دوست دارم یه ادم دانا پیدا کنم و همه چیییی رو براش بگم و اونم کمکم کنه..
دارم واقعا دیوونه میشم : )
تقاص چیو دارم میدم..
دلم گریه میخاد ولی چن وقته گریه هااامم خشکیده.
یعنی رفتار من غلط بوده؟
ولی اخه..
پس چرا..
دییوونه شدم واقعا..
دوست دارم یه ادم دانا پیدا کنم و همه چیییی رو براش بگم و اونم کمکم کنه..
دارم واقعا دیوونه میشم : )
تقاص چیو دارم میدم..
دلم گریه میخاد ولی چن وقته گریه هااامم خشکیده.
یعنی رفتار من غلط بوده؟
ولی اخه..
پس چرا..
دییوونه شدم واقعا..
روزی که درس خوندن برای کنکور رو خواستم شروع کنم میدونستم که سبک زندگی کنکوری و اون سبک زندگی ای که فِ الواقع منجر به رسیدن من به هدفم میشه کاملا با سبک زندگی ای که در تمام طول زندگیم در پیش گرفته بودم ، در تضاده .
میدونستم که باید کتاب هام ، شعر ، ادبیات و سینما و پیگیری سیاست و رفاقت و سیاحت و اینا ... رو بزارم کنار و ریاضت و فلاکت و هلاکت و نهایتا شهادت رو در پیش بگیرم.
.
الان در نقطه ای ایستادم که نه میتونم بگم به ایده آل هایی که مقرر کرده بودم اعم از ساعت مطالعه ، تعداد تست و ساعت خواب و بیداری ..رسیدم و نه میتونم زمانی رو ، هرچند کوتاه به فیلم دیدن.. کتاب خوندن و خلاصه همون فعالیت هایی که بالاتر ذکر کردم خدمتتون اختصاص بدم .. دیگه اون لذت سابق رو واسم نداره.. گوشه ی ذهنم میدونم که یه کار نا تموم دارم ..
احساس می کنم روی نقطه ی وسط ایستادم... نه این وری .. نه اون وری...احساس میکنم که متوسطم..
.
یاد اپیزود ۴ رادیو چهرازی افتادم که میگفت ایران بر یک دسته است .. متوسط : ))
البته ربطی به این مقال نداره ولی گفتم یادی کنیم از جمشید و دلبر...
.
خلاصه که ... آره دیگه .. کاش زودتر خلاص بشم از این برزخ ..
.
نگاه نکنید که لحنم خیلی خنگه ! من واقعا ناراحتم الان !... هرچند که به ظاهر طور دیگه ای به نظر بیاد ...
.
متوسط بودن..قیامته...
قربان شما ، خداحافظ.
پ.ن : کِی بشه بدیم این کنکورو و نتیجه دلخواهمونو بگیریم و درگیر ثبت نام و خرید دانشگاه و داستاناش بشیم و فصل جدیدی از زندگیو شروع کنیم و یادمون بره اصن انجمنی بود... بِکَنیم بریم از اینجا.. فضاش خیلی مریضه..
خلاصه که واسه همتون آرزو میکنم این روزا رو...( اگه این پست آخر من تو این انجمن باشه خیلی تراژیک میشه .. شبیه وصیت نامه اس )
ویرایش توسط liaa : 30 تیر 1398 در ساعت 16:21
هعی، خدایا... داغونم. داغون...
مهم نیست زندگی منو به کجا میبره... همیشه منو با یه لبخند پیدا میکنی..
ناله هام سربقیه که هیچی سر خودمم درد اورده
همه میگن یه جوری شدم خودمم حس میکنم ولی نمیدونم قبلن چجوری بودم ک دوباره اونجوری باشم
دلم میخواد برم جایی ک هیشکی نباشه دردامو رفع کنمو برگردم
_-_
نسبتا آرومم
باز ترس های ذهنیم سراغمو گرفتن -_- باید دنبال راهِ حل این بیماریِ مزمن باشم
نه خوشحالم و نه ناراحت
حس میکنم کاری ک درست بوده رو انجام دادم و اون چراها و تناقضای ذهنیم حل شده
+
هیچوقت تو هیچ قسمتی از زندگیم بین حرف دل و عقلم با حرف دلم راه نیومدم
مثلا تو خیال خودم فک میکنم تو تصمیماتم مطلق باید عقل حاکم باشه و احساساتی عمل نکنم
برای همین مطمئنم تا آخر عمرم مدیون احساساتم خواهم ماند...
و همیشه ته دلم یه سری آرزوها و رویاها دفن میشن
حس گنگی دارم
اتفاقا و روزا دارن خیلی سریعتر از چیزی که فکرشُ میکردم پیش میرن و کنترل خیلی چیزا از دستم خارج شده ، کم کردن استفادم از مجازی که فکر میکردم تایمم رو زیاد میگیره خیلی بهم کمک کرد ولی بازم از طرفای دیگه داره برام وقفه ایجاد میشه ، تو فکر اینم گوشی رو هم کلا بذارم کنار و به کارم برسم ولی سختمه و نمیشه چون در کوچکترین مثال ممکن حتی دیگه از ساعت برای بیدار شدن استفاده نمیکنم و وابسته شدم به آلارم گوشی و این کنار گذاشتنِ بیشتر از اینکه بهم کمک کنه ، اذیتم خواهد کرد !
چیزی که مهمه اینه که حال روحیم از دیروز خیلی بهتره
ولی جسمی همچنان شونه و دستم درد میکنن
کوچیک تر ک هستی از زندگی نمیترسی
از اینکه وارد رابطه ها شی
اتفاقات مختلف رو تجربه کنی
مسیر زندگیتو تغییر بدی
هیچ ترسی معنی نداره...
اما از ی جایی به بعد برای هر تغییری مسیولی
برای هر اتفاق کوچیکی دنبال دلیلی
برای هر دلی ک میکشنه و تقصیر تو نیست عذرخواه خدایی
از اینکه تو این سن انقد بزرگ شدم میترسم
از اینکه دیگه نتونم با صدای بارون
از قدم زدن تو ساحل
هم نشین شدن با ی ادم جدید لذت ببرم میترسم...
بهتر است برای چیزی که هستی مورد
نفرت باشی
تا اینکه برای چیزی که نیستی
محبوب باشی
خلاصه بخوام براتون بگم حس کااسه توالت دارم
آرایشگر لنتی لید تو موهام_-_
تایه ماه دیگه درست میشه؟:/
خوب ِ خوبم
تمرین بهتر شدن ازین رو به اون رو شدن
روحیات و خلق آدمی رو تغییر میده
سعی کن اگه فقط یه لحظه بی حوصله شدی به خودت یه هدیه تقدیم کنی
اون موقع خیلی بهتر میشی
هدیه دادن به خودت میتونه
نقاشی کشیدن باشه
میتونه
نوشته ی یادگاری واسه ی خودت باشه
خودتو بیشتر دوست داشته باش
واسه ی خودت وقت بزار
گاهی وقتا فقط خودتی جانم
فقط خووووودت
+
یادگرفتن لغات جدید زبان بهم انرژی میده
اینکه باور دارم به خودم
من میتونم هنوزم کارای جدید
رو دنبال کنم
فقط حوصله ش باید باشه
+
اهنگ گوش دادن رو میخوام کنار بزارم
+
میخوام ذهن خلاق تری داشته باشم
بتونم فکر کنم
شباتون سرشار از آرامش
زنـدگــی انـگــار
تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن !!
هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام
هـول میزنــد
بـــرای ضـربــه بـعــد … !
کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی …
خـیــالـت راحـت !!….
خـسـتـگــی ِ مــن
بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شـود …
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
ی جور بدی ته دلم خالیه...
ب شدت ناراحتم....
اشکهایی ک تمومی ندارن...
کاش قبل از هر ارتباط و کاری یکم بهش فکر کنیم
کاش انقدر زود ادما دور و برمونو ب بازی نگیریم...
نمیدونم چی بگم...
فقط احساس میکنم ک دیگه هوایی نمونده ک توش نفس بکشم...
خدایا این دنیاتو اینجوری ساختی... آدماتم آهنی میساختی !
میدونی وقتی تو قبر بودی... کفن رو ک کنار زدن ، من بالا سرت بودم... صورتت می درخشید.
آروم گرفته بودی...
لابد سختت بود این دنیا و زندگیش...
لابد کم اورده بودی...
اما کاش ب زندگی منم فک میکردی...
وقتی خاک رو میریختن روت...
جسمت با روحم... باهم دفن شدن...
همه چی دوباره یادم اومده...
و این اصلا خوب نیست...
اصلا خوب نیست....
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)