خانه شیمی

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    جست و جو:

    نوع: ارسال ها; کاربر: Aphrodite-lover

    جست و جو: جست و جو در زمان 0.02 ثانیه صورت گرفت.

    1. آهای پسر اون سطل واسم دودلار آب خورده،زود بیا...

      آهای پسر اون سطل واسم دودلار آب خورده،زود بیا پائین تانشکستیش
      پسرک که ازترس کمی هول کرده بود به سرعت پائین پرید وسطل را درجای خود قرار داد
      مرد ادامه داد:خب بگو بینم این مرتیکه یه وری چرا میخواست...
    2. سلام خانم جوان متاسفانه ب دلیل اینکه تجربه اول...

      سلام خانم جوان
      متاسفانه ب دلیل اینکه تجربه اول حقیر بود موضوع،سبک ،و خلاصه ای در نظر نگرفتم
      اول میخواستم داستانو ببندم و یک داستان جدید بذارم ولی دیدم نمیشه زحمات دوستان رو نادیده بگیرم
      برای همین...
    3. توفکر اینکه شاید بتونه تویه یه کافه واسه خودش...

      توفکر اینکه شاید بتونه تویه یه کافه واسه خودش کاری پیدا کنه تازه تمام وقت هم بود پس میتونست شب اونجابخوابه
      سعی کرد آدرس حفظ کنه وبعدراه افتاد به سمت.....اما اونکه جایی رو بلد نبود...دوباره بیرمق شد...
    4. صدای بوق قطار چرتش را پاره کرد سرش درد...

      صدای بوق قطار چرتش را پاره کرد
      سرش درد میکرد...حالت تهوع عجیبی گلویش را آذار میداد
      چشمانش را گشود واز پنجره قطار به بیرون نگریست
      ایستگاهی مجلل با آدم هایی که فقیر ترینشان میتوانست با یک دهم پول...
    5. آری حق با پیرمرد کهنسال بود که اکنون مانند درختی...

      آری حق با پیرمرد کهنسال بود که اکنون مانند درختی ستپر اما خشکیده در کنارش ایستاده بود و نفس هایش را برای رسیدن به مرگ قربانی میکرد.
      حال باید تصمیمی مهم میگرفت باید زندگی اش را دنبال میکرد،باید خود...
    6. همان پیرمردی بود که روز های یکشنبه در گوشه کلیسا...

      همان پیرمردی بود که روز های یکشنبه در گوشه کلیسا میایستاد وفقط به او زل میزد
      پیرمردی حدودا60ساله با موهای جوگندمی که تا بغل گوش هایش آمده بود اما حالا موهایش ژولیده و رنگ پریده تر بودند وصورتش...
    7. ترس چنان در روح پسرک رخنه کرده بود که توان سرپیچی...

      ترس چنان در روح پسرک رخنه کرده بود که توان سرپیچی نداشت،پس ناچار به همراه پیرمرد مانند شبحی در تاریکی لغزید،کمی جلوتر چنر کلاغ بر لاشه ای نوک میزدند بوی تعفن مرده حال پسرک را دگرگون کرد و بی اختیار...
    8. **فصل اول** سرما تا مغز استخوان هایش فرو میرفت...

      **فصل اول**

      سرما تا مغز استخوان هایش فرو میرفت پسرک بخار دهانش را به دستانش میسپرد تا شاید کمی دیرتر یخ بزنند.
      طول خیا بان را میپیمود که سایه ای عجیب او را میخکوب کرد سایه شبیه.....
    9. داستانی که تو مینویسی....(داستان نویسی جمعی)

      این یه روش جالب برای داستان نویسی گروهیه
      روش کار اینجوریه که من به عنوان آغاز گر یه جمله مینویسم
      بعد هر نفر داستانو به سلیقه خودش ادامه میده
      فقط خواهشا داستانو کامل نکنید و دقیقا در مکان حساس رها...
    نمایش نتایج: از 1 به 9 از 10



    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن