مراقب باشین پس تو این ماجرای پارتنر
مامان بابا نشین
ک پاره میشین
مراقب باشین پس تو این ماجرای پارتنر
مامان بابا نشین
ک پاره میشین
پای دوست داشتنت ایستادهام...
مثلِ درختِ کاج
روبروی پاییز...
_کجا هستی؟
_توی باغ، خانم! دنبال پروانه میگردم.
_برو بیرون سراغ پروانه هایت! تو هیچوقت چیزی نخواهی شد.
آنچه هنوز تلخ ترین پوزخندِ مرا بر می انگیزد "چیزی شدن" از دیدگاه آنهاست _آنها که میخواهند ما را در قالب های فلزی خود جای بدهند. آنها با اعدادِ کوچک به ما حمله میکنند. آنها با صفرِ مُطلقشان به جنگ با عمیق ترین و جاذب ترین رویاها می آیند_
"نادر ابراهیمی/بار دیگر شهری که دوستش میداشتم"
{نفس عمیق}
کتاب فوق العادی بود برای گذران روزهای ساکن.
وقتی مثل من دانشجوی نیمسال دوم یه دانشگاه باشی، اولین چیزی که احساس میکنی (شاید اولین چیزی که احساس "کردم") اینه که... چرا؟
بعد به این فکر میکنی که تایم زیادی برای استراحت کردن داری.
و بعد به این که خب این تایم رو چه طور سپری کنم؟
یکی از راه هایی که انتخاب کردم کتاب خوندن بود.
و چقدر سخت...
چقدر سخت...
منی که حداقل برای سه سال، با کتاب های خشک درسی انس گرفته بودم.
چقدر با کتاب های خوش آهنگ و لطیف بیگانه بودم.
مثل قبل نشد
همون لذت همچنان پابرجا بود...
ولی اشتیاق؟
با صفرهای مطلقشان به جنگ با رویاهای عمیق و جاذب آمدند و من... دوباره با رویاهایم برخاستم.
پ.ن: خودتون رو توی جنگ با کنکور گم نکنید.
پ.ن2:به متن نوشته شده توسط فرد توجه نکنید
پ.ن3:زیاد درس بخونین ولی مواظب خودتون باشید
پ.ن4: وی پی نوشت دوست داش
پ.ن5: کتاب رو بخونین، اونایی که کنکورین بعد کنکور، اونایی که دیگه استرس و اینا رو ندارن الان. چرا که نه؟
پ.ن6: آرزوی موفقیت واسه تک تک اونایی که این متن رو میخونن.
~ Because in the End ~
__We are all just Dreams__
* In an Endless Universe *
(Infinity#)
اونجوری که من دیدم احساسات روزانه هم خاطرات روزانس !
خاطره ی امروزم : از صبح پشت سیستم و وب گردی !!!
از صب تا الان رسما هیچی نکردم
کلا تو اتاق بودم
هنوز غذا هم نخوردم
صبونهx
ناهار x
شام x
به کل حوصلم سر رفته
اومدم اینجا که دوستای قدیمیمو ببینم که دیدم خییلیاشون نیستن
همین الانشم که دارم تایپ میکنم اتاق تاریکه؛ و یه موزیک الکترونیک هم داره پخش میشه.
دیروز واقعا روز مزخرفی بود هوا ن اینوری بود ن اونوری فجیح گرم بود دلتنگی داشت دیوونم میکرد و بد رو اعصابم بود
از صب تا شبش فقط سرگردون بودم و ی ۳ ساعتیم درس خوندم سر شبم رفتم حرم![]()
از اول هفته چقد دردسر میاد برام واقعا قانون جذب هر چی ب اتباقات منفی فکر میکنی برات پیش میاد
دیشب خبر تصادف شنیدم و اونقدر با خودم فکرای بیخود کردم ک اگه من تصادف میکردم چی میشد و اینا ک اخرش امروز خودم تصادف کردم و شوکه شدم و دستم متاسفانه اسیب دید و دچار ضرب دیدگی بدی شد بماند ک چقد غر زدم سر رانندهه بخاطر این ک حتی نگفت تا درمانگاه ببرمتون و الانم با کلی مسکن و اینا یکمم دردم کم شده![]()
امروز یکی داشت پیشم میگفت
قدیما مهم بود که بچت دختر میشه یا پسر
این روزا اصن مهم نیست بچت دختر میشه یا پسر، جفتشونو خدا میده! مهم اینه که اصلا بچه نداشته باشید![]()
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
صدا آدما هِی میره تو مُخ
گُر میگیریم لایِ حسرت مدام...
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
ی روز پر از درس
۸ تا ۸ کلاس داشتمو و دارم همچنان و وحشتناک خسته ام اما همین الان داشتم چتامو با دوستام میخوندم و یاداوری خاطرات
بعضی ویسا خیلییی خوبن مخصوصا ک بدونی دوستت چقد حرص میخوره از دستتو در عین حال ته مایه خندشم گرفته کلا حالم عالییی شد واقعا دوست خوب مخصوصا از نوع خلو چلش نعمتیه
واقعا خیلی ذوق مرگ میشم وقتی دوستامو انقد حرص میدمکل انرژی روزم کامل میشه
![]()
ی روز بارونی توپپپپپپپپپپ
خیلی خوبه ک دوستات مثل خودت پایه باشن امروز بارون فوق العاده ای میومد با دوستم از ظهر ساعت ۱۲ رفتیم پیاده کوهسنگی و زیر بارون قدم زدن تو هوای سرد بعد ناهار و ی آش رشته داغ رفتیم پارک ملت و کلیم اونجا قدیم زدیم و دیوونه بازی تا ۶ خیلیییییییییی عالیییییی بود روز فوق العاده خوب با کلی حس خوب و قشنگ![]()
تو تاریکی بیدار شدم کسی خونه نبود
نمیدونستم امروز فرداس یا دیشبه
ولی بارون خوبی داشت مشهد لذت بردم تا حدی
کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست
که دون همتانند بی مغز و پوست
کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدا
امروز بعد یک ماه برگشتم شهرمون، تو هوای خیلی سرد بجای ماشین موتورو برداشتم رفتم سوپری رفیقم الات نیکوتین گرفتم و رفتم بام شهر
اونجا یه کافه خیلی کوچیک هست، یه چای نبات هم گرفتم و نشستم به تماشای شهر
سه ماه تابستون هرشب بام شهر و با همین لیوان چایی بودم، بعد از یک ماه نبودن واقعا لذت بخش بود!
هوا هم بسی سرد بود و گرمای زیر کاپشن لذتبخش بود![]()
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
صدا آدما هِی میره تو مُخ
گُر میگیریم لایِ حسرت مدام...
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
دیروز تولد خواهر کوچیک ترم بود
خواهر بزرگترم که شاغله یه تولد لاکچری گرفت واسش
بهترین کافی شاپ شهر کلا رزرو و کیک خیلی بزرگ و کلی مهمون و منو باز با عکاس حرفه ای
هم خوشحال بودم واسش که همچین تولدی داره
هم دلم گرفت که من که 6سال ازش بزرگترم هیچ وقت چنین تولدی نداشتم
در واقع کل تولدام شامل خانواده خودم بود و یه کیک کوچیک
ولی عوضش تصمیم گرفتم امسال حتما از چیزی که میخوام قبول شم تا هم واسه خودم و هم واسه جفت خواهرام همچین تولدایی بگیرم
صب کنید کنکور قبول شم بعد 99میام یه خاطراتی از دوران افسردگی و اسکل بازی هام تعریف میکنم یه مدت خودم از خودم خجالت کشیدم دیگ از اوج اسکل بودنم خخخخالبته تحت تاثیر افسردگی بود خبدست خودم نبودhttps://forum.konkur.in/images/smili...hoo%20(56).gif
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)