شب ۲۰:۳۰ یه مصاحبه با سازنده هواپیما میکنه میگه این هواپیما از اختلالات روانی رنج میبرد دوقطبی بود رفتارای عجیبیم داشت یهو خودشو میزد به موشکا میفتاد زمین.
شب ۲۰:۳۰ یه مصاحبه با سازنده هواپیما میکنه میگه این هواپیما از اختلالات روانی رنج میبرد دوقطبی بود رفتارای عجیبیم داشت یهو خودشو میزد به موشکا میفتاد زمین.
خُــــــ ~ بآ طُ بودَنْ زِ هَمــه دَست کِشیـدَن دآرَدْ ~ دا
شده بیستو چند سالت...
بسه هر چی زخم خوردی، درخت عاشق تبر!
آخر قصه کسی کنارت نیست، اول تویی آخر خودت!
: )
امروز تولدمه
بی نهایت خستم، خسته خسته خسته
بی انگیزه بی انگیزه بی انگیزه
خطای انسانی فقط ب دنیا اومدنم!
میخواستم برم بیرون یکم تنهایی قدم بزنم ترجیحا جایی که ب طبیعت نزدیکه و از آدما دور
اما فردا امتحان دارم و دیروز حتی ب نصف نرسوندم بیوفتم خیلی کارم بیخ پیدا میکنه..بلافاصله هم بیاد برگردم فردا برا بعدی بخونم پشت همن!
دیشب رو پروفایل خیلی ها اومدم...
حس می کنم جون ندارم برا باز کردن چشمام حتی
نترس نترس نترس بچه جون برو برو برو...بوخون لطفا زهرا جانم خواهش میشهههههه
بوخون نترس باید بالآخره بخونی دیگه
اگ نخونی ۲ روز بعد امتحانا ک باید استراحت کنی همش استرس داری نمره ها رو کی میزنن مشروط نشم وفلان و فلااااان
بوخون عشقم به خاطر خودت مبارزه کن این نفس سرکشه که نمیخاد جلو بری
هر کس بخاهد از سیم خاردار دشمن رد شود باید از سیم خاردار نفس خود رد شود
بزن تو دهنش حس بدتو
میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس
حس دلگیری...
سرعت گذر زمان ، باعث میشه نفهمی که چطوری بعضیا هی به زندگی آدم کم و زیاد میشن....
یادمه قبلا ها ی دوستایی همینجا داشتم ک فوق العاده باهم صمیمی بودیم..الان از همشون فقط یه اکانت خاموش مونده !
با خودم میگم ،اینا ینی دلشون برا انجمن تنگ نمیشه ؟
بالاخره ی زمانی رو اینجا گذروندیم..
چطوری میتونن ی جوری برن ک انگار از اولشم همچین جایی وجود نداشته...
و چقدر آدما درگیر خودشون و روزمرگی ها میشن ک فراموش میکنن دوستی ها رو...
نمیگم من خوبم ها... نه
من خودمم یکی مثل همه...
یک بی معرفت!
اما کاش اینطوری نبود...
کاش اونقدری غرق خودمون نمیشدیم ک نفهمیم چی شد و کی رفت و کی موند...
هیچوقت جای خالی بعضیا رو نمیشه پر کرد...
انگار فقط مختص خودشونه...
و اگر نباشن... همینطور خالی ی گوشه میمونه
خسته ام...
خسته از عشق های پوشالی این دوره زمونه...
خسته از انتظارات بی جا...
خسته از احساسی ک انگار توش حسی نمونده...
یه جا نوشته بود : اون که بخواد دلش واسَت بِره میره ،نیاز نداره شما رژتو پر رنگ تر کنی!
این جمله دوتا حالت داره ، یا اساسا غلطه یا واقعا هیچکس دلش برا ما نمیره : )))))
الان دیگه ملاکا عوض شده... دیگه عاشق چشماش نمیشن...
درگیر آناتومی اندام هم میشن....
دیگه کسی بی اون یکی نمیمیره...
دیگه هیچکس دلش نمی لرزه...
اگرم یکی ادعا کنه ک میخوادت ، تو رو همونطور ک هستی نمیخواد
هی سعی میکنه عوضت کنه... هی از علایقش میگه...
بعد آدم کپ میکنه ک بارالله هااا ، پس چرا من مورد علاقه هاشو ندارم و مورد علاقشم....
به قول پاشایی :
مثه عصر پاییزیه رنگ و رومون...
خوشحالی همراه با غم!(و البتع استرس=||||)
++++++++
کاش میشد یه عده رو از کلاس حذف کرد-_-
+++++++
تنها امیدم به آخر امتحاناس که با دوستام بپاشیم خیابون=/
حس خوب داری پیش میری تو رو خدا خرابش نکن بقیشم بخون عزیزم
رو دارم
بسیار حس ککوتاه توصیفی بود:/
میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس
حس عجیب حس سال های قبل سال های دور دور دور
سال اول دبیرستان
حُ وقتی ک برگه رو میدادم و میدونستم ۲۰ میشم ولی ی ذره نگرانی کوچولو تو دلم بود نکنه ۲۰ تت بشه ۱۹.....
حس امتحان عجیب امروزززز
خدایا من چند ساله از اون حس فاصله گرفتم؟؟
چرا چ طوری؟؟
چراشو خودم میدونم اعتماد به نفسی که گند زده شد بهشششش
چ طوریشم میدونم سر حسادت همکلاسیامممم
ای کاش اون روز من غایب بودم
ای کاش همه این چند سال زندگیم سر اون روز نابود نمیشد
ای کاشو ولش کن تو ببین امروزو باید چی باشی ای کاش ای کاش مال دیروز بود نه مال اتفاق امروز نه واسه تجربه جالب امروز
خدایا من شدم همون زهرا همون آدم قبل من شدم خود واقعی ایم
بعد ۶ ساللللل
میشه همین جوری بمونه خدا جون
میشه تعقیر نکنه؟؟؟
میشه کمکم کنی ادامه اش بدم میشه تموم ش نکنی؟؟؟
میشه؟؟؟
خدایا به خودت قسم که نه ولی تو دلمی میدونی چی کشیدم تو ک میدونی چقد برام سخت بودددد
اون همه تحقیر سر ی موضوع مسخره الکییی؟؟؟
خدایا من تصمیم دارم بشم همونی ک بودم تو کمکم کن خواهش میکنم...دستمو بگیر نذار دوباره حسای بدو تجربه کنم خدا خودتتتت گفتی یا علی بگی پشتتم پشت و پناهم باش
میخام که تقیر کنم کم کم و گاماس گاماس
حالم خوب نیست ؛ نشستم پشتِ میز
، کتابم رو باز کردم ، چند خط خوندم ، کتاب رو کنار گذاشتم و نمیتونم ادامه بدم ، ناامیدم ، عصبیم ، نمیتونم درست تصمیم بگیرم و همه چیز مبهم و نا مفهومه . کاش یه دکمه ی لفت وجود داشت ...
stars can't shine without darkness
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که از انفاس خوشش بوی کسی میآید...
احساس میکنم درآینده نویسنده میشمنمیدونم شایدم فقط درحد یک احساس بمونه..
اما اینکه ازصبح تاشب بنشینم پشت یه پنجره ی روبه دریا وطبیعت وفقط صفحه هارو پرکنم وبنویسم وبنویسم.... با یه فنجون قهوه : ) وحتی موقع بیهوش شدن ازشدت خواب هم هنوز ذوق نوشتن دارم..
اون یک خط بالا تنها علاقه ایه که ازش مطمعنم.
The moon is always alone...
دردی دارم که اسمشو نمیدونم
هر چقدرم گشتم اسمشو پیدا نکردم..
دارم از خودم میترسم یواش یواش
خیلی بیرحم شدم
سادومازوخیزم رو کجای دلم بذارم..
باید میفهمیدم که مثل دفعه قبل نیست..فقط مازوخیزم نیست..درد کشیدن خودم به تنهایی آرومم نمیکنه..فیلم کالبدشکافی یه آدم زنده مکملش باشه خوب میشم..
هیچ چیز گریه امو درنمیاره=/
عمیق ترین دردی که میتونم حس کنم یه سوزش کوچیک از قلبمه که اونم شرایط خیلی هاد بروز میکنه..
داشتم فکر میکردم یا باید جراح بشم و با بریدن و دل و روده کسی و درآوردنشون آروم بشم و درکنارش بنویسم حسمو..یا باید انقدر خودمو بزنم بمیرم
یقه کیو باید بگیرم؟: )
هیچکس
کی دید چی سرم اومد؟کاش مثل بقیه داد میزدم جیغ میزدم هرکی میومد سمتم میزدم،هرچی تو دستم بود پرت میکردم،تا جون داشتم گریه میکردم..
ولی چیکار کردم..عین چی پاهام سِر شد..لالمونی گرفتم..عین چی به همه زل میزدم..حتی سیلی دوستم هم نتونست منو وادار به حرف زدن یا گریه بکنه..ماه ها خواستم گریه کنم ولی انگار اشکام راهشونو بلد نبودن..جاش احساس میکردم قلبم داره خونریزی میکنه..اوایل تو ذهنم گریه میکردم و جیغ و داد میکردم ولی نه واقعی..همونم بعد یکی دو هفته جاشو داد به خواب و خواب و خواب.بیداری و نوشتن و زل زدن به آدمایی که انگار نمیشناختم..نگاه کردن به آینه و دیدن فاطمه ای که روز به روز داشت عوض میشد..
نمیدونم چیشد که یه روز که بیدار شدم دیگه نمیشناختم خودمو
احساس میکردم دیگه بغضی ندارم که تلاش بکنم گریه کنم..سرمو انداختم مثل همیشه تو لپ تاب ببینم چه مرگمه..هیچوقت نفهیمدم..فقط فهمیدم عوض شدم و دیگه نمیتونم به هیچکس از لحاظ روحی نزدیک بشم..
فقط فهمیدم باید اون چند ماه رو گریه میکردم و خودمو خالی میکردم تا میتونستم همون فاطمه عادی بشم..
نمیدونم این زخم خیلی عمیق کی جوری روش بسته میشه که نشه روش نمک پاشید..این جای خلا وحشتناک قلبم کی پر میشه؟این که هیچ احساس تعلقی به هیچی و هیچ کس ندارم چی میشه؟اینکه به هیچکس هیچکس وابسته نیستم چی؟
خلا وحشتناکیه..روحم رو ویلچره و نیاز به فیزیوتراپی اساسی برای دوباره سر پا شدن داره..
#روزنوشت های گاه و بیگاهم
#ف_ح
98-10-22
*یقیــن چه خوب اندوه را میراند...*علی(ع)
ویرایش توسط spring__girl : 22 دی 1398 در ساعت 17:48
در حال حاضر 18 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 18 مهمان)