احساس میکنم نمیدونم کدوم کاردرسته کدوم غلط
امیدوارم تصمیم غلطی نگیرم
حس تغییر و همینطور سردرگمی
...I would rather fail chasing a great dream than succeed at doing nothing
اعتماد اتفاق بدی ست...
به هرکسی اعتماد کردم
زخمی در دلم کاشت و
بعد خداحافظ
مهربانی اتقاق بدی ست
به هرکس مهربانی کردم
داغی بر دلم نشاند و
بعد خداحافظ
با احساس بودن اتفاق بدی ست
به هر کس بی پرده بگویم...
در این دوره زمانه
آدم بودن اتفاق بدی ست
احساس امروز من , همانی است که خودم انتخاب کرده ام
خوش حال , امیدوار و رها
دنیای من , همان تابلوی سفیدی است که نقاشش منم...
پ ن : کاشکی میتونستم نفر به نفر با دوستام که میگن حالمون خوب نیست حرف بزنم... اگه میتونم راهنماییشون کنم...به سمت حال خوب
حس میکنم هرچقدر می دوم دنیا از من یه قدم جلوتره...
حس میکنم به اندازه 24 ساعت از تمام جهان و متعلقاتش عقبم.
حسای خوبم مثل بسته های ساعتیه
زود تموم میشه
دلم میخواد داد بزنم به همه بگم ولم کنین
چرا ازاراتون تمومی نداره
دیگه دارم دیوونه میشم
اخه این چه وضعیه
یه عمر تلاش کردم با همه حرفا و کارای یه عده کنار بیام...
اینهمه گند زدن به زندگیم دم نزدم...
دیگه واقعا موندم این همه نامردی از کجا میاد
بشدت عصبیم الان
سرم از درد داره میترکه
ویرایش توسط Narvan : 02 شهریور 1398 در ساعت 23:43
به خودت کمی اهمیت بده
وگرنه لا به لای زندگی از بین میروی
و هیچ کس هم نمیفهمد...
وصف حال خودممم:/
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
شب است
زنی در من زار میزند
رحمی ک آلوده شد ب تو
و حرام زاییده میشود از من...
بر تن تمام جهان زار میزنم
ک تنگ میگرفتی در آغوشم...
شب است مرد حسابی
بهتر است برای چیزی که هستی مورد
نفرت باشی
تا اینکه برای چیزی که نیستی
محبوب باشی
پلی مری از حس های کم و بیش یکسان!
+
هر کس باید تنها بودن رو بلد باشه
تا برای تنها نبودنش ...
به هر کس و نا کسی باج نده
روزی اگر زاغی روباه را بلعید
جای تاسف نیست
هیهات اگر روزی صابون بیاموزد مکار بودن را
ویرایش توسط 86ali.z : 03 شهریور 1398 در ساعت 10:31
سلام نمیدونم چرا کم فعالیت شدم اینجا..
هرچن وقت یه بار یه چیز میگم و میرم..
یه مدت کوتاهی پیش خانوادمم فقط و کلافه از دست خودم
ک چرا نمیتونم کوتاه بیام.
من قشنگ حس میکنم یکی از دلایل داغونی بعضی روزا ناراحتی خانوادم ازمه..
گفته بودم ک میبخشمشون ولی نمیتونم.. هیی یه چیز میشه! میریزم بهم..
دوست دارم خوب برخورد کنم حتی اگ زدن تو صورتم هیچی نگم بهشون کاش بتونم.
چیکار کنم ک همین تایم کوتاه هم رفتارم خوب باشه باهاشون؟
راضیشون کنم از خودم؟؟
من به خودمم حق میدم سر یه سری رفتارام ولی خب پدر مادرن و فرق دارن.
راهنمایی داشتید بگید لطفا
مرسی مرسی
ترتیب منشن ها کاملا اتفاقیه
شک کردم تو با اعضا حرف بزن بگم یا اینجا
ولی خوب چون حسم بود اینجا میگم
یه حس دیگ هم دارم و اون اینه..
دلتنگی شماها ..
و خوندن حرفاتون :]
ک هرکدومتون در جایگاه خودتون بی نظیرید! :}
روزایی ک نبودم هم خوب گذش هم تلخ زندگیه دیگ..
در مورد پست بالا هم ک اندکی غر و راهنمایی خواستن شد
@asalshah @dadash
@afshin_moghtada
@_Senoritta_
@saeed211
@It is POSSIBLE
@WickedSick
@jhasani
@ifmvi
@Fawzi
@z1000
@Abolfazl_Az78
@Nrs_Md
@SHINER
حسِ بودن کنار شما
ببخشه هرکس ک جا موند..
@Narvan @im.awbol @faezeh_r @zahrapeikani @اشکان۱۹۹۸ @DR._.ALI @BRAIN SURGEON
ویرایش توسط Saghar78 : 03 شهریور 1398 در ساعت 04:05
من احساس کسی رو دارم که ماشینش رو زیر تابلوی توقف ممنوع پارک کرده که بره بستنی بخوره....در حالیکه تند تند داره بستنی میخوره و سعی میکنه خوشحال باشه، هی سرک میکشه که ببینه افسر جریمش میکنه یا نه!...همین!
گاهی وقتا تو زندگیت،نه گریت میاد نه خندت میاد
نه حرفی واسه گفتن داری
نه کسی هست که باهات حرف بزنه
فقط تو کنج تاریکی میشینی و سکوت میکنی...!
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز
شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست …
مثل آغاز
در حال حاضر 11 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (1 کاربر و 10 مهمان)