خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 4 12 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 55
    1. Top | #1
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات

      خاطرات دانشگاه

      سلام دوستان
      دیدم یه تاپیک زدن درمورد خاطرات مدرسه
      گفتم بد نمیشه خاطرات دانشگاهمونم بیایم تو این تاپیک بگیم

      چقدر دوست داشتنی هستند...
      آدم هایی که شبیه حرف هایشان هستند...

      ویرایش توسط raponzel : 17 شهریور 1393 در ساعت 02:54

    2. Top | #2
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      اولین برف که اومد ارومیه جشنواره آدم برفی برپا شد با دوستامو هم دانشکده ای ها دسته جمعی رفتیم و خیلی خوش گذشت !

      یکی هم یروز قرار بود بچه ها الکی کلاس بیوشیمی رو تعطیل کنن و نیان ! منو دوستم هم بیکار بودیم گفتیم بریم ببینیم دانشکده چه خبره حالا واقعا همه نیومدن؟ رفتیم طبقه بالا (کلاس ها) مسابقه دو دادیم تا دم در کلاس بیوشیمی منم هنذفری گوشم بود یا سروصدا و خنده یهو دستگیره در رو گرفتم باز کنم فکر کردم قفله ! یهو در باز شد افتادم تو کلاس جلوم استاد رو دیدم! هنگ کردم !!! بعد دیدم چندتا از بچه های ... کلاس هم سر کلاسن و ترکیدن از خنده !! استادمون گفت خانوم ... شما دیگه چرا ! منم موندم چی بگم گفتم استاد ما خواب موندیم !!! اونروز همه اونایی که غیبت کردن از 35 نفر 27 نفر نیومده بودن ! 2 نمره ازشون کم شد !!! من و دوستم هم شانس اوردیم ولی بعد کلاس کلی بقیه بچه ها ک نیومدن باهامون دعواکردن !
      تو همه چیت تکمیله !

      منم میکنم فقط به آدمای "تک" پیله !




    3. Top | #3
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Daghon
      نمایش مشخصات
      حدودا روز بعد میان ترم بود.تازه آزمون الکترو وجشت رو داده بودم و تو خوابگاه دراز کشیده بودم.بعد مافیا که تا ساعت 2 شب طول کشید 2 تا از بچه های مهندسی مواد اومدن گفتن یه نقشه شوم دارن.هوا سرد بود و درختای توی خوابگاه خشک بودن.شاخه های زیادی هم زیرشون ریخته بود.صبر کردیم ساعت 3 شد تا خوابگاه خلوت بشه.رفتیم تو حیات و شاخه ها رو جمع کردی زیاد و آتیش زدیم.7 نفر می شدیم.همین که یه شعله بزرگ ایجاد شد که از قد منم بزرگتر بود دیدم از در نگهبانی یه نقر اومد بیرون و داره میره سمت سالن مطالعه خوابگاه.همین که نزدیک درش شد واستاد آتیش رو نگاه کرد.معلوم بود هنگ کرده.به بچه ها گقتم بچه ها ریلکس باشین نگهبانی ما رو دیده الان میاد طرفمون.نمی تونستیم برگردیم سمت واحد خودمون چون شناسایی می شدیم کی هستیم چون نزدیک سالن مطالعه بود.تنها کاری که کردیم یهو همه باید فرار کردیم سمت واحد بقیه.رفتیم طبقه دو و تو واحد 8.
      اون دونفر موادی رفتن تو حموم شروع کردن دوش گرفتن..3 نفر رفتن تو دستشویی.من و یه نفر دیگه رفتیم تو یکی از اتاقا کتاب رو گرفتیم جلو رومون.نگهبانی وارد واحد شد.شانسی که آوردیم این بود که رفت تو اتاق بقلی که من بودم .یکی از بچه های اون اتاق سریع اومد گفت رفته تو اون اتاق زود باش در رو..منم سریع در رفتم :d
      فرداش بچه های اون واحد رفتن حراست ولی خب چیز نشد.
      یه اتاق تاریک...یه سیگار و یه سردرد قد تموم دردهای دنیا

    4. Top | #4
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      یبار امتحان ترم داشتیم کالبد شناسی 5 واحد !!! ما 4نفر بودیم تو اتاق که هم کلاسی بودیم (قابل توجه اونایی که میگن با هم کلاسی نمیشه هم اتاق شد!!) دوستم آناهیتا گفت من نگاه کردم امتحان ساعت 11 است چندبار ازش پرسیدیم که مطمئنی؟؟ گفت آره ! آقا ماهم روز امتحان صبح زود بیدار شدیم همگی و درحال خوندن، یکی از دوستام که

      دیگه تموم کرده بود گفت بچه ها من تا 10 میخوابم منو بیدار کنید ! همین که چشماشو بست حدودا ساعت 9 یهو موبایلش زنگ خورد و نماینده کلاس بود که چرا نمیاین ما همه

      منتظر شماییم!!! همینکه دوستم گفت امتحان شروع شده یعنی ما مثل مغول ها هرکی هجوم می برد به ی سمتی ک آماده بشه آناهیتا چنان پرشی از تخت بالا کرد که من چند لحظه هنگ بودم فقط!! انقدر هول بودیم که سریع بریم تنها شانسمون این بود که خوابگاه داخل دانشگاه بود ! بخاطر عجله زیاد آناهیتا با دمپایی پلاستیکی

      اومد!!! دم در دانشکده متوجه شد و مجبور شد برگرده مرده بودیم از خنده !!!
      تو همه چیت تکمیله !

      منم میکنم فقط به آدمای "تک" پیله !




    5. Top | #5
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Daghon
      نمایش مشخصات
      فکر کنم تنها کسی باشم که درس 1 واحدی آزمایشگاه فیزیک 1 رو افتادم.
      من شنبه می خواستم برگردم شهرم.تو آخرین جلسه آزمایشگاه رفتم از دستیار استاد پرسیدم عملی تئوری کی هستش..گفت تئوریش صبح4 شنبه..عملی ظهر 4 شنبه..گفتم نمیشه زودتر بگیرین؟ من از شنبه بیکارم تا 4 شنبه..به خاطر فرجه ها میتونم برگردم..گفت نه 4 شنبست..منم از شنبه تا 4 شنبه بیکار..روز 4 شنبه رفتم امتحان تئوری بدم دیدم هیچکس نیست..گفتم چی شده..چی نشده.با پرس و جو فهمیدم 4 شنبه امتحان نبوده..2 شنبه بوده..هیچی دیگه..جاتون خالی.درس 1 واحدی رو با 9.75 افتادم..دم دوستام هم گرم که اطلاع ندادن بهم

      پ ن = من کلی خاطره دارم از دانشگاه ولی خب صبر می کنم بقیه بنویسن..بخوام همش خودم بنویسم خسته کننده میشه
      یه اتاق تاریک...یه سیگار و یه سردرد قد تموم دردهای دنیا

    6. Top | #6

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      یبار طبقه دوم قاطی کردم ....یه دادی زدم در حد هالک

      2تا ازین دختر همکلاسیام میخواستن در برن خوردن بهم

      چون آدم آرومیم ...شوکه شده بودن

      تا 1 هفته عذاب وجدان داشتم چرا اونکارو کردم:yahoo (21):
      گرگ باش!
      مغرور!
      بر شب پادشاهی کن
      میخوای خنجر بزنی از رو به رو بزن
      مثل گرگ تعصب داشته باش
      مثل گرگ حتی به شیر هم رحم نکن
      مثل گرگ رو در رو حق بگیر
      به مانند گرگ باش
      دوستانت را لیس بزن
      دشمنانت را گاز بگیر
      گرگ باش دشمنانت را بدر
      در برابر سگان ولگرد بی تفاوت باش
      آنها با پارس کردن بیهوده زنده اند
      گرگ باش!
      همیشه با گله اما تنها!

    7. Top | #7
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      تو همین دو سال که گذشته و تموم شد ما 4 تا کلیییی با هم خاطره ساختیم!! چه خاطرات خووب و خوش که حتی فکر کردن بهش باعث میشه خندم بگیره و چه خاطرات و اتفاقات تلخی که واسه هرکدوم از ما اتفاق افتاد و اشک همدیگرو دراوردیم ولی نذاشتیم ی ساعت بیشتر طول بکشه و باز شدیم همون دیوونه ها
      حیف که دیگه ازین به بعد ...
      خاطره هام خیلییی زیادن یادم رفتن الان
      ولی ی چیز یادم نمیره اونم اینکه افتادم زمین و خداااااروشکر هیچکس ندید من و لباسام پاره شد .هرکی میدید من فکر میکرد از ساختمون 10 طبقه سقوط کردم.شانس بد منم تا 6 عصر کلااس داشتم!! ولی خیلیییی خوش گذشت
      ی بارم بعد کلاس تنها شدیم ما 4 تا و فکرکردیم هیچکی نیست و دوستم شروع کرد ادای یکی از همکلاسیا رو دراوردن و ما کلییی خندیدیم یهو دیدم اقا ته کلاس بوده و همه اینا رو شنیده و بیچاره خودش رفت بیرون ..خداروشکر من چیزی نگفتم !!
      حرف زدنای رو کاغذ با دوستت سرکلاس و فهمیدن استاد.. و ی بارم کلاس ادبیات داشتیم و ب استاد گفتیم ی مشکلی پیش اومده باید بریم و زود برمیگردیم و پیش خودمون گفتیم چقدر زرنگیم!! رفتیم که ناهر بخوریم دیدیم ی چند نفر دیگه از بچه ها کلاسم زودتر از ما رسیدن اونجا! اونموقع فهمیدیم که چقدر خنگیم!
      گیر افتادن توی اسانسور و خفه شدن اووووه! یادش بخیر!! دوستام میخواااام
      :yahoo (19):

    8. Top | #8
      کاربر باسابقه

      Sarkhosh
      نمایش مشخصات
      من همیشه سر کلاسای ادبیات خوابم میگرفت چون بعد از ناهار بود و کلاس هم آفتاب گیر ! ی استاد خانم سخت گیر و حساس هم داشتیم ! یبار اومدم خیر سرم واسه

      اینکه خوابم نگیره رفتم ردیف جلو رو صندلی که دقیق رو به رو میز استاد بود نشستم !!! آقا یکم گذشت دیدم باز چشام سنگین شدن دارن بسته میشن!! گفتم یکم سرم

      رو بگیرم پایین مثلا دارم متن درس رو می خونم ..... آقا سر پایین گرفتن همان و خوابیدن همان !!! فقط یادمه با صدای استاد که میگفت خانوم ... بیدار شدم ! یهو گفتم بله چی

      شده؟؟؟ کلاس ترکید از خنده استاده گفت حالا خوابیدی هیچی خروپوف هم میکنی ؟؟؟؟ پاشو برو ی آب به صورتت بزن!! انقدر خجالت کشیدم که اصن روم نشد

      برم گفتم نه خوبم استاد!! گفت دفعه بعدی با خودت ی بالش و پتو هم بیار اذیت نشی یوقت !! کلاس همچنان در حال خندیدن...!!

      حالا جالب بود بعدش که خواست ادامه درس رو بده گفتم استاد من بخونم؟؟:yahoo (4)::yahoo (4): گفت بخون حداقل نخوابی!!!! هیییی تا ی مدت سوژه بودم! ((اینم بگما با اینکه اهمیت به عمومی ها نمی دادم ادبیات شدم 19.5 اون نیم نمره هم واسه استراحت سر کلاس کسر شد!!! )

      یبار هم سر کلاس معارف سرمو گذاشتم رو شونه دوستم خوابم برد یهو تو خواب احساس کردم ی چیزی افتاد پریدم از خواب دیدم سر دوستم بود اونم خوابش برده سرش افتاده !! ی همچین دانشجو هایی هستیم ما !!! البته اینو کسی متوجه نشد !!!!
      تو همه چیت تکمیله !

      منم میکنم فقط به آدمای "تک" پیله !




    9. Top | #9
      کاربر باسابقه

      Ashegh
      نمایش مشخصات
      من ک هنوز دانشگاه نرفتم
      خاطرات داداشمو تعریف میکنم
      داداشم یه بار امتحان داشته و خونده بوده قشنگ
      ولی دوسش نخونده بوده و بش گفته بوده ک سره امتحان برگه هاشونو عوض کنن
      آقا خلاصه داداشه من برگه خودشو کامل پر میکنه
      برگه دوسشم میگیره کامل پر میکنه
      بعد دوسش بالای برگه ی خودش اسمه داداشمو مینویسه ( ینی تو آی کیوی دوسش موندم=))) )
      بعد داداشم ک پا میشه برگشو بده دوسه اسگلشم پا میشه
      خلاصه استاد برگه هارو نیگا میکنه میبینه هر دوتاش یه اسم داره با یه خط
      هیچی دیگه داداشم ب استاد نگا میکنه و میگه ببخشید استاد...
      بعد با دوسش میرن بیرون میترکن از خنده
      حالا جالبیش اینه ک داداشم ک 18 میشد استاده انداختش
      اما دوستش بعدا امتحان جبرانی داد پاس شد
      ینی چقد آدم میسوزه خخخ
      I love all the stars in the sky, but they are nothing compared to the ones in your eyes

      Hesam

    10. Top | #10
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      كرمان چون كويريه هواش خيلي غير قابل پيشبيني يبار امتحان ترم رفته بوديم داخل سالن امتحانات اومدسم بيرون ديدم همه جا پر برففف
      رو زمين چندسانت برف و هوا هم سررررد ما همه با لباساي معمولي ي مانتو معمولي همينا كه تابستون ميپوشيم پوشيده بوديم
      بعد ديگه حسابي يخ زديم هممون سرما خورديم اونروز


      Sent from my iPhone 5s using Tapatalk

    11. Top | #11
      کاربر انجمن

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      خیلی جالب بود برای من که ایشالا ورودی امسال هستم.
      تاپیکتون پر رونق!
      عاشق و رند و نظر بازم و میگویم فاش
      تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام

      فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
      تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس

    12. Top | #12
      کاربر انجمن

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      انقدر خاطرات دوران دانشجویی زیادِ بخصوص برای کسانی که تو خوابگاه بودن که تموم شدنی نیست.4 سال تو خوابگاه زندگی میکنی ولی به اندازه 20سال حرف و خاطره واست میمونه.یادش بخیر...
      یادمه نزدیکای عید بود سر کلاس اخلاق دو تا از پسرا ترقه انداختن، کلاس رفت تو هوا هر کی یه سمت در میرفت دود پر از کلاس شده بود یعنی واقعن نمیشه توصیف کرد این چیزا رو یه عده از ترس پس افتاده بودن از جمله حاج آقا بنده خدا خیلی مرد محترمی بود یه عده هم از خنده ریسه رفته بودن،تو این کلاس همیشه اتفاقای عجیب می افتاد :yahoo (1):

      خوابگاه ما هم توی دانشگاه بود و راحت پسرا میتونستن شبا از در دانشگاه بالا بیان و شبای امتحان فیوز کنتور رو میبردن.یکبار نگهبان یکیشونو گرفت

      یکبارم نوبت من بود برم 15 قطعه زمین رو آب بدم فلکه آب نزدیک دامنه تپه ای بود همین که در آهنی فلکه آب رو برداشتم یه بچه مار حلقه بسته بود دور فلکه خیلی ترسیدم رفتم به بچه ها گفتم من زمین رو آب ندادم چون مار دور فلکه بود چون خونسرد میگفتم هیچ کس باور نکرد،پسرا با شجاعت بیل رو گرفتن و گفتن ما میریم مار رو هم دیدیم میکشیم (فکر کردن من دروغ میگم)چن دقیقه بیشتر نگذشته بود که رنگ و روی پریده برگشتن قیافشون خیلی خنده دار شده بود داشتن سکته میکردن با حالت خنده داری گفتن خانم چرا نگفتی ماردور فلکست

      - - - - - - پست ادغام شده - - - - - -

      انقدر خاطرات دوران دانشجویی زیادِ بخصوص برای کسانی که تو خوابگاه بودن که تموم شدنی نیست.4 سال تو خوابگاه زندگی میکنی ولی به اندازه 20سال حرف و خاطره واست میمونه.یادش بخیر...
      یادمه نزدیکای عید بود سر کلاس اخلاق دو تا از پسرا ترقه انداختن، کلاس رفت تو هوا هر کی یه سمت در میرفت دود پر از کلاس شده بود یعنی واقعن نمیشه توصیف کرد این چیزا رو یه عده از ترس پس افتاده بودن از جمله حاج آقا بنده خدا خیلی مرد محترمی بود یه عده هم از خنده ریسه رفته بودن،تو این کلاس همیشه اتفاقای عجیب می افتاد :yahoo (1):

      خوابگاه ما هم توی دانشگاه بود و راحت پسرا میتونستن شبا از در دانشگاه بالا بیان و شبای امتحان فیوز کنتور رو میبردن.یکبار نگهبان یکیشونو گرفت

      یکبارم نوبت من بود برم 15 قطعه زمین رو آب بدم فلکه آب نزدیک دامنه تپه ای بود همین که در آهنی فلکه آب رو برداشتم یه بچه مار حلقه بسته بود دور فلکه خیلی ترسیدم رفتم به بچه ها گفتم من زمین رو آب ندادم چون مار دور فلکه بود چون خونسرد میگفتم هیچ کس باور نکرد،پسرا با شجاعت بیل رو گرفتن و گفتن ما میریم مار رو هم دیدیم میکشیم (فکر کردن من دروغ میگم)چن دقیقه بیشتر نگذشته بود که رنگ و روی پریده برگشتن قیافشون خیلی خنده دار شده بود داشتن سکته میکردن با حالت خنده داری گفتن خانم چرا نگفتی ماردور فلکست
      بیخودی پرسه زدیم روزمان شب بشود
      بیخودی حرص زدیم سهممان کم نشود
      ما خدا را با خود سر دعوا بردیم،و قسمها خوردیم
      ما به هم بد کردیم،ما به هم بد گفتیم
      ما حقیقتها را زیر پا له کردیم و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم
      روی هر حادثه ای حرفی از عشق زدیم
      از شما میپرسم،ما که را گول زدیم؟!...

    13. Top | #13
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      يه روز دلگير جمعه بعد از مدتها دوري از خونواده و شكست عشقياي فراوان دختراي خوابگامون و وقتي هوا اصلا مناسب بيرون رفتن نبود حتي با ماشين

      اولين بارون پاييز اومد و همه رفتيم پشت بوم زير بارون كلي دعا كرديم و عكس گرفتيم و ...
      روز رويايي اي بود!


      Sent from my iPhone 5s using Tapatalk

    14. Top | #14
      کاربر باسابقه

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      ي شب برفي هم كه همه كنار شوفاژاي اتاقاشون بودن منو دو تا ديگه از دوستام حسابي خودمونو پوشونديم ي ظرف انار هم برديم نشستيم پشت بوم انار خورديم و جينگولي بازي و عكس و...
      اونشب از ١١:٣٠ تا ٢ بالا بوديم برف هم ميباريد رو سرمون!
      تازه فرداشم ساعت ٨ كلاس داشتيم تعطيل نشد !

      ي خاطره كه خدا بهمون رحم كرد اين بود كه سخت ترين درس رشته زبان يعني گرامر تخصصي امتحان ترم داشتيم و بلافاصله با امتحان قبليش بود و ما هم فقط ي شب وقت خوندن !
      اون شبو تا ٣/٥ خوندم و مطمعن بودم يا با ده پاس ميشم يا اصلا پاس نميشم
      گفتم خدا چي ميشه امتحان فردا برگزار نشه اخه
      و خوابيدم
      ساعت ٦ بيدار شدم پوشيدم ازايش كردم و خلاصه ي ساعت جلو آينه!!
      تا درو باز كردم كلي برف كه پشت در بود ريخت داخل!!
      هنگ كرده بودم تا بالاي زانو هام برف جمع شده بود

      ديگه بقيه بچه هارو هم در جريان گذاشتم و زنگيديم يوني گف امتحان امروز افتاد بعد از اخرين امتحان دانشگاه
      ماهايي كه قبلش ميگفتيم نميشه تو اين هوا رف بيرون حسابي گرم پوشيديم ريختيم خيابون جلو خوابگاه برف بازي!! يهو همه دختر پسراي اون محوطه هم اومدن و بعضيا با ماشين برف مينداختن خعليييييييي روز خوبي بود
      اون امتحانه هم چها روز بعد از اخرين امتحانمون برگزار شد و راحت خوندمش و نمره اول شدم





      Sent from my iPhone 5s using Tapatalk

    15. Top | #15
      کاربر باسابقه

      Romantic
      نمایش مشخصات
      بازم خاطره بگید.خیلی خوب بودددددددد

    صفحه 1 از 4 12 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن