته میشود
      گوش هایی پر از توهم تمدنی کارامدو غرایزی پرقدرت که در عین کم کاری برده ای بیش برایش نیستی
      من همینجا ساکن و ساکت نشسته ام و مدام فکر میکنم که آیا تغییری وجود دارد یا خیر؟درحالیکه بیرون ازین دیوارهای دوست داشتنی شانس های ریز و درشت، تغییراتی عظیم پدید می آورند
      ?Hello
      ?Is there anybody in there
      Just nod if you can hear me
      ?Is there anyone home
      ویرایش توسط Mr_ES : 06 اردیبهشت 1399 در ساعت 15:31

    2. Top | #317
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      غمگینی نه؟
      نه:/
      چرا حالت خوب نیس
      من خوبم صدای خنده هام گوش آسمونو کر میکنه
      واسهمین میگم
      میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس

    3. Top | #318
      کاربر نیمه فعال

      Romantic
      نمایش مشخصات

      مراقب قطرات احساسم باش!

      ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩ ﻣﯿﺴﭙﺎﺭﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﻝ ﺍﻧﮕﯿﺰﯼ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ.

      هیچا
      حالتی از تیمارستان را در زندگی خودم احساس میکنم ؛ بی گناه و در عین حال خطاکار ، نه در یک سلول بلکه در این شهر زندانی ام...

      #کافکا

    4. Top | #319
      کاربر نیمه فعال

      Sheytani
      نمایش مشخصات
      گوله های نمکین اشک از چشم هایم جاری می شود بر گلزار سرخرنگ گونه هایم ، نمکی بودن ش را آنجا فهمیدم که گریه کنان چای می نوشیدم و گلایه می کردم که " چایی چرا شوره ؟" و مادرم که می گفت " اشکات ریخت تو چایی ت " و من طعم شور گریه هایم را چشیده بودم ، گمان می کردم این اشک که قلبم حکم جاری شدن ش را می دهد تلخ باشد ...
      حال میان گریه هایم میان غصه هایی که برای خوردن شان هیچ، وقت ندارم به گذشته ام می اندیشم ، به روز هایی که رفتند و خاطرشان ماند و ای کاش هیچ خاطری از خود برایم به جا نمی گذاشتند
      حال میان شیون های قلب بی پناهم ، دلم می خواهد باز گردم ، به همان جایی که هنوز این دخترک بیست و یک ساله ای که حال هستم نبودم ، به همان جایی که شناختم از خودی خود این دختر با چشم های سرخ و طعم شوری اشک چشیده نبودم ، اما نه می شود و نه نمی شود !
      به قول گرشا رضایی " بر می گردم به گذشته ، از همیشه خسته تر "
      می خواهم باز هم به قبل بازگردم ، و خاطرات م را در همین حال جا بگذارم ، تنم خسته تر از قبل است ، روحم مستهلک تر از هر زمان دیگری ست، همینطور به آینده رفتن مستهلک تر می کند مرا ، تنها باید خاطرات را رها کنم و بازگردم به روز هایی که هیچ خاطره ای از این روز هایم نداشتم ...
      از کنار نظرات مردم ساده گذر کن ، هفت میلیارد آدم و هفت میلیارد عقیده و نظر ، لازم نیست با تک تک شون مخالفت کنی ، نه عمر تو قد میده و نه مردم علاقه ای به تحمیل شدن عقاید تو دارن ! شاید اون که در اشتباهه خود تو باشی


    5. Top | #320
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      در تنهایی غرق شده ام،
      آنقدر در اعماق فرو رفته ام که دیگر
      همه چیز برایم احساس تنهایی می‌آورد.
      گربه ای بالای دیوار ایستاده است،
      خورشید با ابر های پر رنگ یکی میشود،
      ماه نصفه و نیمه حاظر می‌شود،
      باد صدای همیشگی اش را از دست داده است،
      قطره های باران مرا خیس نمی‌کنند،
      برف دیگر به من حس آزادی نمیدهد،
      دیگر قطر های اشک مرا آرام نمیکند،
      در تنهایی غرق شده ام،
      دستانم میلرزد،
      زانو هایم درد میکند،
      دندان هایم پوسیده شده اند،
      شاید 21 سال داشته باشم،
      شاید زندگی **** داشته باشم،
      ولی حداقل خوشحالم که،
      چیزی برای از دست دادن ندارم.
      ?Hello
      ?Is there anybody in there
      Just nod if you can hear me
      ?Is there anyone home

    6. Top | #321
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      گاهی یادمان میروددد
      میان شوخی های مسخره امان
      میان گذر زدن های بی جایمان
      قلببی ر میشکنیم
      کسی را امید وار میکنیمم
      و همه اش ب دروغ است
      و دروغی ک بعده هاا ب ما خاهند گفت؟؟
      آنجا هم میتوانی بفهمی ک دروغ است؟؟
      نه
      نمیتوانی
      نخواهی توانست
      آنچنان ک الآن او نمیفهمد دروغ میگویی


      زمیننن بس عجیب گرد استت
      میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس

    7. Top | #322
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      مغز بی امیدش در تقلایِ تعمیرِ خواسته های بی منطق و شکسته درونش درمانده به سمت آنسوی دیوار می نگرد.
      سحرگاه، آن سحرگاه هایی که نور قرمز رنگ و نامرئی، در پشت کوه های چشمانش غروب می‌کند، درخشش چشمانش را از دست داده است، نمی‌بیند، فقط سیاه و سفید، صفر و یک، گسسته، منشور درونش دیگر نور را تجزیه نمی‌کند.
      از جنگ برگشته است زندگی اش را از دست نداده ولی همه چیزش را از دست داد، کسی رو از دست داد که به خاطرش حتی اقیانوس ها رو با دستانش پیمود، تمام آینده اش را از دست داده است و می دهد، قربانی هیجان و طمع یک جمعیت احمق و چند تا گرگ فریبکار شده است، گریه نمی‌کند، اشکی برایش باقی نمانده است، تلاشش را کرد ولی واقعا ثمر بخش بود؟
      ?Hello
      ?Is there anybody in there
      Just nod if you can hear me
      ?Is there anyone home

    8. Top | #323
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      نمیگم تقصیر من بود
      نه
      چون نبود
      خداییشم بخای نگاه کنی تقصیر من نبود
      من فقط میخاستم مثل بقیه باشم
      همین
      مثل همه آدمای دور و برم
      مث همه بچه های دانشگاه
      مثل بچه های بسیج بوعلی حتی ک اون ی ترم چقد باهاشون خوش گذشت
      مثل همه دهه هفتادیای اطرافم
      مثل ی آدم عادی
      حتی یک هزارم اینا هم تقصیر من نبود
      یک هزارم اتفاقی ک برام افتاد
      یک هزارم اتفاق تکراری ای ک بعد کنکور مثل خوره افتاد ب جونم
      البته قبلشم بوددد
      ولی ب بهانه کنکور خودم تحملش میکردم
      خودم دلداری میدادم ب خودم
      ولی بعد کنکور...
      دیگه کم آوردم
      دیگه خوددم نمیتونستم خودمو آروم کنم
      دیگه مجبور شدم ب پذیرش
      دیگه کم کم عادت کردم بهش
      ولی چ جور عادت کردنی؟؟؟؟؟؟
      رشته ب رشته ریسمان عادتی ک توی افکارم بافته میشد خوشحالیما مو میخورد
      طنابم شد دو تایی سه تایی چارتای ...
      از ی جایی ب بعد رفتارام عوض شدم
      دیگه اون زهرای قبل نبوددم
      اون آدمی ک اگ ی روز نبود کل خانواده دلشکن واسش تنگ میشد
      اونی ک اگ ی روز میرف خونه خاله اش تا با دختر خاله عزیزش بازی کنه
      همه خونه سوت و کور بودد
      اونی ک اگ ی روز نبود هزار بار بقیه میگفتن جات خالیههه ،
      همون ته تغاری ای ک اگ نبود خونه مث خونه سالمندان بود:/
      دیگه اون آدم قبل نبودم ، دیگه اون شلوغ کار قبل نبودم
      زهرایی بودم ک تک ب تک تار موهاش داش سفید میشد
      زهرای گوشع گیر
      زهرای خسته
      زهرای....

      من اینی ک الآن هستم نبودم

      نفسم میگیره از این حال
      حالم بهم میخوره از حال و روزمم
      اون اتفاق
      این اتفاق
      این روزای مثل هم و تکرارییی
      هیچ کدومش تقصیر من نبود
      مگه من چی میخاستم؟؟

      روبروی آیینه وایمیسم و مو ها مو نگاه میکنم چ زود پیر شدمم
      درسته تقصیر من نبود
      ولی منم زود خودمو باختم
      منم زود کم آوردم
      منم زود تسلیم شدم
      ن ک بگم باید میجنگیدم نههه
      من باید زود تر قبول میکردم
      زود تر باهاش کنار می اومدم
      باید زود تر میفهمیدم ک باید متفاوت باشممم
      باید زود تر این بایدوو آویزه گوشم میکردمم

      چشامو میبندم
      اشکام دارن سرازیر میشن
      پشت پپرده تار اشک جلوی چشام خودم رو میبینم
      با کیکی تولدی ک خودم پختم و روش با شابلون نوشتم زهرا جان تولدت مبارکککک
      یادش بخیر تولد ۱۸ سالگی بود این مدلی کیکم را تزیین کردم ام حتی یک ۱۸ هم نوشتم روی خامه اون هم با کاکاوو
      چشم میچرخونم و دنبال عدد ۱۸ میگردم ولی نیس
      ب جاش ی ۳۰ بزرگ بهم دهن کجی میکنههه
      یعنی من ۳۰ سالم شده؟؟؟با تعجب دور و اطرافمو نگاه میکنمم
      تصویر خودم است خود خودم اما اینبار با موهایی سپیدددد

      دیوانه وار قهقه میزنم
      دست خودم نیستت
      با هر خنده من تصویر های اطراف واضح تر میشوند
      اشک هایم کنار میروند حالا دیگر میتوانم خودم را در آیینه ببینم همان زهرای این روز ها با ۵۰ تا تار موی سفیدی ک دارند توی آیینه ب من لبخند میزنند
      نفس راحتی میکشم
      آری باید بخندم
      و صدای قهقه ای در فضای خانه میپیچد.......

      )حرفام ب درس و کنکور هیچچچ ربطی نداشت کنکوریا ب خودشون نگیرن برن سر درسشون )
      میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس

    9. Top | #324
      کاربر نیمه فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      مردمانی شاد و خوشحال کنار هم
      کودکی بادکنک به دست در حال دویدن و خندیدن
      خنده های از ته دل
      دختر و پسر جوانی که کنار هم روی نیمکت پارک نشسته اند و از آینده ی شیرینشان صحبت میکنند
      پیرمرد و پیرزنی که دست یکدیگر را محکم گرفته اند و کنار هم در خلوت و سکوت خودشان قدم میزنند ..حرف های آن دو از دست های گرم و چین و چروک خورده شان به یکدیگر منتقل می شود
      حتی اگر آن طرف تر را نگاه کنی،بستنی فروشی دوره گرد را میبینی که با صدای آهنگین خود تبلیغ میکند و از بستنی های خوشمزه اش تعریف میکند و بچه هایی که فارغ از زمان و مکان به سمت بستنی فروش میدوند
      چند خانه دیده میشوند که از دیوارهایشان شاخ و برگ درخت های انگور آویزان شده و خوشه های انگور آویزان از شاخه ها و مردی در حال چیدن انگورهای رسیده است
      زنی مهربان هم یک کاسه گندم در دست دارد و به گنجشک ها و یاکریم هایی که به پارک می آیند گندم می دهد
      پروانه ای هم روی سر آن زن مهربان نشسته

      نگاهی به صفحه می اندازم
      دیگر جای خالی ای نمانده که رنگ بزنم
      رنگ هایم هم تمام شده اند
      فقط یک رنگ مانده
      رنگ آبی
      آه یادم رفته بود آسمان را رنگ بزنم
      قلمو را پاک میکنم و رنگ آبی را به طرحم اضافه میکنم
      و این بار رنگ هایم کامل تمام میشوند
      و اینبار غرق در تابلو نقاشی ام می شوم
      لبخند تلخی بر لبانم می نشیند
      کاش آن آسمان آبی را ما هم داشتیم
      کاش آن شور و شوق را ما هم داشتیم
      کاش دلمان آشوب نبود
      کاش ما هم خنده های از ته دل داشتیم

      99/5/3 مریم

    10. Top | #325
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      حوالی نیمه شب، مرد در کوچه ای تاریک قدم میزد. به سمتی ناپیدا میرفت؛ البته عینک ته استکانی شکسته اش هم در این قدم های سرگردان دخیل بودند. عصا را به امید آنکه صدای ضربه اش بر سطح سخت زمین، گوش های کم شنوای مرد را خراش دهد محکم به زمین میکوبید. چند قدمی رفته بود، آنقدر ها هم هوش و حواس نداشت که قدم هایش را بشمارد؛ اصلا بخاطر همین ها بود که برایش جی پی اس وصل کرده بودند؛ اما مرد نمیخواست پیدایش کنند، او تنها هدفش گم شدن در دنیای پیدا ها بود، به همین خاطر هم دستگاه جی پی اسش را همراه خود نیاورده بود.

    11. Top | #326
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      پرنده ها سوی تو می آیند
      بی آنکه بدانند چرا...
      بهتر است برای چیزی که هستی مورد
      نفرت باشی
      تا اینکه برای چیزی که نیستی
      محبوب باشی

    صفحه 22 از 22 نخستنخست ... 122122

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن