خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 2 از 7 نخستنخست 123 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 16 به 30 از 102
    1. Top | #16

      Na-Omid
      نمایش مشخصات
      یکی دیگ یادم اوووومد
      عاقا ما یه بار رفتیم استانبول
      بعد تو یکی از این سواحل میخواستیم داداشمو من ی دوچرخه کرایه کنیم واس روندن

      از هر کی پرسیدیم گفت 5 لیره
      بعد چشمون به یکی خوشگلش افتاد پرسیدیم چند
      گفت 10 لیره گفتیم پس چرا 10لیره!!!

      اینم گفت همینه ک هست
      بعد این داداشم ی فوش ب زبون اذری بش داد
      :yahoo (4):
      طرف برگشت گفت هن (چییی) ؟؟؟از شانس خوب ما (طرف اذری دراومد ) من و داداشمم ک خشکمون زد
      بعد اینا با هم دعواشون شد همین ک خواستن دعوا کنن 5 نفر دیگ اومدن واس دعوا
      بعد هیچی دیگ دو تامون داشتیم مسابقه دو می دادیم
      جونی نیست
      انگار نوری نیست


    2. Top | #17
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نشستم رو میز مدیر مدرسه میزه بلافاصله شکست خخخخ
      خدارو شکر تابستون بود زود زدم به چاک وگرنه باید پولشو میدادم خخخخ
      چقدر دوست داشتنی هستند...
      آدم هایی که شبیه حرف هایشان هستند...


    3. Top | #18
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Leila نمایش پست ها
      نشستم رو میز مدیر مدرسه میزه بلافاصله شکست خخخخ
      خدارو شکر تابستون بود زود زدم به چاک وگرنه باید پولشو میدادم خخخخ
      نچ نچ از میز مدیرم نتونسی بگذری؟؟؟؟؟خخخخخ
      چه زیباست
      اگر حاجت دلت..
      با حکمت خدایت...
      یکی باشد

    4. Top | #19
      کاربر نیمه فعال

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      جمعه ازمون داشتم حوزمون توی دانشگاه بود منم فک کردم مث دفعه های قبل طبقه دومه از پله ها رفتم بالا رسیدم پشت در یهو در کلاسو باز کردم پریدم تو.دیدم استاده داره درس میده و کل دانشجوهاش دارن منو نگا میکنن اصن داغون شدم با ی لبخند ملیح صحنه رو ترک کردم البته از نوع فرار کردن

    5. Top | #20
      کاربر نیمه فعال

      Tajob
      نمایش مشخصات
      رفته بودیم گردش داشتیم تو طبیعت! شام میخوردیم با دختر خالم داشتیم حرف میزدیم اصلا حواسم نبود نوشابه رو برداشتم که کمی بریزم به لیوان نگو یادم رفته در بطری رو باز کنم همینجوری یه ساعت بطری رو نگه داشته بودم رو به لیوان! و داشتیم حرف میزدیم
      هیچی دیگه دیدم همه دارن میخندن نگا کردم ببینم چی شده دیدم دارن به من میخندن هیشکیم چیزی نمیگفتا فقط میخندین حتی اون لحظه عکسمم انداختن:yahoo (21):

    6. Top | #21
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      ساعت 4 صبح داشتم Dota بازی میکردم .... بابام اومده بود بالا منو دید ... بعد رفتش پایین به من گفت پسر تو هنوز بیداری ... بگیر بخواب دیگه ...

      گفتم نه من دراز کشیدم دارم میخوابم ...

    7. Top | #22
      کاربر باسابقه

      Khoshhalam
      نمایش مشخصات
      یه روز صب میخاسم برم مدرسه خواب موندم 5دیقه به هفت مامانم اومده صدام میزنه مهدیه پاشو پاشو دیرت شد سرویس دم در منتظرته منم هول شدم نفهمیدم چطوری از جام پاشدم
      زودی وضو گرفتم سریع وایسادم نماز بخونم رکعت دوم بودم دیدم مامانم روبه روم وایساده داره میخنده نگاش کردم گفتم خدایا چرا میخنده؟؟؟دراومد گفت دختر چرا پشت به قبله داری نماز میخونی؟؟؟مردم رو به قبله میخونن دختر من رو به کاباره میخونه خخخخ
      با بهت داشتم نگاه مامانم میکردم ...
      من/
      نماز/
      پشت به قبله/
      زدم زیر خنده.....سریع جهتمو عوض کردم
      چه زیباست
      اگر حاجت دلت..
      با حکمت خدایت...
      یکی باشد
      ویرایش توسط mahdiehgr_M5R : 01 شهریور 1393 در ساعت 14:01

    8. Top | #23
      کاربر نیمه فعال

      Mamoli
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mahdiehgr نمایش پست ها
      یه روز صب میخاسم برم مدرسه خواب موندم 5دیقه به هفت مامانم اومده صدام میزنه مهدیه پاشو پاشو دیرت شد سرویس دم در منتظرته منم هول شدم نفهمیدم چطوری از جام پاشدم
      زودی وضو گرفتم سریع وایسادم نماز بخونم رکعت دوم بودم دیدم مامانم روبه روم وایساده داره میخنده نگاش کردم گفتم خدایا چرا میخنده؟؟؟دراومد گفت دختر چرا پشت به قبله داری نماز میخونی؟؟؟مردم رو به قبله میخونن دختر من رو به کاباره میخونه خخخخ
      با بهت داشتم نگاه مامانم میکردم ...
      من/
      نماز/
      پشت به قبله/
      زدم زیر خنده.....سریع جهتمو عوض کردم
      منم ی بار امتحان زیست داشتم کل شبو نخوابیده بودم داشتم درس می خوندم دیدم اذانه پاشدم وضو گرفتم نماز بخونم به جای 2رکعت ، 4رکعت خوندم بعد از تموم شدن نمازم تازه فهمیدم که زیاد خوندم پاشدم دوباره خوندم:yahoo (4):و به روی خودمم نیاوردم که چیکار کردم

    9. Top | #24
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mahdiehgr نمایش پست ها
      نچ نچ از میز مدیرم نتونسی بگذری؟؟؟؟؟خخخخخ
      خخخخخ دلم خنک شد شکست میذاشتن بقیه رم میشکوندم خخخخ
      چقدر دوست داشتنی هستند...
      آدم هایی که شبیه حرف هایشان هستند...


    10. Top | #25
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Hanie76 نمایش پست ها
      منم ی بار امتحان زیست داشتم کل شبو نخوابیده بودم داشتم درس می خوندم دیدم اذانه پاشدم وضو گرفتم نماز بخونم به جای 2رکعت ، 4رکعت خوندم بعد از تموم شدن نمازم تازه فهمیدم که زیاد خوندم پاشدم دوباره خوندم:yahoo (4):و به روی خودمم نیاوردم که چیکار کردم
      کلا 6رکعت خوندی تو خخخخ
      چقدر دوست داشتنی هستند...
      آدم هایی که شبیه حرف هایشان هستند...


    11. Top | #26
      همکار سابق انجمن
      کاربر باسابقه
      مدیر برتر

      Khabalod
      نمایش مشخصات
      جلو دو تا معلما رفتیم تو دفتر دفتر اموزشگام اینقدر کوچیک بود پاهامو مالید به پاهای معلما
      مرد هم بودن یه وضی ضایعععععععععععععععع اصن یه حالی
      تعریف من همیشه بلوا کنه
      مثه شیطانی که تنها شده

    12. Top | #27
      کاربر نیمه فعال

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Zahra77 نمایش پست ها
      جلو دو تا معلما رفتیم تو دفتر دفتر اموزشگام اینقدر کوچیک بود پاهامو مالید به پاهای معلما
      مرد هم بودن یه وضی ضایعععععععععععععععع اصن یه حالی

      منفجر شدم:yahoo (4):


    13. Top | #28
      کاربر انجمن

      bi-tafavot
      نمایش مشخصات
      پنج،شیش سال پیش بود،یکی از نسخه های فیلم american pie رو، روی دسکتاپ کپی کرده بودم،یه روزی که من خونه نبودم بابام با کامپیوتر کار داشته میره سرـه سیستم و فیلم رو میبینه....
      بابام که اصلا به روم هم نیورد اما مامانم قاطی کرد، تا یه هفته خونه مادربزرگم بودم خخخخ
      وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ

      بر خدا توکل کنید،او به شما روزی میدهد از جایی که گمان نمیبرید



    14. Top | #29
      کاربر اخراجی

      نمایش مشخصات
      یک بار یکی از معلم هامون اومد تو کلاس بچه ا خواستن برپا بشن کلاس ساکت بود

      بعد یکی از بچه ها گو زید هیچی دیگه معلم گفتش دیگه پا نشید بهتون فشار میاد :yahoo (4):

    15. Top | #30
      کاربر باسابقه

      Ashegh
      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط mojtabarezaie93 نمایش پست ها
      یک بار یکی از معلم هامون اومد تو کلاس بچه ا خواستن برپا بشن کلاس ساکت بود

      بعد یکی از بچه ها گو زید هیچی دیگه معلم گفتش دیگه پا نشید بهتون فشار میاد :yahoo (4):
      شخصیتتون منو کشته))
      مخصوصا اونی که ...
      I love all the stars in the sky, but they are nothing compared to the ones in your eyes

      Hesam

    صفحه 2 از 7 نخستنخست 123 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    کلمات کلیدی این موضوع




    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن