پارسال شب شام غریبان با دخترخالم و زن داییم وپسردایی سه سالم داشتیم برمیگشتیم خونه نزدیک خونه بودیم که یه ماشین که دوتاجوون توش بودن روبروی خونه داییم توقف کرده بوده وهمش اشاره میکردن که سوارشید غافل ازاینکه داییم جلوی خونش روی نیمکت نشسته بودمنتظرما ولی چون جلوی خونش درخت بود اونا داییمونمیدن
که یه دفعه داییم رفت محکم کوبید به شسیشه ماشینشون وگفت دروبازکنید ....اونام بجای اینکه گازبدن برن ازترس دروقفل کرده بودن خلاصه مجبورشدن دروبازکنن ...وداییم باخشم گفت واسه چی علامت میدادید هان؟؟اونام گفتن فکرکردیم مسافرن ...داییم دادزد توپیاده رو ومسافر!!!؟؟؟؟خلاصه داییم که هزارماشالا ورزشکاروهیکلیه تا تونست زدشون مام که ازتوپیاده رو ازترس اینکه مبادا اون دوتابخوان چاقوبکشن دادمیزدیم دایی ولش دایی بیا اینور
خلاصه شب بدی بود ولی خوشم اومد بدجورکتک خوردن تا اونا باشن دیگه واسه ی مزاحمت ایجادنکنن