مرکز مشاوره سایت کنکور

X
  • آخرین ارسالات انجمن

  •  

    صفحه 1 از 4 12 ... آخرینآخرین
    نمایش نتایج: از 1 به 15 از 51

    موضوع: روزهای شیدا

    1. Top | #1
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات

      روزهای شیدا

      سلام به هرکی که این پست رو میخونه
      الان ۳۱ خرداد ۱۴۰۴ هست
      قراره از امروز اینجا هر روز یک متن یا پست بزارم تا حرف بزنم شاید حالم بهتر شه و مغزم خالی تر شه
      ممنون میشم دنبال کنید بخونید و کمکم کنید مخصوصا اونایی که تجربه ی بیشتری دارند

    2. Top | #2
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      سلامم مجدد امروز ۱ام تیر ۱۴۰۴
      قراره هر روز ی پست راجب مشکلات پشت کنکوری بودن تنهابودن یا خیلی چیزای دیگه بزارم
      خوشحال میشم بخونید
      نمیدونستم از کجا شروع کنم
      ولی خب وقتی از خواب بلند شدم اولین ورودی ذهنیم خواستگار بود
      اوم خواستگار دارم از اشنا ها ی پسر خوب شاید با کار خوب
      ولی خب گفتم ن
      وقتی مامانش زنگ زد جواب منو بشنوه
      مامانم میگفت دختر تا کی ن چرا هر کی میاد بهش مبگی ن
      ولی مگه من چن سالمه ؟دوست دارم خودم انتخاب کنم
      هیچ جوابی واسه گفتن نداشتم
      چون ن درس میخونم بگم بخاطر درسه
      و ن به کسی علاقه دارم بگم که لخاطر اونه
      حتی عیبی هم برا اون پسره ندیدم
      مامانم مبگه من میترسم شوهر کردنتم مثل بقیه کارات هی امروز فردا کنی خراب کنی
      مثل شیرین نون خ سلمان بیاد بگیرتت
      وقتی به این موضوع فک میکنم بازهم حس عقب موندن بهم دست میده
      چون چن تا از دوستام ازدواج کردن؟چون هی خواستگار میاد یا چی نمیدونم
      میدونم قطعا وقتش نیست ولی حس بدی بهم دست میده
      شاید میترسم
      میترسم بابت پوست خرابم
      میترسم بابت اینکه برای اضطرابم قرص میخورم
      میترسم از اینکه بگم من ۲۱ سالمع و هیچی نشدم و الکی گفتم میرم دانشگاه
      از همشون میترسم
      میدونید خنده دار ترینش کدومه؟اینکع فک میکنم اگه حلو پیشرفتمو بگیرخ چی؟مگه دختر تو پیشرفت داری؟تو اصلا تلاش میکنی ؟؟؟؟؟?؟؟؟؟؟کی میتونع ساعت ده ونیم از خواب بیدار شه و بگه دارم تلاش میکتم؟
      ولی چرا نمیتونم تلاش کنم؟انگار دست و پام بسته اس کتاب فقط میزارم جلوم مغزم روشن میشه و ففط افکار درست میکنه برام
      از خودم گلایه کنم؟از خدا؟از خانواده؟از کی؟
      فقط میتونم بگم دشمن خودم خودمم

    3. Top | #3
      کاربر باسابقه

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Mamghavi نمایش پست ها
      سلامم مجدد امروز ۱ام تیر ۱۴۰۴
      قراره هر روز ی پست راجب مشکلات پشت کنکوری بودن تنهابودن یا خیلی چیزای دیگه بزارم
      خوشحال میشم بخونید
      نمیدونستم از کجا شروع کنم
      ولی خب وقتی از خواب بلند شدم اولین ورودی ذهنیم خواستگار بود
      اوم خواستگار دارم از اشنا ها ی پسر خوب شاید با کار خوب
      ولی خب گفتم ن
      وقتی مامانش زنگ زد جواب منو بشنوه
      مامانم میگفت دختر تا کی ن چرا هر کی میاد بهش مبگی ن
      ولی مگه من چن سالمه ؟دوست دارم خودم انتخاب کنم
      هیچ جوابی واسه گفتن نداشتم
      چون ن درس میخونم بگم بخاطر درسه
      و ن به کسی علاقه دارم بگم که لخاطر اونه
      حتی عیبی هم برا اون پسره ندیدم
      مامانم مبگه من میترسم شوهر کردنتم مثل بقیه کارات هی امروز فردا کنی خراب کنی
      مثل شیرین نون خ سلمان بیاد بگیرتت
      وقتی به این موضوع فک میکنم بازهم حس عقب موندن بهم دست میده
      چون چن تا از دوستام ازدواج کردن؟چون هی خواستگار میاد یا چی نمیدونم
      میدونم قطعا وقتش نیست ولی حس بدی بهم دست میده
      شاید میترسم
      میترسم بابت پوست خرابم
      میترسم بابت اینکه برای اضطرابم قرص میخورم
      میترسم از اینکه بگم من ۲۱ سالمع و هیچی نشدم و الکی گفتم میرم دانشگاه
      از همشون میترسم
      میدونید خنده دار ترینش کدومه؟اینکع فک میکنم اگه حلو پیشرفتمو بگیرخ چی؟مگه دختر تو پیشرفت داری؟تو اصلا تلاش میکنی ؟؟؟؟؟?؟؟؟؟؟کی میتونع ساعت ده ونیم از خواب بیدار شه و بگه دارم تلاش میکتم؟
      ولی چرا نمیتونم تلاش کنم؟انگار دست و پام بسته اس کتاب فقط میزارم جلوم مغزم روشن میشه و ففط افکار درست میکنه برام
      از خودم گلایه کنم؟از خدا؟از خانواده؟از کی؟
      فقط میتونم بگم دشمن خودم خودمم������
      کی گفته درس بخوانی
      شوهر کن تا جوانی فرصت هست


      بعد از ازدواج حالا تصمیم بگیر بخوانی یا نه شاید اونجا انگیزه گرفتی از این رخوت و بی حوصلگی بیرون امدی

    4. Top | #4
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Mamghavi نمایش پست ها
      سلامم مجدد امروز ۱ام تیر ۱۴۰۴
      قراره هر روز ی پست راجب مشکلات پشت کنکوری بودن تنهابودن یا خیلی چیزای دیگه بزارم
      خوشحال میشم بخونید
      نمیدونستم از کجا شروع کنم
      ولی خب وقتی از خواب بلند شدم اولین ورودی ذهنیم خواستگار بود
      اوم خواستگار دارم از اشنا ها ی پسر خوب شاید با کار خوب
      ولی خب گفتم ن
      وقتی مامانش زنگ زد جواب منو بشنوه
      مامانم میگفت دختر تا کی ن چرا هر کی میاد بهش مبگی ن
      ولی مگه من چن سالمه ؟دوست دارم خودم انتخاب کنم
      هیچ جوابی واسه گفتن نداشتم
      چون ن درس میخونم بگم بخاطر درسه
      و ن به کسی علاقه دارم بگم که لخاطر اونه
      حتی عیبی هم برا اون پسره ندیدم
      مامانم مبگه من میترسم شوهر کردنتم مثل بقیه کارات هی امروز فردا کنی خراب کنی
      مثل شیرین نون خ سلمان بیاد بگیرتت
      وقتی به این موضوع فک میکنم بازهم حس عقب موندن بهم دست میده
      چون چن تا از دوستام ازدواج کردن؟چون هی خواستگار میاد یا چی نمیدونم
      میدونم قطعا وقتش نیست ولی حس بدی بهم دست میده
      شاید میترسم
      میترسم بابت پوست خرابم
      میترسم بابت اینکه برای اضطرابم قرص میخورم
      میترسم از اینکه بگم من ۲۱ سالمع و هیچی نشدم و الکی گفتم میرم دانشگاه
      از همشون میترسم
      میدونید خنده دار ترینش کدومه؟اینکع فک میکنم اگه حلو پیشرفتمو بگیرخ چی؟مگه دختر تو پیشرفت داری؟تو اصلا تلاش میکنی ؟؟؟؟؟?؟؟؟؟؟کی میتونع ساعت ده ونیم از خواب بیدار شه و بگه دارم تلاش میکتم؟
      ولی چرا نمیتونم تلاش کنم؟انگار دست و پام بسته اس کتاب فقط میزارم جلوم مغزم روشن میشه و ففط افکار درست میکنه برام
      از خودم گلایه کنم؟از خدا؟از خانواده؟از کی؟
      فقط میتونم بگم دشمن خودم خودمم������
      نباید اینو می خواندم
      درکت می کنم عزیزم و به نظرم این معلق بودن وحشتناکه
      بدترین حسی که تجربه کردم همینه

    5. Top | #5
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      پارت ۲
      گاهی وقتا ادما ن خودتو مبیبینن ن چیزی از تورو فقط شکست های تورو میبینن
      حتی عزیز ترین عضو خانوادت هم میتونه جوری خوردت کنه که غریبه به هیچ وجه نمی تونه
      میگن شکست خورده ام
      عقب موندم از بقیه
      پیر شدم
      جوونی نکردم
      هرروز دم گوشم میگن که چی؟
      یکی نیست بیاد بگه بابا این این همه سخت گذشته بهش
      اینهمه مشکل داشته
      نصف دخترایی که تو ۲۰ ۱۹ سالگی ان نصف مشکلات منو نداشتن
      بابام میگه درس نخون بزار دق کنم
      مامانم نگام نمیکنه چون درس نمیخونم شوهری که اون میخواد نمیکنم
      نمینویسم که دلسوزی بخرم یا ن
      مینویسم فشار مغزیم کمترع شه
      ولی خب برام هیچ کدوم مهم نیستن
      تمام وجودم بودن ولی دارم تلاش میکنم که حس کنم تنها و هیچ کس به عنوان خانواده یا دوست ندارم
      و واقعا هم ندارم
      کاش میتونستم ی مدتی نباشم
      برم جایی
      حیف که نمیشه حیف
      بچه ها اگه دوست خوب دارید دو دستی نگهش دازید من هیچ وقت نتونستم دوست خوب پیدا کنم که لاقل تو این شرایط کمکم کنه
      دوست و رفیق خیلی دارایی بزرگیه

    6. Top | #6
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Username_Copied نمایش پست ها
      ببین یه ذره راحت باهات حرف بزنم. بین دختر و پسر تفاوت هست‌. دختر مجبور نیست حتما به جای خاصی برسه. پسر مجبوره وگرنه کسی بهش زن نمیده. تصمیمت رو بگیر. اگر درس خوندن رو دوست داری بخون دیگه وگرنه یه تجدیدنظر کن. یا رشته ات رو عوض کن یا برو دنبال کاری یا حداقل به ازدواج فکر کن. همیشه ۲۱ ساله ات نمی مونه. یه دفعه میبینی شدی ۳۰ ساله ات و میخوای ازدواج کنی ولی دیگه گزینه خوبی پیدا نمی کنی. زمان زودتر از اون چیزی که فکر میکنی میگذره.
      بشین با خودت رک و راست صحبت کن و تصمیم نهایی رو بگیر.
      گاهی وقتا ی مشکلاتی تو زندگی چاله اس شکستگیه فک میکنی میتونی رد شی و تموم شه ولی در حقیقت اون چاله و شکستگی هست هنوز کنکور منم همین بود
      گذاشتم کنار رفتم تو رابطه سر کار رفتم تجربه کردم خیلی چیزا رو ولی نشد ن میتونم در بیام از این چاله ن میتونم رد شم کاش یکی بفهمه من چی میگم
      راجب اینکه میگی زن لازم نیست کاره ای بشه مخالفم کاملا بعدشم ۱۰ سال دیگه به دخترم بگم چرا ادامه ندادم که واست الگو شم؟؟

    7. Top | #7
      کاربر نیمه فعال

      نمایش مشخصات
      کامنت هارو خوندم و یادم افتاد چرا زمان قبل جنگ زدگی م میگفتم از ایرانی بودن گله دارم.

    8. Top | #8
      همکار سابق انجمن
      کاربر برتر
      کاربر حرفه ای

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Mamghavi نمایش پست ها
      سلامم مجدد امروز ۱ام تیر ۱۴۰۴
      قراره هر روز ی پست راجب مشکلات پشت کنکوری بودن تنهابودن یا خیلی چیزای دیگه بزارم
      خوشحال میشم بخونید
      نمیدونستم از کجا شروع کنم
      ولی خب وقتی از خواب بلند شدم اولین ورودی ذهنیم خواستگار بود
      اوم خواستگار دارم از اشنا ها ی پسر خوب شاید با کار خوب
      ولی خب گفتم ن
      وقتی مامانش زنگ زد جواب منو بشنوه
      مامانم میگفت دختر تا کی ن چرا هر کی میاد بهش مبگی ن
      ولی مگه من چن سالمه ؟دوست دارم خودم انتخاب کنم
      هیچ جوابی واسه گفتن نداشتم
      چون ن درس میخونم بگم بخاطر درسه
      و ن به کسی علاقه دارم بگم که لخاطر اونه
      حتی عیبی هم برا اون پسره ندیدم
      مامانم مبگه من میترسم شوهر کردنتم مثل بقیه کارات هی امروز فردا کنی خراب کنی
      مثل شیرین نون خ سلمان بیاد بگیرتت
      وقتی به این موضوع فک میکنم بازهم حس عقب موندن بهم دست میده
      چون چن تا از دوستام ازدواج کردن؟چون هی خواستگار میاد یا چی نمیدونم
      میدونم قطعا وقتش نیست ولی حس بدی بهم دست میده
      شاید میترسم
      میترسم بابت پوست خرابم
      میترسم بابت اینکه برای اضطرابم قرص میخورم
      میترسم از اینکه بگم من ۲۱ سالمع و هیچی نشدم و الکی گفتم میرم دانشگاه
      از همشون میترسم
      میدونید خنده دار ترینش کدومه؟اینکع فک میکنم اگه حلو پیشرفتمو بگیرخ چی؟مگه دختر تو پیشرفت داری؟تو اصلا تلاش میکنی ؟؟؟؟؟?؟؟؟؟؟کی میتونع ساعت ده ونیم از خواب بیدار شه و بگه دارم تلاش میکتم؟
      ولی چرا نمیتونم تلاش کنم؟انگار دست و پام بسته اس کتاب فقط میزارم جلوم مغزم روشن میشه و ففط افکار درست میکنه برام
      از خودم گلایه کنم؟از خدا؟از خانواده؟از کی؟
      فقط میتونم بگم دشمن خودم خودمم������
      سلام عزیزم
      ببین شما هدف نداری
      اگر داشته باشی خودتو به هر چیزی قانع نمیکنی
      با ازدواج مخالفم واست ، چیزی که زیاده کیس ازدواج ..
      ولی با اینکه بتونی مهارت و علاقه ای رو در خودت ببینی و دنبال کنی میتونی پیشرفت کنی و جایگاه اجتماعیتو ببری بالا ( اگر اهل درس خوندن نیستی).

    9. Top | #9
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Fawzi نمایش پست ها
      سلام عزیزم
      ببین شما هدف نداری
      اگر داشته باشی خودتو به هر چیزی قانع نمیکنی
      با ازدواج مخالفم واست ، چیزی که زیاده کیس ازدواج ..
      ولی با اینکه بتونی مهارت و علاقه ای رو در خودت ببینی و دنبال کنی میتونی پیشرفت کنی و جایگاه اجتماعیتو ببری بالا ( اگر اهل درس خوندن نیستی).
      اره شاید ندارم
      قبلا داشتم الان هیچی
      برام مهم نیست انگار هم میخام هم نمیخام
      انگار چیزی قلقکم نمیده تا ادامه بدم همین

    10. Top | #10
      همکار سابق انجمن
      کاربر برتر
      کاربر حرفه ای

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Mamghavi نمایش پست ها
      اره شاید ندارم
      قبلا داشتم الان هیچی
      برام مهم نیست انگار هم میخام هم نمیخام
      انگار چیزی قلقکم نمیده تا ادامه بدم همین
      بی انگیزه شدی مشخصه
      بازم میگم در خودت تقویت کن
      وگرنه زندگیت طعم و رنگشو از دست میده میره تو حالت روتین

    11. Top | #11
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      نمیدونم چطوری خودمو تقویت کنم خیلی کارا کردم خیلی ولی انگار ن میتونم کاریو ادامه بدم و ن تموم کنم
      همه چبو عقب میندازم ی چیز ساده شاید بنظر برسه ولی وحشنتاکه

    12. Top | #12
      همکار سابق انجمن
      کاربر برتر
      کاربر حرفه ای

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Mamghavi نمایش پست ها
      نمیدونم چطوری خودمو تقویت کنم خیلی کارا کردم خیلی ولی انگار ن میتونم کاریو ادامه بدم و ن تموم کنم
      همه چبو عقب میندازم ی چیز ساده شاید بنظر برسه ولی وحشنتاکه
      عقب ننداز
      خودتو محکوم کن انجام بدی
      اگر اینا از پشت کنکور بودنه که شل میگیری سعی کن یکیو داشته باشی که بهش گزارش بدی تا برات عادت شه و از زیرش در نری
      اگر واقعا نمیتونی و نمیشه فقط باید با یه مشاور کاربلد صحبت کنی تا برات راهکار بزاره تخصصی.

    13. Top | #13
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      ممنونم از اینکه خوندی و وقت گذاشتی نظر بدی
      بازم بخون نوشته هامو

    14. Top | #14
      کاربر انجمن

      نمایش مشخصات
      پارت ۳
      دقت کردید گاهی وقتا مغزتون انقدر خسته اس که انگار ۴۰۰ سالشه؟چرا انقد باید خسته باشه؟هوم؟
      من فک میکردم اینکع میگیم مغزم خسته اس فقط ی حسه و هیچ پایه علمی نداره
      ولی وقتی پیش روانپزشک رفتم نوار مغزی گرفت و گفت دختر چیکار کردی انقدر مغزت خسته اس
      اونجا فهمیدم ن مثل اینکه واقعا خسته اس
      ولی این خستگی ن با دارو حل شد ن با خواب ن با حرف زدن
      باید بگردم ببینم چطوری این خستگی حل میشه
      کاش همه چی با خواب حل میشد انوقت من میشدم سالم ترین ادم دنیاااا
      دیروز خیلی غر زدم میدونم
      ولی خب دقیقا حقیقت ذهنم بود بی هیچ کم و کاست و سانسوری
      شاید اولین باره انقد رو راست دارم حرف میزنم و مینویسم
      این روزای منم تموم مبشه و همتون اشنا میکنم با انرژی ترین دختر دنیا
      زندگیمو از پایه و اساس دوست ندارم
      خودمم دوست ندارم
      چهره امم دوست ندارم
      از همه بدتر این عادت های مزخرفممم دوست ندارم
      ولی وقتی دوست ندارم باید توانشو داشته باشم عوضش کنم دیگع ن؟
      ولی مغزم میگه نداری
      میدونید مغز ادم های معمولی ی خاصیتی داره مثلا شما چرا بستنی دوست دارید؟چون قبلا خوردید و مزه اش به دلتون نشسته
      این کار مغز وقتی راجب ی چیزی فک میکنید اون بر میگرده به اطلاعات گذشته میگه فلان موقع فلان کار رو کردی پس الانم میتونم
      یا ن اگه نتونستی هی بهونه میاره که دیگع نمیتونی
      من خیلی جاهای تونستم
      من ی هفته درس خوندم تو کنکور اردیبهشت زیست ۲۵ ریاصی ۲۱ شیمی ۵ و فیزیک ۱۶ زدم
      فقط با ی هفته بعد از یک و نیم سال دوری از درس
      من مشکلی جسمی برام پیش اومد نمیتونستم هیچ کاری کنم افسردگی و اضطراب شدید گرفته بودم حتی با ماشین نمیتونستم برم بیرون و حالم بد میشو یکی میخواست بیاد خونمون باید کلی قرص میخوردم تا استرس و تپش قلب نگیرم
      باورتون میشه شبا موقع خواب میگفتم دیگه فردایی نیست همین امشب تو خواب میمیرم؟
      من تونستم از این مشکل عبور کنم و حتی با اون همه استرس اجتماعی و دوری از بقیه تونستم برم سرکار و ارتباط خیلی خوبی بگیرم
      یا ن قبل این رانندگیم افتضاح بود خیلی بد دو سه بار تصادف کردم ولی خب الان مثل ی راننده ی ۲۰ ۳۰ ساله رانندگی میکنم
      ولی خب مغز من به اینا نگا نمیکنع لامصب فقط رو دور منفیههه
      همش میگه نمیتونی نمیتونی بابا بسههه
      من مغزم بزرگترین دشمن منه جالب نیست؟؟

    15. Top | #15
      کاربر فعال

      نمایش مشخصات
      نقل قول نوشته اصلی توسط Mamghavi نمایش پست ها
      پارت ۳
      دقت کردید گاهی وقتا مغزتون انقدر خسته اس که انگار ۴۰۰ سالشه؟چرا انقد باید خسته باشه؟هوم؟
      من فک میکردم اینکع میگیم مغزم خسته اس فقط ی حسه و هیچ پایه علمی نداره
      ولی وقتی پیش روانپزشک رفتم نوار مغزی گرفت و گفت دختر چیکار کردی انقدر مغزت خسته اس
      اونجا فهمیدم ن مثل اینکه واقعا خسته اس
      ولی این خستگی ن با دارو حل شد ن با خواب ن با حرف زدن
      باید بگردم ببینم چطوری این خستگی حل میشه
      کاش همه چی با خواب حل میشد انوقت من میشدم سالم ترین ادم دنیاااا
      دیروز خیلی غر زدم میدونم
      ولی خب دقیقا حقیقت ذهنم بود بی هیچ کم و کاست و سانسوری
      شاید اولین باره انقد رو راست دارم حرف میزنم و مینویسم
      این روزای منم تموم مبشه و همتون اشنا میکنم با انرژی ترین دختر دنیا
      زندگیمو از پایه و اساس دوست ندارم
      خودمم دوست ندارم
      چهره امم دوست ندارم
      از همه بدتر این عادت های مزخرفممم دوست ندارم
      ولی وقتی دوست ندارم باید توانشو داشته باشم عوضش کنم دیگع ن؟
      ولی مغزم میگه نداری
      میدونید مغز ادم های معمولی ی خاصیتی داره مثلا شما چرا بستنی دوست دارید؟چون قبلا خوردید و مزه اش به دلتون نشسته
      این کار مغز وقتی راجب ی چیزی فک میکنید اون بر میگرده به اطلاعات گذشته میگه فلان موقع فلان کار رو کردی پس الانم میتونم
      یا ن اگه نتونستی هی بهونه میاره که دیگع نمیتونی
      من خیلی جاهای تونستم
      من ی هفته درس خوندم تو کنکور اردیبهشت زیست ۲۵ ریاصی ۲۱ شیمی ۵ و فیزیک ۱۶ زدم
      فقط با ی هفته بعد از یک و نیم سال دوری از درس
      من مشکلی جسمی برام پیش اومد نمیتونستم هیچ کاری کنم افسردگی و اضطراب شدید گرفته بودم حتی با ماشین نمیتونستم برم بیرون و حالم بد میشو یکی میخواست بیاد خونمون باید کلی قرص میخوردم تا استرس و تپش قلب نگیرم
      باورتون میشه شبا موقع خواب میگفتم دیگه فردایی نیست همین امشب تو خواب میمیرم؟
      من تونستم از این مشکل عبور کنم و حتی با اون همه استرس اجتماعی و دوری از بقیه تونستم برم سرکار و ارتباط خیلی خوبی بگیرم
      یا ن قبل این رانندگیم افتضاح بود خیلی بد دو سه بار تصادف کردم ولی خب الان مثل ی راننده ی ۲۰ ۳۰ ساله رانندگی میکنم
      ولی خب مغز من به اینا نگا نمیکنع لامصب فقط رو دور منفیههه
      همش میگه نمیتونی نمیتونی بابا بسههه
      من مغزم بزرگترین دشمن منه جالب نیست؟؟
      خیلی زیاددددد درک میکنم حتی گذشته ای که گفتی رو زندگی کردم.منم از بچگی به شدتتتت دیدم منفیه همه ی اطرافیانم سر همین ازم فرارین ولی بذار یه چیزی بگم. برای مغزای منفی نگر مثل ما تجربیات گذشته نمیتونه یه نمونه ی کامل و بارز باشه. شاید به حرف مغزت قبول کنه ولی اکثر مواقع اون جاهایی که کم اوردی و شکست خوردی رو بولد میکنه.
      راه حل این مشکل خودتی فقط. مغزت باهات مشکل داره. به خاطر هر باری که گفتی این دفعه دیگه شروع میکنم ونکردی به خاطر هر دفعه که تصمیم گرفتی زندگیتو تغییر بدی و ندادی به خاطر خیانت هایی که بهش کردی... تا وقتی رابطه ات رو با خودت درست نکنی هیجی درست نمیشه. خیلی ساده ست ولی
      اراده عین یه ماهیچه ست هرچقدر بیشتز متعهد بمونی و هدفات رو دنبال کنی قوی تر میشه اگریه مدت هم ولش کنی برمیگرده سر جاش. فقط یه مدت کوتاه بیا هر قولی که به خودت میدی یه لحظه به معصومیت چهره ی بچگیت فکر کن. فکر کن داری به اون دختر بچه قول میدی. نیازی نیست قول های عجیب بدی مثلا همین که ساعت 12 نصفه شب که خوابت میاد بگو اوکی میدونم خوابت میاد ولی اگر همین 2 تا دونه تست رو بزنی و بعد بخوابی فردا یه جایزه داری. سعی کن مغزت رو شرطی کنی ولی حتمااا جایزه ها رو بده به خودت پشت گوش ننداز. باید با خودت مهربون باشی یه مدت. حتی میگم برو جلوی اینه قربون صدقه خودت برو. هیچ اشکالی نداره واقعا. خودتو درگیر روانپزشک و اینا نکن برای خودت دلسوزی نکن به راهکار های دیگه فکر نکن. یه مدت کلا فکر نکن. و مثبت بینی هم تمرین کن.

    صفحه 1 از 4 12 ... آخرینآخرین

    افراد آنلاین در تاپیک

    کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

    در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربر و 1 مهمان)

    موضوعات مشابه

    1. پاسخ: 0
      آخرين نوشته: 13 فروردین 1402, 19:58
    2. پاسخ: 83
      آخرين نوشته: 12 خرداد 1399, 02:22
    3. پاسخ: 1
      آخرين نوشته: 05 دی 1396, 22:40
    4. پاسخ: 1
      آخرين نوشته: 08 تیر 1394, 00:14



    آخرین مطالب سایت کنکور

  • تبلیغات متنی انجمن